شاید برخی دوستانمان این یادداشت را از آن «خلوص گرایی ها»ی مضرّ تلقی کنند که مانع از ایجاد جبهه بندی ِ گفتمانی است؛ (مقوله ای که من حدود و ثغور ِ پایبندی به آن را هنوز هم کاملا متوجه نمی شوم) اما از آن جایی که پاسخ ِ سوال مندرج در تیتر ِ این یادداشت برای نگارنده واضح و مبرهن است بی تردید این جملات را می نویسم.
مهم ترین خبر ِ سینمایی این روزها، اظهارات ِ عباس کیارستمی درباره ی دفاع مقدس و واکنش های سینمایی ها و غیرسینمایی به آن بود. خبر، همان طور که انتظار می رفت به سرعت دامنه ی وسیعی از واکنش ها را به دنبال داشت. ابراهیم حاتمی کیا که این روزها با اظهارات ِ جنجالی و بی پرده اش شناخته می شود، و برخی او را محرّک اصلی ِ اظهارات ِ کیارستمی می دانند داغ تر از همه با ماجرا مواجه شد و در اختتامیه ی جشنواره فیلم مقاومت، مسئولان سینمایی را به واکنش دربرابر گفته های «عزیزکرده مسئولان سینمایی دهه شصت» فرا خواند. پیش و پس از حاتمی کیا خیلی های دیگر هم به میدان ِ دفاع از دفاع مقدس آمدند. از آن جمله شعر ِ خوب دکتر محمدرضا ترکی بود که خیلی مودبانه و شسته رفته کیارستمی را به باد انتقاد گرفت و شاید دقیق تر است اگر بگویم او را با خاک یکسان کرد. (1) جالب آن جا بود که دامنه این واکنش ها حتی تا رییس دیوان عدالت اداری هم رسید! این نکته قابل بحث است که کیارستمی -که دیگر بیش از آن که یک فیلمساز ِ ایرانی باشد یک کارگردان ِ اروپایی است و برای ایران و سینمای ایران حکم ِ کبریت بی خطر را دارد – چرا محور انتقادات حاتمی کیا قرار گرفته است. طبیعتا کیارستمی، جهان بینی اش و سبک فیلمسازی اش مورد پسند بسیاری از اهالی ِ متعهد ِ فرهنگ و هنر این مرز و بوم نیست. همه ی ما می دانیم که خیلی از سینماگران، در اوج ِ سالهای دفاع مقدس دنبال تیله بازی های هنری شان بودند و نه تنها خود در معرکه حاضر نبودند بلکه حتی حاضر نشدند هیچ سهمی از بازنمایی ِ سالهای دفاع را بر دوش بکشند. حالا چرا کیارستمی که نه اندک تاثیری بر مخاطب ایرانی دارد و نه سینمای ایران، و در آن سوی آب ها، موهومات ِ ذهنی خودش را در روایت های ضد قصه و ضد مخاطب می سازد ناگهان در مرکز انتقاد قرار گرفته از آن بحث هایی است که سر دراز دارد. اما این همه، اصل آن چه می خواهم بگویم نیست. در میان ِ موج منتقدان به خزعبلاتی که کیارستمی درباره حماسه ی دفاع مقدس گفت، چند نام ِ آشنا توجهم را جلب کرد که موجب عصبانیتم شد. از جمله مهم ترین آن ها «جواد نوروزبیگی» تهیه کننده ی فیلم های «خرس» و «سیزده 59» بود و «محمدعلی باشه آهنگر» کارگردان ِ فیلم های « ملکه» و «بیداری رویاها». سوالم را مجددا و کامل تر از قبل می پرسم: تحریف دفاع مقدس و از درون تهی کردنش نفرت انگیز تر است یا ضدیت با آن؟! «ملکه» را چند شب پیش شبکه سه سیما پخش کرد. اولین پخش تلویزیونی اش بود. ملکه یک فیلم ِ جدی و خوش ساخت است؛ یک فیلم جدی و خوش ساخت ِ ضد دفاع مقدس. داستان فیلم درباره ی تردید است. دیده بان ِ جوانی به نام سیاوش (میلاد کی مرام ) که در میانه ی جنگ، دچار تردید می شود. با هر بار که گرای دشمن را به توپخانه می دهد، جنگی درونی با خود را تجربه می کند که آیا کشتن انسان هایی که در دوربین دیده بانی اش می بیند درست است یانه. این تردید ها را روح رفیق ِ شهیدش که مربی او در دیده بانی بوده نیز تایید می کند. اما این همه ی وجه ضد دفاع مقدسی ِ فیلم نیست. فیلمساز بی پرده مخاطب را به دلسوزی برای دشمن فرا می خواند. کارگردان در سکانسی که سیاوش، گرای سرباز های تازه نفس ِ عراقی را به توپخانه ارتش می دهد و خودش پشت دوربین کشته شدن آن ها را نظاره می کند و اشک می ریزد، یقه مخاطب را رها نمی کند! موسیقی سوزناک و تاثر برانگیز این سکانس در حالی که دوربین روی کشته شده های عراقی می چرخد، تنها یک پیام به مخاطب می دهد: چرا برادر کُشی؟!! ملکه روایت یک جنگ ِ بی رحمانه است که در هر دو سو اتفاقات بی رحمانه ای در حال وقوع است. سردار ارتشی و سپاهی با ژست های احمقانه شان در طول فیلم، این قدر در سر و کله هم می زنند که آخر داستان تلف می شوند! و به معنای واقعی کلمه تلف می شوند! سیاوش که هیچ شباهتی نه به بسیجی ها دارد و نه به هیچ قماش دیگری از رزمنده ها، تا آخر داستان تردیدهایش را در گرا دادن به توپخانه ها حفظ می کند و نهایتا شهید می شود و جنازه اش مانند همرزم و همسنگرش باقی می ماند تا تبدیل به اسکلت شود و رفیق ِ جنوبی کوچکش(که بچه ی آبادان است!) 20 سال بعد همجوار با اسکلت ِ شهدا (!) به تاسیسات ِ نفت و برق و دستاوردهای جنگ بنگرد! درباره این فیلم سراغ ِ بحث کهنه ی تحریف انگیزه های رزمندگان و جای خالی امام نمی روم که فیلم مذکور خیلی پیش از این دغدغه هاست!
«بیداری رویاها» شاهکار دیگر محمدعلی باشه آهنگر است. هنگامه قاضیانی که همسر یک رزمنده است پس از شهادت شوهرش، به اصرار ِ فامیل و خانواده همسر با برادر شوهرش ازدواج می کند. درست زمانی که زندگی خیلی طبیعی و خوب و خوش در جریان و دومین فرزند ِ زوج ِ مذکور در راه است، همسر اول ِ زن ِ بیچاره از راه می رسد! و طبیعتا همه چیز ویران می شود. عمده فیلم از این جا به بعد نمایش بی رحمی جنگ، بی خردی جامعه و تلخی های حاصل از حکم ِ شرعی است (که عقد ِ زن و برادر شوهرش را به واسطه ی زنده بودن ِ همسر اول باطل می داند).
اما «خرس» که اگر اشتباه نکنم رنگ اکران بر پرده سینماها را ندید نیز روایت دیگری از داستان «بیداری رویاها» است. پرویز پرستویی که یک رزمنده ی سابقا مفقوالاثر است پس از سالها به شهر و دیارش بازمی گردد و می بیند همسرش غیابا از او طلاق گرفته و به عقد مردی دیگر در آمده است. دیالوگ ِ ثابت و تکرار شونده ی پرستویی در این فیلم این است: من نرفتم جنگ از کشورم دفاع کنم که برگردم ببینم زندگیم غصب شده (نقل به مضمون) . فیلم در فضایی برفی و یخ زده حال و روز رزمنده ای ( یا دقیق ترش وتران بازگشته از جنگ) را روایت می کند که افسرده و نالان و تهی، به خانه و کاشانه اش بازگشته و همه چیزش را از دست رفته و به حراج گذاشته می بیند. بی که آرمانی داشته باشد و دلیلی برای جنگیدن/دفاع. یک نسل ِ سوخته ی افسرده ی تمام عیار…
«سیزده59» نیز داستان ِ برخاستن ِ یک رزمنده ی دفاع مقدس از یک خواب زمستانی (کما مثلا) است! رزمنده ای که 20 سال پس از پایان جنگ (جنگی که مارها در آن نقش ویژه ای را عهده دار بودند!) چشم هایش را به ایران ی می گشاید که ویرانه ای بیش نیست و از سر و کولش معتاد و خلافکار و بیکار و مریض و افسرده و فاسد و ریاکار و دوست دختر/دوست پسر بالا و پایین می رود! یک رزمنده ی ترحم برانگیز که کشان کشان در خیابان های سیاه ِ شهر راه می رود و به حال مردم شهرش اشک می ریزد…! با مرور این نمونه ی کوچک از کارنامه ی دوستان ِ مدافع ِ دفاع مقدس، خنده دار بودن ِ دفاع آنان و مظلومیت و بی دفاع بودن ِ دوران دفاع 8 ساله در برابر ِ کسانی که ژست دوست می گیرند و کار ِ دیگر می کنند، آشکار می شود. کیارستمی و رفقای همفکرش تکلیف ِ روشنی دارند. ما از آنان نه توقع سینه چاک کردن برای دفاع مقدس و آرمان هایش را داریم و نه حتی توقع احترام گذاشتن به دوران ِ باشکوه ِ حماسه و دفاع را. عباس خان خوش باشد با فیلم های روشنفکرانه ی بی مخاطبش و با جایزه های فستیوال های جهانی اش. مصیبت، اینجاست؛ همین نزدیکی؛ جایی که آدم ها در مصاحبه هایشان برای دفاع مقدس سینه چاک می کنند و در فیلم ها و نوشته هایشان بر سر شاخه بن می برند و کمر ِ دفاع مقدس را با ژست ِ «واقع گرایی» می شکنند. مصیبت ِ بی پایان آن جاست که زیر ِ آسمان ِ فراخ ِ مدیران ِ فرهنگی ِ جمهوری اسلامی، فیلم و سریال هایی به اسم ِدفاع مقدس به خورد ِ مخاطب ِ مظلوم داده می شود که بنیان های هر نوع تفکر دفاعی و حماسی را در ذهنش ویران می کند و از 8 سال تاریخ ِ مقاومت ِ قهرمانانه ی ملت چنان هیولایی می سازد که دیگر کسی هوس ِ مقاومت به سرش نزند!حالا باید سوال ِ پیش گفته را دوباره مرور کرد: الصاق ِ این همه سیاهی ِ بی پایان و ارائه ی روایت های ناجوانمردانه و تحریف آمیز از دفاع مقدس بدتر است یا ضدیت علنی با آن؟!
من به گزینه ی شماره یک رای می دهم…
پی نوشت
1) گفت عباس کیارستمی آن جنگ و دفاع
پیش من یکسره بی معنی و بی مفهوم است
ضمن ابراز ادب خدمت او میگوییم
بی ادب از نظر رحمت حق محروم است
معنی جنگ شرف بود و دلاورمردی
وین سخن پیش حقیقت طلبان معلوم است
جنگ مفهوم دفاع از وطن و ایمان بود
وطنی کاین همه در اوج شرف مظلوم است
اگر آن روز تو در معرکه غایب بودی
و نگفتی که تجاوز به وطن محکوم است،
دست کم حرمت خونهای فروریخته را
پاس میدار که جز این ستمی محتوم است
خانه دوست کجا بود؟ همان جا که در آن
مادری پیر به سوگ پسری مغموم است
آه از زخم زبانی که هدف میگیرد
شیمیایی شده ای را که تنش مسموم است
هرچه سیمرغ، نه صدمرغ بگیری بی شک
پیش یک قطره خون شهدا چون بوم است
چون که اسکار و نوبل مزد خیانت باشد
پیش مردان وطن فضله جغدی شوم است
از پس عینک تیره به جهان می نگری
زین سبب روز چو شب در نظرت مکتوم است
تو هنرمندی و استادی و حرمت داری
بیگمان طعنه و حرمت شکنی مذموم است
عذر میخواهم ازین گونه سخن گقتن خویش
سخن تلخ شرار است و ادب چون موم است
شاید از خشم سخن گفته ای و سهو و خطا
هیچکس نیست که از خشم و خطا معصوم است
وطنی را که تو از عمق دلت میخواهی
اگر امروز نه در پنجه روس و روم است،
علتش جنگ بزرگی ست که از فرط شکوه
در نگاه تو و امثال تو نامفهوم است!
دیدگاه شما