عاشقی دعوی کمی نیست ، هرکسی می تواند چنین ادعا کند . لیک پای « آورد » که می رسد ، این ” بیستون ” است که مدعی را رسوا می کند . و عاشق را ” مُهر عاشقی “می زنند ، و این چنین است که شهره ی شهر می شود ؛ عاشق ، و ثبت می شود _ تا همیشه _ نامش بر جریده ی دوام . عاشقانه سروده شد ! این خط آخر هر عاشق پیشه ایست ؛ چه ؛ می دانید : عاشقی جرم کمی نیست !
ابراهیم عاشق بود . نمی دانم باور کنید : شاید هم مدعی بود _ و یا این که معشوق چنین خیال می کرد . و اسماعیل ” آورد ” او … پدرمان _ ابراهیم _ ولی ثابت کرد که ” مدعی ” نیست ؛ و دست آخر هم در آتش این عشق سوخت و . . . خندید ! و اصلاً سرِّ این که آتش نمرود چنان سرد شد _ که می دانید ؛ همین بود . و عاشقانه اش سروده شد ، و ماندگار ماند تا همیشه بر جریده ی دوام .
” حج ” استعاره است ، کنایتی از عاشقانه ی پدرمان _ ابراهیم . آن روزها که سرگشته ی این عشق ، آواره ی بیابان ها ی حجاز بود . و این ” سرگشتگی ” که می دانید : « درد مشترک » همه ی عاشقانه هاست . سرّ این که حالا هزار ها سال است که مردم آواره ی بیابان های حجاز اند همین است . و این کوتاه کردن موها ” داغ عاشقی ” ! گفته بودم که : عاشقی جرم کمی نیست ! تو اگر مدعی باشی « آوردگاهی » در انتظار توست ، شبیه ” بیستون ” . و اگر سرفراز شدی ” داغ ” می خوری ؛ داغ عاشقی ! و شُهره ی شهر می شوی ! « حاجی » !
خوش به حالشان ! آن ها که این روزها ” آواره ” ی این ادعا شده اند _در ست شبیه ابراهیم . و باید هروله کنند هفت بار ، بین صفا و مروه را ، تا نشان دهند « بی قرار » اند ، بیقرار یار …
و ابراهیم دلش لرزید _ اگرچه سرفراز شد _ همان دم که می باید کارد بر گلوی اسماعیل می گذاشت ، بیستون است دیگر ! چاره چیست !؟! گفته بودم عاشقی جرم کمی نیست ! خدا بخشید او را ، که می دانست : نه ! این کار ، کار ابراهیم نیست ! عاشقانه ی ابراهیم ختم به خیر شد _ پایان شاهنامه خوش است ! _ و گوسفندی دوای دل – لرزه های ابراهیم …
خدا عاشقانه ای پُر درد می خواست ، و عاشقانی بی باک ! آن ها که نه پروای بیستون دارند و نه ترس جان ! هزارها سال گذشت تا حسین رسید . و عاشقانه ای سرود که سالهاست ختم نشده ، عاشقانه ی حسین ع ادامه دارد . . .
دیدگاه شما