آنچه که در این نوشته مطالعه میکنید، بخشی از انتظار از یک دانشگاه اسلامی می باشد البته ساختاری که از آن تحت عنوان "دانشگاه اسلامی" یاد میکنیم چندین سال نوری با دانشگاه هایی که در حال تحصیل در آن می باشیم فاصله دارد لذا بررسی وضعیت موجود و ساختارهایی که در حال حاضر در دانشگاه های ما درحال ادامه حیات می باشند از ابتدایی ترین مولفه های تبیین یک دانشگاه اسلامی می باشد.
ابتدا به تفسیر پارادایم و تناسب آن با دانشگاه اسلامی جدای از معنایی که ممکن است در ترجمه ها از آن استفاده شده باشد می پردازیم چرا که همیشه تبیین مفاهیم از حفظ معانی مهم تر می باشد. چنانچه پارادایم را به عنوان معرفت و ساختار متناسب و مناسب با هم تعریف نماییم، بایستی هرآنچه که از دانشگاه اسلامی به عنوان یک نهاد آموزشی و پرورشی می دانیم را با یک ساختار و معرفت متناسب باهم تعریف نماییم که در این صورت باید دانش و معرفت و شناخت اسلامی آن در دانشگاه ها حاکم گردد و ساختار دانشگاه بر اساس این نوع از دانش شکل گیرد، در غیر این صورت بحران گریبان گیر دانشگاه ها میگردد نظیر آن چیزی که هم اکنون نظاره گر آن می باشیم. پارادایم معرفتی حاکم بر این نوع از دانشگاه که به ترسیم آن پرداختیم محتوایی بر اساس معقولات ثانویه فلسفی دارد که این معقولات چه از نوع ثانویه فلسفی وجودی و عینی(مثلا فلسفه مصطلح اسلامی) و چه ازنوع ثانویه فلسفی اعتباری(مثلا اصول فقه) معرفت دانشگاه و فلسفه علوم اسلامی را تشکیل میدهد. بازخوانى معارف اسلامى و دانشهاى مربوط براى رسيدن به اين دانش، به دليل اهميت شیوه پرداخت و نوع نگرش به اين دانشها بسيار ضرورى است. خواندن اين دانشها و محتواهای تولید شده تاكنون براى باز توليد سنت بوده ولى با این نوع نگرش بايستى نظريه توليد فكر و علم به عنوان واقعيت موجود در دنياى امروز مورد استفاده قرار گیرد، لذا مطالعه دانشهاى اسلامى بايد از دیدی وسیعتر و از منظر جهانی صورت گیرد. حال به تبیین معقولات ثانويه فلسفى می پردازیم که این معقولات، سطوح معنا سازى علوم انسانى و تجربه اسلامى را تشكيل داده و اين سطوح در نهايت به امور روزمره و يا واقعيتهاى تجربى خواهد رسيد؛ پس همين بر اساس سطوح متنازله معرفتى دانش تجربى و انسانى اسلامى شكل گرفته و متافيزيك اين دانشها توليد خواهد شد. متا فیزیک تعریف شده نظام معنايى علوم انسانى و تجربى را تشكيل می دهد و انسجام محتوايى اين دانشها را به سرانجام مىرساند. پس استخراج اين متافيزيك، جز اهداف اصلى معرفتى دانشگاههاى اسلامى باید باشد كه ما آن را الهيات علوم انسانى (مثلاً الهيات اقتصادى ـ الهيات سياسى ـ الهيات فرهنگى ـ الهيات ارتباطى و...) و الهيات علوم تجربى (الهيات فيزيك ـ الهيات شيمى ـ الهيات زیست شناسی و...) و الهيات علوم انتزاعى (الهيات رياضى و الهيات موسيقى و الهيات و...) مىناميم. واضح و مبرهن است که دانشگاه های اسلامی نباید براساس شکل سازمانی سکولار باشد، يعنى با دانشكده جداگانهاى به نام دانشكده الهيات به معناى عام از ديگر دانشكدهها جدا شود. نمونه کوچکتری از این ساختار متاسفانه در صدا و سیما در حال پیاده سازی می باشد، به این ترتیب که شبکه های معارفی و قرآن به تبلیغ دین پرداخته و شبکه های دیگرکار خود را انجام دهند! چنانچه به اصل ماجرا بازگردیم اساس وجود دانشکده های متفاوت، نشانه سكولار زدگى دانشگاههاى اسلامى مىباشد چرا كه زائيده شدن دانشكده به معناى جدائى دانشهاى ديگر از الهيات مىباشد و به اين ترتيب ديگر دانشهايى چون علوم سياسى از الهيات جدا شده و الهيات سياسى معنا پيدا نمىكنند. پارادايم ساختارى دانشگاههاى اسلامى، یعنی تمام آنچه که از ساختار یک دانشگاه اسلامی از آن یاد میکنیم، حل شدن دانشكده الهيات در ديگر دانشكدهها و در گام بعدى وظايف اين دانشگاه استخراج الهيات متفاوت به توجه به موضوعات سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى است؛ به همين ترتيب، دانشكده هاى اين دانشگاهها نيز دانشكده هاى تركيبى و طراحى اين دانشكدهها از نظر معرفت و ساختار متناسب با هم از ضرورت های اولیه می باشد. مهمترين مسئله بعد ازمتافيزيك دانش در اين دانشگاهها، "مسئله روش شناختى" مىباشد كه بايستى با توجه به معقولات ثانويه منطقى تبیین و بررسی گردد. معقولات ثانويه منطقى كه فلسفه منطق اسلامى را تشكيل مىدهد مبناى روششناسى علوم انسانى در حوزههاى علميه مىباشد كه هنوز به حوزه دنيا روششناسى امروز، وارد نشده و بعنوان يك سنت خام مانده است. بازخوانى و تبیین اين منطق در طول تاريخ تكون با توجه به فلسفه روششناختى جديد، بسيار مهم است و اين امر فقط در دانشگاههاى اسلامى قابل اجراست. حال که این پارادایم آرمانی تبیین شد میتوان بیش از پیش به بحرانها و انحرافهای پارادايمى دانشگاههاى اسلامى پى برد. اولين بحران پارادايمى دانشگاههاى اسلامى گم كردن یا فراموشی متافيزيك اسلامى دانش مىباشد، يعنى يك نوع آگاهى متافيزيكى لازم است تا از وضعیت موجود و گمشدگی ناشی از آن، نجات پيدا كرد. در پى اين از خود گم گشتگى و خود آگاهى است كه نظريهسازى و باز توليد معنا توسط دانشگاههاى اسلامى آغاز خواهد شد. بحرانزدگى پارادايمى، دانشگاههاى اسلامى را تا سرحد مريضى غربزدگى و مرگ فرهنگى و معرفتى خويشتن، پيش برده است (مثل برخى از دانشگاههاى اسلامى قم) زيرا هدف اوليه اين دانشگاهها، تلفيق اسلام با علوم انسانى جديد و دادن تفسيرى جديد از اسلام مطابق با روز و سپس نقد علوم انسانى غربى از راه ايجاد علوم انسانى اسلامى، بوده است ولى چون با گمشدگى متافيزيكى روبرو گشتهاند، پس ناخودآگاه متافيزيك دانش غربى اتخاذ و باطن آنها غربى شده و به مرور زمان اين غرب زدگى معرفتى در دانش آموختگان آنها آشكار شده است. گم گشتگى متافيزيك ناشى از قرائت تكرارى متافيزيك اسلامى از فارابى، ملاصدرا و ملاهادى سبزوارى است كه بدون ناظريت به جهان امروز و مسائل آن، متن خوانى مىشوند و زمانى كه توسط غيرمتخصصين به عنوان ناظر به روز تفسير مىشوند آنگاه است كه يك تفسير سطحى و غيرمنسجمى ارائه مىشود كه هر خواسته اى را به استهزاء و تنفر مىكشاند. عامل ديگرى كه باعث ادامه اين گمگشتگى شده، عدم شناخت دقيق غرب توسط اين دانشگاهها بوده است كه همواره به ميوه دانش غربى (يعنى دانشهاى تكنيكى) و نه ريشه آنها (يعنى دانشهاى تئوريك و متافيزيكى آنها) پرداخته است. پس دانشگاههاى اسلامى مصرف دانش تكنيكى غربى را اصل قرار دادند تا جايى كه متافيزيك حاكم بر آنها را تكذيب كردند و در نتيجه به صورت ناخودآگاه تسليم متافيزيك غربى حاكم بر علوم انسانى شدند و غربگرايى دولت بازسازى بعد از جنگ تا حال سبب شد كه ساختار غربگرايى اين دانشگاهها نيز اوج بگيرد. نتيجه اين گمگشتگى، احساس شكست است كه گريبان برخى از دانشمندان و دانشگردانان اين دانشگاهها را گرفته است؛ احساسى كه ناشى از بحران است و نه واقعيت. براى اينكه اين دانشگاهها از اين حال خارج شوند، زمان كافى لازم است تا با شناخت دقيق اين بحران و نقطههاى شروع آن، بار ديگر آرامش به دانشگاهها برگردد.
دانشگاههاى اسلامى سه دوره داشتهاند كه اولين دوره آن طى دو دهه گذشته به كسب دانشهاى غربى براى نيروسازى انسانى در اين دانشگاهها صرف شده و وارد دوره دوم شده است.
دوره دوم، دوره رشد نيروى انسانى به عنوان نيروهاى فكرى قوى و سازمان يافته است. دانشگاههاى اسلامى اكنون در اين وضعيت بوده و نيروهاى كمّى خود را به نيروهاى كيفى تبديل مىكنند.
دوره سوم، دوره آينده آنهاست كه سعى در جذب جهان در خود و محلى كردن جهان دارند كه يك نوع تسلط جهانى را براى آنها به ارمغان مىآورد و به اين ترتيب دانشگاههاى اسلامى، دانشگاههاى جهانى خواهد شد.
دیدگاه شما