
به گزارش صدای دانشجو به نقل از فارس استاد «اردشیر مجرد تاکستانی»، هنرمردی که هنر را متفاوت از بقیه یافت و امروز از زمانه کناره گرفته تا در ژرفای دریای هنر حقیقت را بیابد. «شهناز ملکی» همسر استاد تاکستانی است؛ او هم طریقت هنر را در پیش گرفته و استاد از همسرش این گونه یاد میکند: «شهناز یکی از شانسهای زندگی من بوده است».
ساعاتی را در کنار استاد مجرد تاکستانی بودیم و از حرفها، دغدغهها و احوال این روزهایش شنیدیم. او خیلی حرفها برای گفتن داشت هرچند سالهای سال است از رسانهها دوری میکند و خلوت هنرمندانه خود را به همه چیز ترجیح میدهد. مشروحی از این مصاحبه که در فضای صمیمانه منزل شخصی زیبا، هنرمندانه و البته استیجاری این استاد صاحبسبک انجام شد در ادامه میآید:
* استاد شما متولد چه سالی هستید و از چه زمانی هنر را آغاز کردید؟
بنده متولد 1328 رشت هستم؛ من از دورهای که با برادرم به هنرستان میرفتم به صورت مستقل وارد باز کار شدم؛ پدرم به رحمت خدا رفته بود. شب تا صبح فقط دو ساعت میخوابیدم تا بتوانم کار آماده کنم و ظهر هم بعد از هنرستان کارها را ببرم و بفروشم تا برای شام شب چیزی تهیه کنم و بخورم. مثل بعضی راننده تاکسیها که روزها کار میکند تا برای شام شب چیزی بگیرد و بخورد. الان هم همین طور است. یک سال هم در هنرستان به خاطر درس نخواندن و مجبور به کار شدن، مردود شدم.
* این روزها برنامه کاری شما چگونه است؟
در ابتدا بگویم که خانواده ما از جمله همسرم، دختران و پسرم همگی هنرمند هستند. برای اینکه به تمام امور برسیم، از آن دست هنرمندانی هستیم که صبح زود از خواب بیدار میشویم. برنامههایی را اجرا میکنیم، دیر صبحانه میخوریم تا ناهار دیر بخوریم و شب شام نخوریم. هدفمان هم جلوگیری از اضافه شدن وزن است. در روزهای هفته یک روزهایی هنرجویانی از تهران یا شهرستانها تماس میگیرند و به منزلمان میآیند؛ کارهایشان را میبینم و صحبت میکنیم. در مجموع برنامههای کاری من در بخشهای پژوهش، نگارش، طراحی، پرداختن به دغدغههایم و تولید آثار برای ارتزاق خلاصه میشود. مهمانی هم نمیروم. شهناز به جای من میرود. اگر چه همه دلخور هستند. اما کارم مهمتر است و فرصت خیلی بلند نیست.
* چرا این فعالیتهایتان را در دفتر کار دنبال نمیکنید؟
وقتی دفتر بگیرم، میشود پاتوق. در خانه همه افراد در همه وقت نمیتوانند بیایند و رعایت میکنند. کارهایشان را میآورند میبینیم و در پایاننامهها و کارهای دیگر کمکشان میکنم. در طول این 40 سال، شهناز هم با روی خوش از این مهمانان پذیرایی کرده است.
* تدریس در دانشگاهها را چگونه ارزیابی میکنید؟
متأسفانه دانشگاهها غالبا از اساتید خوب و با تجربه استفاده نمیکنند و دانشجویان از استاد خوب بهرهمند نمیشوند. پایههای هنری ما به خصوص در هنر سنتی، ضعیف است. یکی دیگر از مسائل این است که دانشگاهها و متولیان هنر گروه گروه شدهاند و هیچ یک، دیگری را قبول ندارند؛ به دلیل عدم وحدت، دانشجویان گیج شدهاند و نمیدانند که کدامیک را بپذیرند ضمن اینکه اساتید روش تدریس ندارند. استادهای ما هم نداشتند. نه اینکه از روی بخل و حسادت است که روش تدریس داشته باشند و نخواهند بگویند بلکه آنها روش هنر را به صورت عملی یاد گرفتند و مبانی را به صورت بیانی نمیتوانند انتقال دهند و تدریجی و آموزشیاش کنند.
* استاد! یکی از ممیزههای بین شما و سایر اساتید این است که هنرمندانه مراحل آموزش را پیش گرفتید؛ چگونه توانستید این کار را انجام دهید؟
سال 54 آقای فرشچیان از ما برای تدریس نقاشی در هنرستان دختران و پسران دعوت کرد و من فکر کردم به بچهها چه بگویم. اینهایی را که یاد گرفتم را نمیتوانم به راحتی به شاگردان منتقل کنم. بعد فکر کردم و از جزوههای کوچک شروع کردم. پیش خود گفتم همیشه هم نمیتوانم کنار شاگرد باشم لذا جزوه نوشتم، کم کم این جزوهها تبدیل به کتابهای درسی من شد. بعد کتابها را تجربه کردم. یعنی آنچه که میخواستم بگویم را در کتاب تجربه کنم. همینطور بیاساس به شاگرد نگویم که او سردرگم شود. این روش تدریس برای دوستان سوال بود که چرا میتوانم به راحتی بگویم- چون برخی از اساتید به راحتی نمیتوانند پیام را انتقال دهند- در واقع آنها بیشتر مشایی تدریس میکردند؛ یعنی شاگرد باید همراه باشد تا بتواند یاد بگیرد. روش تدریس درست سبب میشود تا در یک کلاس 50 نفره، 50 تفکر و سبک به وجود بیاید.
* بیشترین تمرکز شما در سالهای اخیر روی کدام یک از بخشهای هنر است؟
همه ابعاد هنر؛ یعنی متمرکز روی یکی نیستم و روی همه آن برنامه دارم. بخشی از آن روی کتابهای آموزشی است؛ بخشهای دیگر هم مربوط به تحقیق درباره تذهیب، تشعیر، مبانی و آموزش، بخشی دیگر هم به دغدغههای خودم و بخشی هم اقتصادی.
بر این اساس باید برنامههایم را تنظیم کنم. همسرم نیز در کنار من است؛ هم نقاشی میکند هم منزل را مدیریت میکند؛ او در طول 30 سال گاهی روزانه 8-9 ساعت برای من کتاب خواند. و میتوانم بگویم من دو بار عمرم کردم. او در طول این سالها کتابهای زیادی را برای من خواند و من یادداشتبرداری کردم. حتی برخی کتابها 3-4 بار خوانده شده است. شهناز کار جواهر هم انجام میدهد و نمایشگاه انفرادی هم در قم برگزار کرد. نعمت همسر خوب را هر کسی نداشته است.
* وضعیت تذهیب در کشور چطور است؟
بسیار عالی است. ایران پر از هنرمند است و کاش قدرشان را بدانند.
* بیشتر کارهای شما توسط انتشارات یساولی منتشر میشود، علتش چیست؟ انتشار کتابهایی که تدوین میکنید، چگونه است؟
آقای یساولی از شاگردانم در هنرستان بوده و به قول خودش به خاطر ارادتی که به من دارد، کتابهای مرا منتشر میکند. یک نکته را هم بگویم که چاپ و نشر از زمان رضاشاه تا الان باندی بوده است؛ آنها کار برخی را پخش نمیکنند. کتاب «راهنمای نقاشی و هنرهای کتاب آرایی در ایران» توسط انتشارات آستانه حضرت معصومه (س) در قم چاپ شد اما در تهران پخش نکردند. هر جا بردم، پخش نکردند. حتی من حقوق مادی و معنوی آن را هم به حضرت معصومه (س) بخشیده بودم.
انتشارات سروش هم که «شیوه تذهیب» مرا چاپ کرد، هم خیلی اذیتم کردند. الان هم چاپ هشتم آن است. چک میدادند میرفتم بانک پول نبود و از این ماجراها.
* برنامه نمایشگاههای شما چطور است؟
با توجه به اینکه دوست دارم کارهایی که به نمایش بگذارم، تکراری نباشد نمیتوانم برای نمایشگاهها برنامهریزی کنم. سال گذشته نمایشگاههایی در قم و ساری برگزار کردم. البته ورک شاپی هم در حوزه هنری ساری برپا شد.
* با حوزه هنری مرکز هم کار کردید؟
فقط با حوزه هنری قم کار کردم. یک بار آقای زم به من گفت بیا، به او گفتم، وقتی که میدانم نفرات اول، دوم و سوم نمایشگاههای شما چه کسانی هستند! چرا باید در نمایشگاه شما شرکت کنم. خب آنها هم در نمایشگاه رتبهها را به جمعی از خودشان میدادند. به او گفتم: خداوند هم قهرش میگیرد بیایم در خانه شما. گفت: چرا؟ گفتم: خداوند میگوید من روزی تو را خودم میدهم تو چرا میروی و خودت را سبک میکنی. به همین خاطر با آنها هم همکاری نکردم.
* چه شد که اقدام به نوشتن کتاب کردید؟
سال 59 من در کرمانشاه نمایشگاه داشتم؛ من با شاگردان آیتالله نجومی آشنا بودم؛ ایشان کارهای من را دید؛ کمی با هم صحبت کردیم. ظهر یکی از روزها که در کرمانشاه بودم، ناهار مهمان آیتالله نجومی شدیم؛ بعد از صرف ناهار و در حین خوردن چایی، به من گفتند: شما که این همه معلومات داری، چرا نمینویسی؟
گفتم: بلد نیستم.
گفت: کاری ندارد که. شما الان درباره کاغذ ابر و باد و رنگ کردن کاغذ حرف زدی، درباره قلمسازی گفتی، اینها را بنشین و بنویس.
او راهکاری داد و گفت: چند تا از این فنها بلد هستی؟
گفتم: 20-30 فن بلدم.
گفت: خوب هر روز را طی یکی دو ساعت یکی از فنها را بنویس و مطلب آن را در پاکت بگذار؛ بعد از یک ماه میبینی که فصلهایت آماده است. بعد از یک ماه میبینی که مطالبت آماده شده است و بعد برو عکس و مسائل دیگر را آماده کن. با این راهکار آیتالله نجومی، نگارش کتاب کلید خورد.
* مدتی هم شما در وزارت ارشاد بودید، علت استعفای شما از وزارت ارشاد چه بود؟
نمیتوانستم با کسانی که در چشم آدم نگاه میکنند و دروغ میگویند، کار کنم. من از کودکی پدر هم نداشتم و عادت نکردم زیر بار منت کسی بروم. روی پای خودم ایستادم. من کار را کردم. اما اگر جایی نتوانستم کاری کنم به خاطر این بود که نگذاشتند. تا اینکه سال 61 از وزارت ارشاد استعفا دادم.
* تا قبل از سال 61 بیشتر چه کارهای هنری را انجام می دادید؟
مینیاتور کار میکردم و تهذیب هم در حد تعمیر کردن میدانستم اما در حد حرفهای کار نکرده بودم.
* ظاهراً هفت ـ هشت سالی هم در موزه شهدا مشغول به کار شدید، آنجا چه کار میکردید؟
بعد از اینکه در سال 61 از وزارت ارشاد استعفا دادم، این استعفا سبب شد تا به طور کلی بایکوت شوم؛ همچنان با آیتالله نجومی ارتباط داشتم. سال 61 اوضاع مالیام خوب نبود اجارهخانه عقب افتاده بود. شاگردانم هم مشتریهایم را جذب کرده بودند، کار نمیتوانستم بفروشم. آیتالله نجومی با من تماس گرفت و گفت: یک جوان آخوندی به نام آقای کشفی است که موزه شهدا درست کرده است؛ میخواهند یکی برایشان کار تذهیب انجام بدهد. شما میتوانید آنجا کار کنید؟
گفتم: بله.
آیتالله نجومی آدرس و شماره تلفن دادند و راهی موزه شهدا شدم. وقتی به آنجا رسیدم آقای کشفی، صبحانه میخورد. گفتم مرا آقای نجومی فرستاده است. او خوشحال شده و در دفترش گفت: میخواهیم اینجا کارگاه هنری راه بیاندازیم که خط را تذهیب کنیم، 10 عدد خط به من داد و گفت: تذهیب کنید. من تا آن موقع تذهیب کار نکرده بودم و آن را در حد رفع تکلیف میدانستم. بعد آمدم خانه و کتاب شاهنامه شاه طهماسب را گذاشتم روبرویم و از روی آن طراحی کردم.
این 10 عدد کار را به آقای کشفی نشان دادم. گفت: دانهای چند؟
گفتم: 3 هزار تومان.
او هم به من 30 هزار تومان داد. در وزارت فرهنگ و هنر حقوقم 4800 تومان بود. نمیدانستم با این 30 هزار تومان چه کنم؛ سر راه آمدم و قند و شکر و برنج و گرفتم.
چند وقت بعد آقای کشفی گفت: ما هنوز بودجه نداریم کارگاه را راهاندازی کنیم. شما وسایلتان را به اینجا بیاورید و بعد از خرید وسایل، اینها را جمع میکنیم. من به همراه یکی از دوستانم وسایلم را به موزه شهدا بردیم و مشغول به کار شدیم. اولین حقوقی که گرفتیم 150 هزار تومان بود. کنتراتی کار میکردیم. شب تا صبح هم کار میکردیم آن موقع 150 هزار تومان پول زیادی بود. کسی نبود به من بگوید بیا یک قطعه زمین بخر تا الان مستأجر نباشی.
با توجه به اینکه دلخور هم بودم. خانه و زندگی را فروختم و من و شهناز و دختر کوچولو به آلمان رفتیم. میخواستم پژوهش هنر بخوانم و به کلن رفتم. مثل اینکه تمام تودهایهای ایران هم در کلن بودند. یکی از آنها گفت ما میتوانیم کاری کنیم که در این جا بمانی ولی به شرط اینکه با اینها کنار بیایی. من گفتم: من این همه راه نیامدم که وابسته به کسی یا جایی باشم. میخواهم زندگی کنم. خلاصه جمع شدند و یک مهمانی دادند و از من خواستند که نظرم را دربارهشان بدهم به آنها گفتم: ناجوانمردترینها هستید و آنها بلند شدند و رفتند خدا را شکر که آنها مرا نکشتند.
اینها هم میخواستند دست حمایتشان را بر سر من هنرمند بگذارند. 4 ماه در آلمان ماندیم و بعد به شهناز گفتم اگر میخواهی برویم ایران، چون اینجا نمیتوانیم درس بخوانیم دوباره موزه شهدا آمدم و به همراه دوستان کار را شروع کردیم.
آقای میری هم در موزه شهدا کار میکرد. تا سال 67 آنجا بودیم و آقای کشفی به دلیل درگیری با آقای کروبی استعفا داد و رفت؛ من هم 4 ماه بعد کار کردم و بدون اینکه 4 ماه حقوقم را بدهند از موزه شهدا بیرون آمدم.
* پس حضورتان در قم و مرمت نسخههای خطی آستانه حضرت معصومه(س) بعد از این جریان بود؟
بله تا سال 70 به صورت آزاد کار میکردیم. تا اینکه در سال 70 آقای کشفی گفت: یک کارگاهی در قم شروع به کار کرده است . اگر میآیی به آنجا میخواهم قراردادی در آنجا ببندم.
تولیت آنجا آقای مولایی بود که امام خمینی وی را منصوب کرده بود. روحانی خیلی خوبی بود. از سال 70 تا 84 من آنجا در قم و کارگاه کار کردم. در آنجا تعمیر و مرمت نسخههای خطی را انجام میدادم. ما از ساعت هشت صبح تا چهار بعد از ظهر کار آنجا را انجام میدادیم. 4 به بعد آزاد بودیم. کارگاه قم سه روز در هفته بود سهشنبه میرفتیم و جمعه میآمدیم. دوستان خوبی آنجا پیدا کردم و خیلی کارها یاد گرفتم و مهم تر اینکه در این مسیر صبور شدم.
یک زمانی آرزو میکردم بتوانم به موزه بروم و یک کتاب نسخه خطی را ورق بزنم؛ آنجا 3500 نسخه خطی در اختیار من بود. جلد و خط بهترینها بود. آنچه که یاد گرفتم انگار ماموریت من بود. این سبب شد تا علم زیادی نسبت به نسخههای خطی کسب کنم. در آنجا مجبور بودیم کار صحافی کنیم. کار صحافی ما هم سنتی بود و با دستگاههای 90 سال پیش ژاپن و آمریکا. چون هیچ سرمایهای برای تغییر این دستگاهها نداشتند، ما با همین دستگاهی کار کردیم و خوب هم یاد گرفتیم. اندازهای که کار را یاد گرفتم در آنجا فکر نمیکنم دانشکدههای دنیا این علوم را یاد بدهند. از صحافی، شناخت کاغذ، مرمت، مکاتب و ...
ضمن اینکه در آن سه روز در هفته، بعد از ساعت چهار بعد از ظهر به سراغ کارها و دغدغههای خودم هم بودم. سراغ سنگ و تسبیح و انگشتر و شناخت آنها هم میرفتم و در آن هم مهارت پیدا کردیم. در واقع قم ممکن است به نظر برخی جای خوبی نباشد اما به نظر من خیلی خوب بود دوستان خوبی پیدا کردم.
* استاد! از بین هنرمندانی که الان در قید حیات هستند یا از دنیا رفتهاند، با کدامیک از آنها مأنوس بودید؟
بین اساتیدم به آقای فرشچیان علاقه خاصی دارم؛ نه به خاطر اینکه استاد من بوده بلکه به خاطر فضایل اخلاقی بالایی که دارد. او هنرمندی «حسین بهزاد» است که در یک دوره زمانی میدرخشد و برخی هم چشم دیدن او را ندارند؛ چون غالبا کسانی که کار نمیکنند برای کسانی که کار میکنند، نقشه میکشند.
* از آقای فرشچیان برای ما بگویید.
به قول یکی از اساتید هنر، هنرمند باید 100 تا حسن داشته باشد و یکی از حسنها، هنرش باشد. آقای فرشچیان 99 تا حسن را داشت و صدمین حسن او هنرش بود. به خاطر این که او کار میکرد با او بد بودند. وی در دوران شاهنشاهی هم مذهبی بود از اول محرم تا روز عاشورا در مراسم عزاداری حضور داشت؛ آن زمان بیشتر کسانی که نمایشگاه بر پا میکردند، مشروب میخوردند اما آقای فرشچیان کانادا و نوشابه و سرو میکرد.
* شما از استاد فرشچیان چه یاد گرفتید؟
هیچ.
* گفته میشود که شما در طراحی پیکره، هنر استاد فرشچیان را یک گام جلوتر بردید.
میخواستند تعریف کنند. مرحوم شریعتی میگوید یک وقتی میخواهی کسی را تخریب کنید از او تعریف بد کنید. من روش خودم را کار میکنم که ساده است. کار آقای فرشچیان گسترده است. کار آقای فرشچیان از زمانی که کار کرده دنبال کنید، میبینید خیلی کار کرده به اینجا رسیده است ما هم همین کار را کردیم منتهی من در ساده کار کردن تلاش کردم تا در کمترین زمان کار را ادامه بدهم و به همین خاطر روی طراحی وقت گذاشتم تا بتوانم سریع کار را تحویل دهم و زمان کم نیاورم.
* یعنی طراحیهای آناتومی شما با استاد فرقی نمیکند؟
ایشان به مراتب بالاتر هستند. اما میگویند آناتومی که من در میآورم به طبیعت نزدیکتر است.
* هنر غرب و شرق را چگونه ارزیابی میکنید؟
هنر غرب و شرق دو خط خانوادگی در دنیا است؛ ما در خط هنری شرق بسیار عالی کار کردیم همان طور که غرب هم بسیار عالی و با شکوه کار کرده است. فردوسی در شاهنامه وقتی میخواهد از دشمنان ایران حرف بزند، با شکوه حرف میزند و هیچ وقت نمیآید آنها را بکوبد. میگوید یال و کوپال .... واقعا هنرمندان بسیار قدری در اروپا بودند که کار کردند.
خط هنری شرق از دوران باستان، سومریها، بابلیها و آشوریها، مادها، هخامنشیها و ساسانیان، یکی است که از مدل ریش و بینی و لباسشان مشخص است. ما در زمینه کار خودمان فرهنگ غنی داریم اما اروپاییها خودشان را به یونان وصل میکنند تا بگویند ما تمدنمان را از یونان است. حالا تمدن یونان، تمدن منقرض شده سومریهاست. حالا آنها باید خودشان را به جایی وصل کنند چون ریشه ندارند اما ما ریشه داریم چین، ژاپن، کره، هند و مصر را ببینیم چه تمدنهای با شکوهی در منطقه داشتند.
البته الان جای تأسف است که چینیها خط یک هزار سال پیش خودشان را میتوانند بخوانند اما ما خط دوره قاجاریه را نمیتوانیم بخوانیم! مردم ایران ادبیات خودشان را هم نمیشناسند.
مثلا هنرمندی بعد از 80 سال به من میگوید: کتاب تذکرةالاولیاء را خواندهای؟!
به او گفتم: تذکرةالاولیاء را سال 60 خواندم. حتما شما برای آقای استعلامی را میخوانید؟ بروید جدیدتر آن را هم بخوانید.
ما در ادبیات خودمان هم ضعیف هستیم به خاطر اینکه اساتیدمان را از دست دادیم؛ اینکه میگوییم دانشگاه! از پایینترین قشر دانشگاه به عنوان استاد انتخاب میکنند. معلوم است که او تجربه ندارد؛ آن فرد تقصیری ندارد او به خاطر اینکه یک پولی بگیرد مجبور است کاری کند ما متوجه شدیم این عدم مدیریت در انتخاب اساتید چه ضربهای به شاگرد میزند وقتی شاگردی ببیند نمیتواند آنچه که باید را از استاد یاد بگیرد، رها میکند و میرود.
در دوسالانهها پیگیری کنید، در آثار هنری یک نفر دست بردند و اسم صاحب اثر را پاک کردند و اسم چند نفر دیگر از آشناهای هنرمند را گذاشتند؛ بعد هر کدام از این افراد در جشنواره رتبه آوردند خیلیها هم اعتراض کردند. خب معلوم است وقتی کسی حمایت نمیکند، هنرمندان دیگر زده میشوند.
الان در البرده نمایشگاه برپا میکنند؛ کارهایی که عودت میخورد را ببینید که چه کارهایی کردهاند! اماراتی که 40 سالش شده است، بعد از انقلاب ایران 4 موزه در امارات درست کرده؛ این آثار از کجا آمده است؟ از غارت اموالی که از اینجا رفته است دیگر. از نسخههای خطی گرفته تا اشیای دیگر. به خاطر اینکه باید در ایران حمایت میکردند که نکردند.
* استاد! احوال مینیاتور در کشور ما چگونه است؟
مینیاتور بازار کار ندارد. زمان قبل از انقلاب این بازار کار را داشت، چون توریستها میآمدند و در بازار منوچهری و 2 هزار مینیاتور را به راحتی میفروختیم؛ اما اکنون گرافیک، هنر کاربردی است و بلافاصله وارد بازار میشود. اما کارهای مینیاتور اساتید ایرانی در ترکیه بازار خوبی دارد. چون توریستها بیشتر به آنجا میروند.
برخی میگویند چرا مینیاتور با مردم ارتباط ندارد؛ خب نمیگذارند ارتباط داشته باشد. در واقع آثار هنری مثل گل سرخ است؛ گل سرخ رایحهای از خود پراکنده میکند؛ کسی که بو میکند ضرر میکند یا کسی که بو نمیکند؟!
* مینیاتور از لحاظ آموزشی وضع خوبی دارد؟
به صورت خصوصی خوب است؛ چون هر کسی مشتری خودش را دارد و بازار آن مشخص است. از طرفی دیگر معیاری برای سنجش این کارها نداریم و برخی کارشناسها جزو اکاذب است. نمونه آن را در دوسالانهها دیدیم که بهترین کارها رد میشود و بدترین کارها هم روی دیوار میماند. نمایشگاه دوسالانهای برگزار شد؛ استاد فرشچیان هم آنجا بود اعتراض کردم که کار دو نفر از شاگردان خیلی خوب است و اینها را جلوی چشم بگذارید. آنها گفتند چشم چشم اما بعد از اینکه رفتیم، آن اثر را در انبار گذاشتند. این نیرنگ و دروغ بچهها را زده کرده است و به خارج از ایران رفتند و کار میکنند؛ همایش برگزار میشود.
الان اگر مینیاتور را به منوچهری هم ببرم کسی نمیخرد. اما دلیل نمیشود که دست گدایی دراز کنیم. وظیفه دولت این است که امکانات فراهم کند برای فعالیت همه هنرمندان وظیفه ما هم این است که با کارهای خوبمان از دولت حمایت کنیم.
* چه برنامهای برای تشعیر دارید؟
تشعیر در لغت به معنای موی لطیفی است که روی پوست جنین رشد میکند، است. اصلا چه ربطی به طراحی حیوانات دارد؟! با توجه به پژوهشی که در معنی تشعیر انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که در جلد سوم «تشعیر» باید نام آن را اصلاح کنم. لذا در مقدمه کتاب توضیح دادم که چرا باید اصطلاح «تشعیر» تغییر پیدا کند.
* شما در بخشی گفتید که در فعالیتهای خود به دغدغههایتان میپردازید، این دغدغهها معمولا در چه حوزههایی است؟
بیشتر، اجتماعی است. به مسائل روز مربوط می پردازم. به عنوان مثال یکی از دغدغههای من کشته شدن مردم کشورم در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود؛ نمایشگاه ملی به نام «رقص مرگ» داشتم. در این نمایشگاه موشکباران تهران در زمان جنگ عراق علیه ایران را کشیده بودم. همه من را ملامت کردند. که این چه چیزی است ؟ سرش بریده دستش کنده شده است!!!
من یک چهارخانه شطرنجی در نظر گرفتم که ملت ایران در آن شطرنجی قرار گرفتند. موشک به خانه من یا هموطن من اصابت میکند، و من درد هموطنم را نقاشی کردم. موشکی که سر او خورده است انگار روی سر من خورده است. خیلی هم استقبال نشد اما من نمایشگاه را گذاشتم. دوست داشتم چون درد دلم بود.
اکنون هم هر نکته تاریکی در اجتماع ما یک موضوع برای کار من است. داستان غزه یک نقطه روشن برای من است. کاری به پشت سیاستهای غزه ندارم. فقط تصورم این است که زنان و مردان و بچهها هیچ گناهی نکردند. هیچ وقت نمیتوانم اسرائیل را به خاطر جنایاتی که خودش مرتکب شده است، و گردن دیگران انداخته، ببخشم. چون خوب تاریخ اینها را مطالعه کردم.
اینها ارض موعود ندارند. کتاب مقدسشان را نگاه کنید. اینها در طول تاریخ حیات زندگی خود بر روی کره زمین، جنگ به پا کردهاند؛ سبط لاویان را در تورات بخوانید. پی میبرید که اینها چه کسانی هستند. حالا دلم سوخته و نقاشی کشیدم و میخواهم نمایشگاه بگذارم «ارض موعود کجاست؟» آخر اسرائیلیها ارض موعودی ندارند که ادعا میکنند خداوند گفته اینجا برای شماست. آنجایی وجود ندارد. حالا اسرائیلیها را برداشتند و گذاشتند در سرزمین فلسطین و در طول تاریخ این همه زور میگوید. یهودیها را میکشند میاندازند گردن دیگری و مظلوم نمایی میکنند.
اصلا آنها در اسپانیا، بلژیک و... چه کار میکنند. در همه جای دنیا هم هستند و آخر میگویند ما آوارهایم مردم دنیا به ما ستم میکنند. مگر ما به یهودیانی که در ایران بودند چه کار کردیم. راحت زندگیشان را کردند.
اکنون با دیدن این وضعیت غزه من یک سهمی دارم و باید این وضعیت را به تصویر بکشم. طوری نشود که بگویند نقاش بیغیرتی بود که این همه اتفاق در جهان افتاد و او رفت تسبیح انداخت.
مینیاتور و تذهیب یک تکنیک است؛ هنرمند میتواند از این تکنیک فراتر برود و حرفش را بزند؛ به طرف جامعه بیاید و حرف جامعه را بزند.
دیدگاه شما