اینها افکاری زیبا هستند و همه میدانیم که منظور او چیست. هماکنون جایگاه یک کوشر بر اساس اندازه کلاهکهای موشکهای بالستیک و هنگهایش سنجیده نمیشود. جهان بسیار به هم تنیده است و نمیتوان آن را به بلوک های مجزا تقسیم کرد. کشور کوچکی که به فضای سایبری متصل میشود میتواند شکوفایی و رفاه بیشتری برای مردمش (به مانند سنگاپور یا استونی) نسبت به غولهای صاحب منابع و ارتشهای بزرگ به ارمغان آورد.
متأسفانه، ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، هنوز دستورالعمل رفتار در قرن 21 را دریافت نکرده است. ژی ژینپینگ، رئیسجمهور چین، که در دیپلماسی قایقهای جنگی با ژاپن و سایر کشورهای ضعیف در جنوب شرقی آسیا درگیر است نیزز این پیام را دریافت نکرده است. عدم تأیید همتایان، وزن افکار عمومی حتی بیرون رفتن سرمایههای شرکتهای دره سیلیکونی، این مردان را از آنچه انجام میدهند باز نخواهند داشت. آنها قبل از هر چیز دیگری به حفظ قدرت خود میاندیشند.
اوباما مسؤول سوءرفتار آنها نیست. اما وی میتواند نقش یک راهبر را در ایجاد ساختار هزینهها و مزایایی که باید قبل از اقدام در نظر بگیرند، ایفاء کند. الگوی پوتین برای اشغال کریمه، تهاجم وی به گرجستان در سال 2008 بو زمانی که جرج بوش رئیسجمهور بود، است. آقای پوتین برای این کار هیچ هزینهای پرداخت نکرد. در حقیقت با اینکه بخشهایی از گرجستان در اختیار روسیه بود، به وی اجازه داده شد تا میزبانی یک المپیک زمستانی را نیز در همان حوالی به دست آورد. چین در حالی که به سرعت ساخت ارتشی با تکنولوژی شگرف را ادامه میدهد، در برابر فیلیپین قلدری کرده و به صورت یکجانبه وسعت زیادی از هوا فضای بینالمللی و خطوط دریایی را صاحب شده است. میتوان گفت چین به دلیل عصبیت همسایهاش که مصرانه خواهان ایفای نقش موازنه بخش آمریکا هستند، هزینههایی را پرداخت کرده است. اما هیچیک از این کشورها مطمئن نیستند که میتوان بر روی آمریکا حساب کرد. از زمانی که دیکتاتور سوریه از خط قرمز اوباما عبور کرد موقعیت نظامی و دیپلماتیک وی به صورت مداوم تقویت شده است.
همانگونه که استفان سستانویچ، دیپلمات سابق، در تاریخنگاری روشنگرانه خود از سیاست خارجی آمریکا با عنوان "حداکثرگرا" بیان میکند، نیاز به عقبنشینی – و تمرکز بر آنجا اوباما "ملتسازی در خانه" مینامد – چیز جدیدی نیست. تلاشهای جدید مشابهی پس از نبردهای کره و ویتنام و زمانی که شوروی دچار فروپاشی شد، انجام گرفتند. اما آمریکا هر بار به این نتیجه رسید که جهان بدون رهبری این کشور تبدیل به جایی خطرناکتر شده و بینظمی در جهان میتواند سعادت آمریکا را تهدید کند. پس از هر دوره از این تلاشها خطمشیای فعالتر (البته نه همیشه عاقلانهتر) پیاده میشد. بسیاری هم در دو حزب و هم نزد افکار عمومی انگیزههای اوباما را همراهی میکنند. اما وی تا حدودی برای این نگرش ملی نیز مسؤول است: اگر یک رئیسجمهور نخواهد تعامل در مسائل جهانی را مطرح کند، هیچ کس دیگری نمیتواند.
کاخ سفید اغلب منتقدین را به صورت جنگطلبانی تبیه میکنند که میخواهند آمریکا در همه جای جهان حضور داشته باشد و هنوز درسی از عراق یاد نگرفتهاند. ما نمیخواهیم سربازان آمریکا به سوریه یا کریمه اعزام شوند. یک ابرقدرت میتواند بیش از اندازه در مسائل جاهای دیگر درگیر شود و اگر اقتصاد آن دچار ضعف شود توانایی رهبری آن نیز تضعیف خواهد شد. هیچیک از اینها ساده نیستند.
اما این نیز درست است که تا زمانی که برخی از رهبران به مانند آنچه کری قرن نوزدهمی میخواند رفتار میکنند، آمریکا نمیتواند وانمود کند که تنها بازی در جریان در میدانی دیگر صورت میگیرد. قدرت نظامی، قابلیت اطمینان به عنوان یک متحد، اعمال قدرت در گوشههای سخت جهان به مانند افغانستان – تمام اینها هر چقدر هم که عکسش را بخواهیم بسیار مهم هستند. در حالی که آمریکا به تدریج عقب مینشیند، موج دموکراسی در جهان، که زمانی به نظر غیر قابل مهار میآمد، در حال فروکش کردن است. این امر در بلند مدت برای امنیت ملی آمریکا نیز مضر است.
پوتین در حالی که درباره پیشروی – به شرق اوکراین – تأمل میکند، جدیت آمریکا و اقدامات ائتلاف، را خواهد سنجید نه اظهارات آنها را. چین نیز که در حال تعمق درباره اقدامات بعدیاش در دریای شرق چین است، همین کار را انجام خواهد داد. متأسفانه ماهیت قرنی که در آن زندگی میکنیم همین است.
انتهای پیام/
دیدگاه شما