آن روز، آن هزاران هزار ترکش سوزان و برنده خیلی ها را به شهادت رساند. حدود دو هزار قطعه از آن ترکش ها سهم علیرضا شد. امدادگران و همرزمانش پیکر او را با پیکر تعدادی از شهدا در یک وانت گذاشتند، اما یک منفذ مشرف به کناره وانت راهی برای نفس های به شماره افتاده علیرضا شده بود. دو ساعتی طول کشید تا وانت به سردخانه بیمارستان برسد در آن گیر و دار و شلوغی و هیاهو پیکر او نیز مانند شهدای همرزمش به سردخانه منتقل شد و حدود یک ساعت طول کشید تا علیرضا به هوش آمد و احساس سرما کرد. او این لحظات را این چنین توصیف می کند و می گوید: پس از احساس سرما و باز شدن چشم هایم همان اول فکر کردم که داخل بهشت شده ام اما کمی که این طرف و آن طرف را نگاه کردم پیکرهای بی دست و بی سر و بی پا را دیدم. گفتم که آدم ها در بهشت که اینطور نیستند و بعد متوجه دیوارها شدم و با خودم گفتم بهشت که نباید این طور دیوارهایی داشته باشد. چند دقیقه ای بیشتر نگذشت که متوجه شدم در بهشت نیستم بلکه در سردخانه ام، تقلایی کردم و دستم را تکان دادم، چند دقیقه بعد گویا پرستاری که به آن محل رفت و آمد داشت متوجه تکان دست های من شده بود بلافاصله او و تعدادی از پرستاران و پزشکان بالای سرم حاضر شدند و مراقبت های پزشکی آغاز شد و...
گر چه هنوز و همچنان در این 30 سال دردهای جانسوز آن ترکش های تیز و برنده تا مغز استخوانش را می گدازد اما همچون کوه به عشق معامله با خدای هستی همه دردها و رنج ها را تحمل می کند. او از خدا راضی است که او را مفتخر به جانبازی در راه دین و میهن کرده است. او از فرزندانش که حالا بزرگ شده اند و دخترش که حالا دانشجوی دکترا شده نیز راضی است. از همسرش بیش از همه رضایت دارد و درباره این خانم بزرگوار می گوید: او در تمام شش ماهی که نمی توانستم بدنم را هیچ حرکتی بدهم و در بستر افتاده بودم وظیفه سنگین پرستاری را از من با عشق و فداکاری تمام بی هیچ منتی انجام داد. همه کارهای مرا او با صبر و عشق و فداکاری برایم انجام می داد، او بی هیچ منتی یک دنیا به من محبت کرده است و از هیچ کس جز خداوند اجری انتظار ندارد. او یک فرشته است مثل همسران دیگر جانبازان. پس از آن دوره سنگین نقاهت، همسرم دوران ویلچرنشینی مرا نیز با کمک های بی دریغش بر من آسان کرد و هنوز هم او همچنان برای من فداکاری و ایثارگری می کند. کلمات و جملات ساده و دلنشین و بی پیرایه حاج علیرضا برخورداری در گفت وگو با برنامه مقاومت که همین دیروز دوشنبه ساعت 12:30 از رادیو پخش می شد از عشق و مهربانی میان او، همسر و فرزندانش حکایت می کرد. حاج علیرضا برخورداری در پاسخ به سوالی در آن مصاحبه گفت: آری حالا هم اگر چند قدم پیاده روی کنم یکی از آن ترکش ها که در تمام بدنم از سر گرفته تا انگشت های پایم جا خوش کرده اند سری به بیرون از گوشت و پوستم می زند و همراه با درد و خونریزی هر از گاهی یکی از این ترکش ها که به اندازه یک عدس اما دردشان شدید و جانگداز است، بیرون می زند. بعضی وقت ها در دفتر کارم و در هنگام برگزاری جلسات اداری احساس می کنم پایم داغ می شود و باز بساط خونریزی و درد شدید مهیا می شود.
و چه با اخلاص و متواضع و بی ریا هستند این جانبازان که نمی خواهند حتی همکارانشان متوجه این زخم ها و دردهایشان بشوند. حاج علیرضا برخورداری این جور مواقع بی سر و صدا چند دقیقه ای جلسه را ترک می کند تا ترکش بیرون زده از پایش را خارج کند و خون ها را پاک کند و دستمال و پارچه ای به پایش ببندد و هر طور شده کفش هایش را بپوشد و جلسه را ادامه دهد. چه بزرگوارند این ایثارگران و انسان های بزرگ و فدایی دین و میهن، چه دلاور، پرمایه، بی ریا، خدمتگزار، بی ادعا و سزاوار هر بزرگداشتی هستند این رزمندگان و ایثارگران و جانبازان دین و میهن، از چه مناعت طبعی و چه روحیه حماسی و جوانمردی بی بدیلی برخوردارند این «برخورداری»ها که از همه خوبی ها و بزرگی ها و بزرگواری ها برخوردارند. هر چند برخورداری امثال این آدم ها از این دنیا حالا در سن 52 سالگی و بعد از 30 سال زندگی با دو هزار ترکش جانسوز فقط یک آپارتمان 110 متری و یک زندگی ساده در گوشه شهر است اما فقط خدا می داند که امثال این دلاورمردان غیرتمند و سرافراز امروز و فردا، فردایی که ابدی است و بی منتها از چه کرامات و نعمت های الهی تا ابد برخوردارند. این برخورداری از نعمت های الهی گوارایتان باد ای دلاورمردان ایرانی که دست و پایتان بوسیدنی است.
دیدگاه شما