روشنفکر و روشنفکری جریانی است که نهال آن به کمی بیش از یک صد سال برمیگردد و باید در میان مفاهیم اجتماعی آن را جریان و پدیدهای نو ظهور دانست.جریانی که در طول تاریخ بسیار افتان و خیزان بوده است. گاه ردای خدمت بر تن و گاه بر مسند قدرت نشسته است.
در تحلیل این جریان اختلافات و مناقشات از تعریف آن شروع میشود.چه کسی روشنفکر، چه کسی مستبد و چه کسی متحجر است.
شاید جلال آل احمد زیباترین توصیف را از این گزاره داشته است، آنجا که به زبان آمیخته به نیشخند و نیشتر معنای روشنفکری معاصر را به میدان قلم میکشاند: «آیا میتوان گفت که یک آدم اول بیسواد است،بعد باسواد است،بعد دیپلم میگیرد،بعد میشود روشنفکر؟و بعد لیسانسیه و بعد دکتر؟یا اول باید دکتر در یک رشته بود تا روشنفکر قلمداد شود؟»
اما جریان روشنفکری جدای از تاریخ ایران، ذاتی دارد روشنگر، پویا، فعال و کنشگر. در واقع منورالفکر به درستی فرزندان زمان خویشاند. همیشه یک گام جلوتر از مردم و افق دیدشان بازتر از دیگران است.
اما این جریان پویا و کنشگر چرا در ایران به درستی شکل نمیگیرد. چرا نتوانست و منفعل گشت. چرا آن طور که باید نتوانست افقی جدید را در تاریخ معاصر ایران به وجود آورد.چه چیز موجب شد تا روشنفکر و روشنفکری در ایران به برندی تبدیل شود که به یک سری از انسانهای خاص و جدای از مردم اطلاق شود و هزاران سئوال از این دست و از این قبیل.
شاید کسانی که نوستالژی تاریخی خود را هنوز در خیابانهای لاله زار میبینند، شکل نگرفتن و قوام درست آن را به روحانیت و حتی فراتر به دین جامعه ایران نسبت میدهند. از سوی دیگر کسانی هستند که شکل نگرفتن این جریان را به استبداد ایرانی در طول تاریخ ربطمیدهند.
اما نمیتوان این دو دلیل را امر حتمی دانست، بلکه برای بررسی این جریان آن کسی که پس از یک قرن هیاهو پشت میز محاکمه نشسته است خود روشنفکر است.
ذات روشنفکری در ایران بد پا گرفته و نطفه آن بد بسته شده است،در واقع پدران اصلی جریان روشنفکری از ملکم خان گرفته تا تقی زاده بیش از آنکه برای دردهای جامعه ایران پزشک باشند،بیشتر مفسر بودند.
در واقع نقد بزرگ جریان روشنفکری که هیچگاه نتوانست به آن پاسخ دهد همین امر است که چرا بیش از آنکه واقعیتهای جامعه ایران را ببیند و برای حل معضلات آن بکوشد،خود را از میدان رزم بیرون کشید و نقش دانای کل را ایفا کرد و خود را در پستوهای خانهها پنهان و یا در لابهلای صفحات کتابها گم کرد.
ضعف اصلی آن بوده و هست که هیچ گاه روشنفکر ایرانی به ظرفیتهای جامعه نگاه نکرد و بر اساس فرهنگ ایرانی برنامه نریخت. او آیینه تمامنمای همان چیزی بود که سالیان پیشتر از وی در اروپا به وقوع پیوسته بود. دین به کنار رفته و عقلانیت مدرن به میدان آمده بود.
صنعت و تکنولوژی وی را مسحور کرده بود. او غرب را به مثابه برجی دید که میدان افق دیدش تنها آخرین طبقه آن بود و هیچگاه نخواست و یا نتوانست پایهها و طبقات زیرین آن تمدن را ببیند.
به هر سوی و بعد از گذشت سالیان، گویا این جریان نتوانست برای خود هویت مستقل و درست تعریف کند و برای همین است که به حاشیه رفت و تا به امروز در انزوا بوده است.
جریان پرطمطراق روشنفکری که خود را زعیم بلامنازع فضای فکری ایران تصور کرده بود در تقلاهایش برای اثبات هویت هیچگاه نتوانست از ستیزهجویی با دین خود را رها سازد از این رو است که رویگردان از تفکر اصیل اسلامیدست به دامن استبداد ایرانی شد و خود را به دربار نزدیک ساخت و این همان نطفه اشتباهی است که اشاره شد.
روشنفکر گمان برد که دین اسلام،مسیحیت،حوزههای علمیه و مساجد کلیسا و روحانیت شیعه،کشیشان دوران قرون وسطی هستند. این همان خبط بزرگ بود.
نفهمید که جریان مرجعیت شیعه همیشه در طول تاریخ خود را به دربار نزدیک نکرد و بر گرد قدرت سیاسی نگشت،با مردم و همگام با آنان بوده که تا به امروز توانسته است قدرت معنوی خود را حفظ کند.
روشنفکر ایرانی این را نفهمید که حتی در ادبیات وی جریان اسلام اصیل و تشیع همیشه اپوزیسیون حکومتهادر طول تاریخ بودهاند.از این رو آن را برنتافت. چرا که نقش منتقد را برای خود میدید و لاغیر.
از سوی دیگر این جریان جنگ فکر را به جنگ زر و زور کشاند از این روست که پناه به دربار برد و در خدمت حکام مستبد ایرانی در طول تاریخ قرار گرفت. حال آنکه در دوران قاجار این وابستگی کمتر و در دوره پهلوی آن وابستگی به سرسپردگی منجر شد. از این روست که این جریان از مردم برید و دیگر آن کنشگر که باید باشد، نشد. نامه ملکم خان پدر روشنفکران ایرانی به ناصرالدین شاه موید این حقیقت است «والله و بالله هر یک از تکالیف را که شما اشاره بفرمایید،قبول خواهم کرد،همه حالت راضی هستم،مگر بیکاری؛حتی بیکاری را هم قبول خواهم کرد،اما به شرط اینکه اسباب گذران من مهیا باشد.»
و این دردی است که در طول تاریخ تا به امروز به آن دچار است.
و در پایان جلال آل قلم انتها و اشتباه این جریان را به شیوایی خاص خودش بیان داشته است: «روشنفکر ایرانی از اول آشنایی با فرهنگ تا به امروز مدام گرفتار یک دور و تسلسل احمقانه است.
میان روحانیت و حکومت؛این دو قدرت اصلی که در هر قدمیکه برمیدارد،باید حسابشان را نگاه دارد. در اینجا مردم که هنوز خوابند و هنور قدرتی برای بازار خرید آرا و آثار او نشدهاند؛روحانیت نیز از همان آغاز دم خروس کمپانی تنباکو را در جیب ملکم دید و او و فرنگی بازیهایش را تکفیر کرد. ناچار فقط و فقط حکومتمیماند.
از قضیه تنباکو بگیر تا به امروز،در تمامیاین صد ساله اخیر،روشنفکر ایرانی با هوایی از اروپا و امریکا در سر و مردد میان قدرت حکومتها و عزلت عارفانه،خسته از مردم و بیخبریشان و کلافه از تحجر تا آخرین دقایق حساس و برخوردهای سیاسی،میان روحانیت و حکومت اغلب طرف حکومت را گرفتهاندچرا که تنها حکومتها قادر بودهاند با اتکا به پول نفت بهترین مزدها را به او و آرای او بدهند و در مقابل آرای تعدیل شدهاش،رفاه زندگیاش را تامین کنند.»
دیدگاه شما