واژه دموکراسی از لفظ یونانی دموکراتیا (Demokratia) گرفته شده است. این اصطلاح از دو واژه دموس (Demos) به معنای مردم و کراتوس (Kratein) به معنای حکومت کردن، تشکیل شده است. بدین ترتیب دموکراسی از نظر لغت به معنای حکومت به وسیله مردم (حکومت مردم بر مردم) است.
البته دموس به معنای اراذل و اوباش، توده عوام، اقشار فرودست و ضعیف، و کلیه شهروندانی که در پالیس یا دولت شهر زندگی می کنند، نیز آمده است. کراتوس نیز به معنای قدرت و قانون بکار می رود.
تعاریف فراوانی برای دموکراسی مطرح شده است؛ اما در یک تعریف جامع می توان گفت: دموکراسی حکومتی است که به نوع تصمیم گیری جمعی تعلق دارد. در این حکومت نمایندگانی از سوی اکثریت مردم انتخاب می شوند، تا بر آنان حکومت کنند. نمایندگان برگزیده مردم پس از مشورت و بررسی، قوانینی را تصویب کرده به آگاهی مردم می رسانند؛ به طوری که بر هیچ کس پوشیده نباشد، تا بدین وسیله آزادی و برابری را در جامعه پیاده کنند.
دموکراسی در مفهوم خود بیان گر این آرمان است که: تصمیمهایی که بر اجتماعی به عنوان یک مجموعه اثر می گذارند، باید با نظر کلیه افراد آن اجتماع گرفته شوند. هم چنین، کلیه اعضا باید از حق برابر برای شرکت در تصمیم گیری برخوردار باشند.
در واقع وجود دموکراسی مستلزم دو اصل کلّی است:
الف. نظارت همگانی بر تصمیم گیری جمعی؛
ب. داشتن حق برابر در اِعمال این نظارت.
هر اندازه که این دو اصل در تصمیم گیریهای یک اجتماع بیشتر تحقق یابد، آن اجتماع دموکراتیک تر خواهد شد.
در این تعریف نکاتی وجود دارد که در زیر به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
1)در روح این تعریف همانگونه که بر می آید انسان موجودی کاملا مادی در نظر گرفته شده و از بعد روحانی وجود او به راحتی صرف نظر شده است:
هرانسان آزاده ای به شرط آزادی کامل و بدون قید وبندِ اندیشه به این نتیجه می رسد که این جهان خالقی دارد و با تدبر بیشتر به این نتیجه خواهد رسید که خالق انسان و این جهان تنها کسی است که انسان را به خوبی و کامل می شناسد(البته ادله فلسفی و براهین زایدی هم برای اثبات وجود خدا ارائه شده و ما در اینجا در مقام اثبات وجود خدا نیستیم) چرا که خود، انسان را پدید آورده و در نتیجه بهترین هدف زندگی انسان و راه رسیدن به این هدف را همین خالق دانا بهتر ازهمه می داند این استدلالها و رسیدن به اینکه خالقی انسان وجهان را بوجود آورده خود نشانی است روشن بر بعد روحانی انسان و بر طبق ادله عقلانی گذشته و آیات قرآن کریم ولایت بر انسان تنها از آن خداست که در تعریف دموکراسی چنین چیزی حذف شده و ولایت بر انسان به خود او واگذار شده. ولایت بر انسان به انسانی واگذار شده که حتی خودش راهم نمی شناسد دلیل بر اینکه انسان خودش را به درستی نمی شناسد سئوالات بی پایانی است که درذهن او نسبت به خودش وجود دارد می باشد. نتیجه این کار(واگذاردن ولایت انسان به خودش)این می شود که انسانی که از خودش جز شناختی ظاهری و اندک ندارد اهداف و راهی تعیین می کند که در آنها انسان مانند حیوانی پنداشته شده است که طویله اش را مبلمان کرده اند.
این عمده ترین نقصان دموکراسی است البته همانگونه که اشاره خواهد شد، دموکراسی به طور کامل مردود نیست اما اصل آن(نگرش آن به انسان) مردود و مورد اشکال است که مطرح شد.از برخی اصول دموکراسی در روش تئوکراسی و بر مبنای اصول خداشناسی استفاده می شود و در واقع تئوکراسی روش کامل دموکراسی است که در اصول آن و نگاه به انسان تجدید نظر شده است.یا بهتر است بگوییم دموکراسی حاصل تغییری در اصول تئوکراسی است.
راه و روش بهتر تکیه و بازگشت به تئوکراسی(البته تئوکراسی حقیقی نه تئوکراسی کلیسایی در قرون وسطا) است.
تئوکراسی در زبان یونانی به معنای حکومت خدایی است و آن نوعی حکومت است که در آن قدرت مطلق سیاسی، در دست مرجع عالی دینی و روحانی است و در آن اساس نظری حکومت بر آنست که حکومت در چنین نظامی از جانب خداوند است و مرجع روحانی، فرمانروای سیاسی نیز هست و دستگاه اداری و قضایی او فرمانهای خداوند که از راه وحی رسیده است را تفسیر و اجرا می کند.کامل ترین گونه های حکومت یزدانسالاری، حکومت انبیا و امامان معصوم علیهم السلام است.
2)همانگونه که در تعریف دموکراسی مشاهده شد یکی از اهداف اصلی آزادی است.همگی این را قبول دارند که آزادی را قوانین که لازم و ضروری اند محدود می کنند اما سئوال اینجاست که قوانینی که آزادی را محدود میکنند از کجا آمده اند؟آیا قوانینی که در آن، انسان فقط در بعد مادی اش در نظر گرفته شده است چهار چوب مناسبی برای محدوده آزادی ای هستند که باید ضامن رسیدن انسان به هدف غایی خویش باشد؟یا این قوانین طوری تنظیم شده اند که تنها ضامن این باشند که انسان ها با هم گلاویز نشوند؟ویا در آن ها انسان ها همانند وحوشی در نظر گرفته شده اند که نیازمند پرچین هایی اند تا از محدود خود فراتر نروند؟
3)در این تعریف به واژه ای برخورد میکنیم که شاید ریشه سوسیال دموکراسی باشد و آن برابری است واژ های که بازهم در آن به عنوان یکی از اهداف اصلی دموکراسی میبینیم که انسان را چه مرد و چه زن و ...بر مبنای همان نگاه مادی گرایانه به انسان یکسان انگاشته شده اند در حالی که این تفکر کاملا ناقص است دلیل آن نیز کاملا روشن و مبین است وآن این است که هر انسانی خلقتی متفاوت دارد، خلق و خویی متفاوت دارد و این درست نیست که مثلا انسانی که در روز 14 ساعت کار میکند با انسانی که در روز 5 ساعت کار میکند درحقوق و مزایا یکسان باشند.
و بر دمکراسی نقد های فراوان وارد است.
نکات خوبی نیز در آن گنجانده شده است ولی در جای خویش به کار گرفته نشده اند یکی از اصلی ترین این نکات نقش مردم در تعیین سرنوشت خویش است که هر چند در شیوه مطلوب مورد نظر ما(تئوکراسی) جایگاه ولایت را ندارد و این جایگاه تنها به خدا و هر که او بخواهد تعلق دارد اما پس از آن جایگاه این خواست مردم است که مهمترین رکن می باشد. در تائید این سخن به آیه ای از کتاب وحی متوسل می شویم که «خداوند سرنوشت هیچ ملتی را دگرگـون نمی كند مگر اینكه آنان خود را تغییـر دهنـد.»(11رعد)
در روش و راه تئوکراسی:
1)حکومت از آن خداست
2)آزادی در چهارچوب قوانینی محدود می شوند که از جانب خدای متعال باشند
3)برابری جایی ندارد و در این تفکر مترقی عدالت است که جزء اهداف اصلی است.
و....
نکته پایانی:توجه به این نکته ضروری به نظر می آید که مراد از مطلوبیت تئوکراسی، ارجحیت آن بر دمکراسی است و صد البته که حکومت مشروع از جانب خداوند با خواست مردم میتواند به جایگاه حاکمیت برسد در واقع حکوومت مشروع از جانب خداست و لی تا مقبولیتی نباشد حکومت مشروع به جایگاه حاکمیت نمیرسد.(برای برپایی حکومت دینی مشروعیت به عنوان شرط لازم و نه کافی مطرح است، شرط دیگر مقبولیت است برهمین اساس امام فرمود جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم)
اصل این نوشتار در سال 89 در نشریه جریان به چاپ رسیده است که تحت بازنگری مجدد قرار گرفته و اکنون اقدام به انتشار دوباره آن در فضای مجازی میکنیم.
دیدگاه شما