در ابتدا تردید داشت که یادداشت بنویسد یا گفتگو کند. برای مصاحبه قانعش کردم چرا که هیچکس در دانشگاه به اندازه او با مرحوم رازینی همراه و همدل نبود و هیچکس به مانند او نمیتواند نقطه نظرات ایشان را در موضوعات مختلف به دقت بیان کند. حجتالاسلام والمسلمین محمد دوستپرور، در تمام طول دو دهه فعالیت مرحوم رازینی با او همکار بود و سالهای آخر نیز که بیماری پیرمرد اوج گرفت، قائممقام مسئول نهاد رهبری در دانشگاه بوعلیسینا شد و این مسئولیت را تا شش ماه پس از فوت ایشان که مسئول جدیدی برای آن نهاد انتخاب شد، برعهده داشت. با او که اینک مسئول نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه هنر تهران است، در دفتر کارش در این دانشگاه به گفتگو نشستم. دوستپرور خاطرات زیادی از مرحوم رازینی دارد که بخش کوچکی از آن را در این مصاحبه طولانی به زبان میآورد. در طول گفتگو دستمال کوچک سفیدی به دست دارد و گاه گوشه چشمم را با آن پاک میکند. وقتی سخن به روز تشییع جنازه پیرمرد میرسد، دیگر نمیتواند گفتگو را ادامه بدهد. اما من مصرانه میخواهم سوالی را که قریب به شش سال است در ذهن دارم از او بپرسم. میگوید ضبط را خاموش کن تا برایت بگویم. ضبط را خاموش میکنم و او از این میگوید که اگر مرحوم رازینی زنده بود ...
خیلی ممنون از وقتی كه در اختیار ما قرار دادید. اگر موافق باشید گفتگو را با این پرسش آغاز كنیم كه شما از كی و چگونه با مرحوم رازینی آشنا شدید و با توجه به نزدیكیتان با ایشان قدری از سابقه حضورشان در دانشگاه بوعلی سینا بگویید.
بسما...الرحمنالرحیم. در ابتدا لازم میدانم كه قدرشناس قدرشناسی شما باشم كه بعد از سالیانی دور و بلند به یاد یک انسان والایی افتادید و علیرغم بخشی از زاویههایی سیاسی و رفتاری که با ایشان داشتید، ولی این روحیه در شما قابل تحسین است و ما پیرمردها باید از شما جوانان یاد بگیریم كه چقدر باید دل آدم خوب باشد كه بعد از سالهای زیاد به یاد كسی كه بخشی از عمرتان را در یك مقطع تحصیلی با او گذراندهاید، بیفتید و به دنبال گرامی داشتن یاد او باشید. بنده به سهم خودم از شما بسیار سپاسگزار و ممنونم و امیدوارم این روحیه انصاف و قدردانی را هر روز جامعه بیشتر شاهد باشیم.
*حاجآقای رازینی به عنوان نماینده قائم مقام رهبری وارد دانشگاه شدند
دوستی داشتم كه میگفت من آنقدر عمر كردهام كه اگر همسالان من سر از خاك بیرون بیاورند حتماً از من خواهند پرسید كه تو هنوز زندهای؟ حكایت حضور من و آقای رازینی در دانشگاه بوعلی سینا نیز شبیه همین داستان است. برای شما جالب خواهد بود كه بدانید من پیش از آقای رازینی در دانشگاه بوعلی سینا بودم. حاج آقای رازینی اگر اشتباه نكنم سال 67 وارد دانشگاه بوعلی سینا شدند و من سال 64.
چند ساله بودید كه وارد دانشگاه شدید؟
- 21 سال. من پیش از حاج آقا وارد دانشگاه شدم.
سالها از این جهت مهم هستند كه نشان میدهد ایشان در زمان قائممقامی رهبری مرحوم آیتالله منتظری وارد دانشگاه شدند...
بله. میدانید كه دفاتر نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها ابتدا با عنوان نماینده قائم رهبری در دانشگاه فعالیت میكردند. یعنی مرحوم آیتالله منتظری مستقیماً نمایندهای را برای هر دانشگاه معرفی میكرد.
*دفتر تحكیم وحدت پیگیر اصلی تعیین نماینده امام در دانشگاهها بود
این هم شاید برای شما جالب باشد كه در آن زمان دانشگاهیان و بهخصوص دفتر تحكیم وحدت از امام تقاضای نماینده كرده بود. بهخصوص دفتر تحكیم وحدت میخواست دانشگاه مانند جهاد یا سپاه پاسداران نمایندهای از امام داشته باشد. امام در آن زمان این رسالت را به آیتالله منتظری تفویض میكنند. من شنیدهام كه پرسیده شده بود چرا خود امام این كار را نكردند؟ اطرافیان امام گفته بودند كه نظر امام این است كه آیتالله منتظری را تقویت كنند و به هر بهانهای بخشی از مسئولیتها را به ایشان میسپارند تا ایشان از تجربه كافی برای رهبری بهرهمند شوند.
من فقط یك نكته را داخل پرانتز عرض كنم. دفتر تحكیم وحدت در اساسنامه خود عنوانی به نام نماینده امام داشت این چیزی كه شما میفرمایید ظاهراً علاوه بر آن و برای دانشگاه است.
بله دفتر تحكیم برای اتحادیه، نمایندهای داشتند اما این برای هر دانشگاه به طور مجزا بود.
پس شما میفرمایید متقاضی اصلی دفتر تحكیم وحدت بود؟!
بله. انجمنهای اسلامی كه تحت نام دفتر تحكیم وحدت متحد شده بود پیگیر اصلی تعیین نماینده امام در دانشگاهها بودند كه آن زمان امام این مسئولیت را به آیتالله منتظری واگذار كردند و لذا مرحوم حضرت حاجآقای رازینی ابتدا به عنوان قائم مقام رهبری وارد دانشگاه شدند.
پیش از ایشان نماینده قائم مقام رهبری در دانشگاه بوعلی سینا چه كسی بود؟
پیش از ایشان مرحوم آقای وحیدی بود كه از علمای بسیار خوشنام بودند و به دلیل بیماری بسیار زود فوت كردند.
*تحصیلات دانشگاهی داشت
بعد از فوت آقای وحیدی آقای رازینی وارد دانشگاه شدند؟
بله.
یعنی تا پیش از آن آقای رازینی در دانشگاه حضوری نداشتند؟
خیر. البته ایشان تحصیلات دانشگاهی داشتند.
در چه رشتهای؟
فكر میكنم حقوق بود. ایشان به دانشگاه رفتند؛ بعد درس حوزه را تمام کردند. اصلاً استخدام ایشان هم به دلیل تحصیلات دانشگاهی بود كه بعداً با توجه به اتمام تحصیلات حوزوی به هیئت علمی دانشگاه تبدیل وضعیت دادند. ایشان بسیار آدم باسوادی بود و به لحاظ علمی تحصیلات دانشگاهی و حوزوی هم داشتند.
چند ماه بعد از فوت آقای وحیدی، آقای رازینی به عنوان نماینده آیتالله منتظری به دانشگاه آمدند تا زمانی كه قصه ایشان به شكلی كه در جریان هستید در تاریخ جمهوری اسلامی به پایان رسید. بعد از آن دفاتر به سمت سازماندهی جدیدی رفتند كه اینك به عنوان نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها شناخته میشوند. آقای رازینی هم در دانشگاه ماندند و بر اساس ویژگیهایی كه هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ علمی و فرهنگی داشتند تا اردیبهشت 88 به كار خود ادامه دادند.
من از سخنان شما اینطور نتیجه میگیرم كه برخلاف امروز که تنها مسئول نهاد مركز را ولی فقیه انتخاب میكند و مسئول نهاد به انتخاب مسئولان دفاتر میپردازد، در دوره قبل هر مسئول، نماینده مستقیم قائم مقام رهبری بودند...
بله همنیطور است در آن زمان كل نمایندگان مرحوم آیتالله منتظری به 13 یا 15 نفر میرسید كه عمدتاً در دانشگاههای بزرگ كشور فعال بودند. در آن زمان حجم دانشگاهها به گستردگی امروز نبود الان مسئولان دفاتر نهاد رهبری در دانشگاه توسط ولی فقیه انتخاب نمیشوند بلکه توسط شورای نمایندگان رهبری در دانشگاهها كه توسط رهبری انقلاب معرفی میشوند این افراد انتخاب میشوند.
*آشنایی مرحوم آیتالله منتظری با خانواده رازینیها
البته همدان همیشه قشر روحانیون قوی داشته است. چه شد كه مرحوم آقای رازینی به جای مرحوم آقای وحیدی انتخاب شدند؟
من اینطور فكر میكنم كه مرحوم آقای رازینی یك عنصر فرهنگی- آموزشی بود ایشان قبل از اینكه به دانشگاه بیایند استخدام آموزش و پرورش بودند یعنی یك عنصر آموزشی به دلیل سابقه فعالیت در آموزش و پرورش و فرهنگی به عنوان یك روحانی بودند كه این عامل مهمی است. عامل دیگری كه من بیشتر روی آن انگشت تأكید میگذارم این است كه اخوی ایشان مسئول استفتائات بیت آیتالله منتظری بودند كه آدم ملا و فاضلی هم بودند شاید حضور ایشان در آن دفتر و آشنایی مرحوم آقای منتظری با خانواده رازینیها كه خانواده بزرگ و خوشنامی محسوب میشوند، موجب شده كه ذهنها به سمت آقای رازینی برود.
حالا كه بحث به اینجا رسید اگر موافق باشید قدری درباره خانواده آقای رازینی صحبت كنیم.
امیدوارم ذهنم یاری كند تا كه به خطا اطلاعاتی را نگفته باشم. ایشان پدرشان یك روحانی فاضل در حد اجتهاد بوده است.
در كجا؟
در قم. البته این خانواده اصالتاً مال رازین هستند كه یكی از روستاهای اطراف رزن است -كه حاج آقا یك بار مرا به آن طرفها برد- و به همین خاطر هم به رازینی شهره شدند. پس رازین نام یك محل است. هرچند حاج آقا خود برای رازینی معانی مختلفی میكرد كه چون آدم لطیفی بود معانی كه از این نام استخراج مینمود هم با لطافت بود كه الان ذهن من یاری نمیكند كه آنها را بازگو كنم. خانواده آقای رازینی پنج برادر بودند كه هر پنج نفر هم روحانی بودند و هر پنج تن هم آدمهای نامی و خوشنام و فاضل بودند. مثلاً یكی از برادران آقای رازینی كه بزرگتر از ایشان بود امام جمعه غروه بود.
قروه درجزین؟
بله، قروه درجزین! من ایشان را دیده بودم ایشان بسیار مهربان، بسیار فاضل و بسیار باصفا بودند.
یك برادر دیگر ایشان را هم كه گفتم در بیت آقای منتظری در آن موقع حضور داشتند که یك مجتهد بود. من یكی دو مرتبه ایشان را دیده بودم ایشان بسیار آدم فاضل و برجسته هم به لحاظ علمی و هم به لحاظ اخلاقی بودند. یك اخوی دیگر دارند كه شاعر بسیار برجستهای است و من خیلی ایشان را دوست دارم خیلی انسان خوشبیان و خوب و علاقمند به دنیای گیاهیجات است مثلاً هیچوقت چای نمیخورند و همیشه دمكردههای مخصوصی دارند. مجموعه خانواده مرحوم رازینی اینگونه بودند؛ هم در انقلاب خیلی سهیم بودند یعنی آدمهای آزادیخواه و مبارزی بودند، هم خوشبختانه امروز هم در مراكز مختلف مایه بركت و خیر هستند خود آقای رازینی هم از انقلابیون و مبارزین زمان شاه بودند.
*به دانشگاه رفتم تا شهریه دریافت نكنم
آقای رازینی كی به دانشگاه رفتند؟
بعد از انقلاب بود. سالهای 64-63. تعبیر ایشان این بود؛ من این جمله را از خود ایشان شنیدم: «رفتم درس بخوانم كه استخدام بشوم تا شهریه دریافت نكنم، میخواستم از خمس استفاده نكنم. میخواستم یك كارمند معمولی باشم و زندگی راحتی داشته باشم» چون میدانید كه آقای رازینی به لحاظ مالی خیلی وسواس بود مراقبتهای مالیاش خیلی بالا بود خیلی مراقب سیستم ورود و خروج پول به زندگی شخصیاش بود لذا تعبیر ایشان این بود كه رفتم اجیر دولت شوم كه وابستگی مالیام را از حوزه قطع كنم و با همین انگیزه به دانشگاه رفته بود كه مدارجی داشته باشند كه بتوانند استخدام بشوند.
من اگر برگردم به سؤال قبل شما باید بگویم ایشان از خانوادهای فرهنگی، علمی و انقلابی بودند و گره خانوادگیشان هم با همین مجموعه خورده است. یعنی ازدواج ایشان هم با یك خانواده بسیار برجسته یعنی آیتالله عالمی دامغانی از علمای معروف استان سمنان و نماینده امام در این استان انجام شد. آیتالله عالمی چند داماد بسیار خوشنام دارند كه یكی از آنها آقای موسوی لاری است.
لطفاًَ در مورد فرزندانشان هم خیلی كوتاه بفرمایید.
مرحوم حاج آقای رازینی چهار فرزند دارند: دو دختر و دو پسر كه هر چهار فرزندشان تحصیلات دانشگاهی داشتند یكی از فرزندانشان فارغالتحصیل در مقطع دكترای دانشگاه امام صادق در رشته اقتصاد هستند كه به خاطر همزمانی تولدشان با سال انقلاب نامشان را روحالله گذاشتند. پسر دوم ایشان هماكنون دانشجوی مقطع دكترای برق هستند. خودشان میفرمود كه بچههای ما همگی مخ ریاضیاند. دختران ایشان هم اینچنین هستند. یكی فیزیك خوانده و یكی ریاضی.
خانوادههای روحانی معمولاً علاقه داشتند كه حداقل پسر اولشان درس طلبگی بخواند جالب است كه ایشان چنین كاری نكردند.
اتفاقاً خیلی در این مورد سؤال میشد كه حاج آقا بچههایتان چرا حوزه نرفتند. میفرمود من دخالتی در این قصه نمیكنم. فقط به آنها گفتهام كه هر چیز كه خوشایندتان است را پی بگیرید چون بچههای خوبی هستند پس هرجا باشند خوبند. تفاوتی نمیكند كه در چه لباسی باشند.
* بچههای تحكیم آدمهای صادقیاند
همانطور كه اشاره داشتید ایشان در دورهها و دولتهای مختلف با آدمهای مختلفی كار كردند. ایشان حتی نماینده افراد مختلفی در دانشگاه بودند. میخواستم بدانم، به نظر شما تحت تأثیر ویژگیهای آقای رازینی بود كه افراد متفاوت میتوانستند با ایشان كار كنند یا این هم بخشی از ویژگیهای ایشان بود كه انعطاف لازم برای كار با آدمها و گرایشهای گوناگون برخوردار بودند؟
من فكر میكنم در تحلیل شخصیت مرحوم حضرت آقای رازینی باید به این نكته توجه كرد كه ایشان یك شخصیت قابل اشتراك داشت. یعنی شخصیتی بود كه هر فكر و جناحی در آن شخصیت نقطه اشتراكی مییافت. آقای رازینی هیچوقت با جریانها خودش را همسو نكرد یعنی هیچوقت اصلاحطلب یا اصولگرا نشد. هیچوقت خود را در یك حزب و جریان قرار نداد. اما همه این جریانها نقطه مشتركشان را در ایشان مییافتند. آن نقاط مشترك مثلاً میتوانست صداقت باشد، میتوانست دانش و علم باشد، میتوانست خیرخواهی باشد یعنی هر جریانی كه میآمد سركار میدید كه آقای رازینی آدم فاضلی است آدم خیرخواهی است و آدم صریح و صادقی است و لذا میشد با این مرد كار كرد. اینها نقاط اشتراك همه ماست شما هر جریانی را لحاظ بفرمایید میبینید كه این نقاط را میپذیرند. در نقاط مشترك هم دوستان اصلاحطلب ما و هم دوستان اصولاگرای ما، دانش، خیرخواهی و صداقت وجود دارد و لذا میشد با این آدم كار كرد. اتفاقاً یك حرفی را كه خود ایشان همیشه میگفت كه این نگاه را تقویت میكند، این بود كه میگفت ما با این بچههای تحكیم خوب كار میكنیم. من میگفتم چرا حاجآقا؟ میگفت: اینها آدمهای صادقیاند. بچههای خودمان را البته میگفت. من تعمیم نمیدهم به جاهای دیگر تحكیم. در بعضی از آنها بیصداقتی دیدهایم. اما بچههای ما در دانشگاه بوعلی صادقانه میگفتند راه ما این است. صادقانه میگفتند كه در مسئله زن این دیدگاه را داریم، در بحث قصاص این دیدگاه را داریم، در بحث ارث این دیدگاه را داریم یا در بحثهای سیاسی این دیدگاهها را داریم. این صداقت كمك میكند كه ما با آنها راحت تعامل كنیم. به معنای همراهی نیست اما به معنای تعامل هست. میتوانیم با افرادی كه صادقانه رفتار میکنند، زندگی كنیم و لذا شما در برههای كه مسئولیت داشتید به خاطر دارید كه با حاج آقا میتوانستید كار كنید. در عین حال زاویه سیاسی تا دلتان بخواهد با ایشان بود اما هیچوقت مشكل كاری و تعاملی با حاجآقا نداشتید. دلیلش هم این بود كه حاجآقا آدم صادقی بود. در عین حال خیرخواه بود. خیر بچهها را میخواست. شاید بارها بچههای شما را تنها به صورت موردی خواسته و تذكر داده، خواهش كرده، كمك كرده كه این راه بروید یا نروید. اگر به سؤال شما برگردیم این نقاط مشترك، ویژگی حاجآقا بود و همه گرایشها كه این نقاط را مییافتند میتوانستند با ایشان كار كنند.
*در مسائل فقهی بسیار بسته و در مسائل سیاسی بسیار بازم
علاوه بر دیدگاههای سیاسی كه شما به آن اشاره كردید، یك سری دیدگاه فرهنگی هم داشتند. فكر میكنم شما با من همنظر باشید كه ایشان به لحاظ اجتماعی و فرهنگی یك آدم سنتی محسوب میشدند. یعنی مثلاً با موسیقی میانه خوبی نداشت و به حجاب خانمها خیلی حساس بود. اما در حوزههای دیگر خیلی اینگونه برخورد نمیكرد. من یك وقتهایی كه موضعگیریهای آقای علی مطهری را میبینم كه هم به ساپورت خانمها گیر میدهد و هم از آزادی بیان دفاع میكند، یاد مواضع مرحوم رازینی میافتم. تحلیل شما از این دو رویكرد متفاوت چیست؟
یك تعبیری حاجآقا داشت كه خیلی قشنگ بود. میفرمود: من در مسائل فقهی بسیار بستهام و در مسائل سیاسی بسیار بازم و واقعاً هم همینطور بود. در حلال و حرام آدم بستهای بود. میگفت من پایبند به فقه جواهریام. حلال، حلال است و حرام، حرام! حجاب، واجب است یا موسیقی در دیدگاه من حرام است. تمام شد! اما در مسائل سیاسی میگفت باز بازم. حالا اگر كسی بیاید دولتی را نقد كنند یا عملكردی را نپذیرند یا اینكه وزیر چه كسی باشد یا نباشد خیلی برای من مهم نیست. خیلی وارد این حوزهها نمیشد. این یك سخن! سخن دیگری كه از ایشان شنیدم در مسئله استادی بود كه سر كلاس صحبت اشتباهی انجام داده بود كه در شهر منتشر شد و موضعگیریهایی در رسانهها و همینطور از سوی امام جمعهها اتفاق افتاد. بنای حاجآقای رازینی بر جمع كردن این قصه بود كه اگر فرصت شد به آن خواهم پرداخت. اما این بخش از قصه را میخواستم بگویم كه حاجآقا رازینی در جمع روحانیونی كه به این مسئله اعتراض داشتند، یک سخنرانی انجام داد و سعی كرد آنها را اقناع كند. دقیقاً به خاطر دارم كه ایشان عبایش را زد كنار گفت نگاه كنید؛ من آخوند دانشگاهیام و یك عضو هیئت علمی هم هستم اما هنوز هم شلوارم شلوار چیت است. من حتی ساعت مچی نمیبندم من اینقدر سنتیام. شما از من داغتر شدهاید در دفاع از حریم دین؟ من همین دغدغهها را دارم منتها راه ما جداست.
حالا كه بحث به اینجا رسید، بفرمایید موضع حاجآقای رازینی در آن جریان چه بود؟
اصل قصه این بود كه یكی از اساتید ما در دانشكده ادبیات در كلاس درس در یك بحث تاریخی نكتهای گفته بود كه بر اساس برداشت بچهها تعرضی بود بر پیغمبر خاتم. من صبح كه به دانشگاه آمدم متوجه شدم كه یك پلاكاردی توسط یك تشكل دانشجویی زده شده بود كه در آن سخنان استاد محكوم شده بود و درخواست شده بود برای تحصن در هشتی دانشگاه قبل یا بعداز نماز ظهر و عصر بر علیه استاد هتاك! من پرسیدم قصه چیست گفتند فلانی سر كلاس به پیغمبر توهین كرده است. آمدم دفتر، رئیس دانشگاه دكتر غلامی كه هماكنون هم رئیس هستند، به من تلفن كردند. وضعیت را گفتند و پرسیدند حالا چه باید كرد؟ آقای رازینی آن موقع در سفر حج بودند. من بعد از اینكه قصه را از دكتر غلامی شنیدم به بچهها بلافاصله گفتم بروید آن پلاكارد را پایین بیاورید. بچههای آن تشكل در اعتراض به دفتر نهاد آمدند كه چرا آن پلاكارد را كندید؟ گفتم كه موضع ما این است كه اگر استادی در دانشگاه به ساحت پیامبر توهین كرد ما آن را جمع كنیم. خود معصومین از ما خواستهاند كه در چنین مواقعی بگوییم اشتباه كرده، نظرش این نبوده یا حتی شما اشتباه شنیدهاید. حتی به ما گفتهاند به آن فرد بیاموزید كه بگوید من چنین نظری ندارم و این موضع من نیست ما از این دریچه آخوندیمان وارد میشویم. گفتند نه اگر شل بگیریم ال میشود و بل میشود، گفتیم كه به هر حال نظر ما این است كه هرچقدر این مسئله پخش شود عوارض بیشتری به دامان پیغمبر میخورد. این را میتوان در یك جمع بستهتر و محدودتر حل كرد. من آن استاد را خواستم او گفت من اشتباه كردم اولاً، قصد توهین نداشتهام ثانیاً، ضمن اینكه من به پیغمبر ارادت دارم و مسلمانم. گفتیم تمام! همین موضع را داشته باشید. تا حدی این قصه در دانشگاه جمع و جور شد. اما كشیده شد به بیرون دانشگاه كه آقا به پیغمبر توهین كردند. مسئولان هم كاری نكردند و ملت چرا نشستهاید و از این حرفها. در این حین حاجآقا هم از سفر برگشتند و موضع من را تأیید كرد. البته ما هم از حاجآقا یاد گرفته بودیم كه اینگونه موضع بگیریم. ایشان فرمودند خوب موضع گرفتهاید. موضع ما همین است. هرچقدر این قضیه را جمع كنیم به نفع پیغمبر و دین است. اما در آن جریان از حاجآقا خیلی هزینه شد خیلی وقت گذاشت تا توانست فضایی كه بیرون دانشگاه به وجود آمده بود را جمع كند به آن معترضین هم گفت به ما اعتماد كنید بگذارید ما در دانشگاه قصه را جمع كنیم.
به نظر میرسد مرحوم رازینی مسئولیت ایجاد یك نوع بالانس بین دانشگاه و لایههای سنتی یا انقلابی جامعه را برعهده گرفته بودند روابط ایشان با آن بخش سنتی جامعه كه اتفاقاً خودشان هم از آن آمده بودند، چگونه بود؟ و اساساً از چه راههایی سعی میكردند آن تعادل را بین بیرون و درون دانشگاه برقرار كنند؟
اگر نبود پشتوانههای علمی و پیشینه درخشان حاجآقای رازینی و - اگر واقعیت را در نظر بگیریم- پشتوانههایی كه ایشان در مراكز قدرت داشتند، در این مشکلات خیلی موفق و كامیاب نمیشدند. البته شخصیت حاجآقا همین بود منتها رفتارهای ایشان را برنمیتافتند. اما این سه پارامتر كمك میكرد كه حاجآقا بتواند به مسائل ورود پیدا كند و آنها را حل كند. تحت آن فشار سنگین در جریان همان قصه، خیلیها در دانشگاه كم آورند اما حاجآقای رازینی مقتدرانه روی این قصه ایستاد و همان نظر استاد كه گفته بود من نظر سوئی نداشتم را گرفت و بر آن پای فشرد. باور كنید بعدها هم در رفتار ایشان با آن استاد، نهتنها هیچ تغییری حاصل نشد بلكه در یكی دو مورد هم كه به خاطر دارم آن استاد را كمك كرد و روز تشییع اگر آن استاد را میدید كه زیر تابوت چه اشكی میریخت، میفهمیدید كه چه اتفاقهایی رخ داده است.
فكر میكنم بخشی به دلیل ناآگاهی بیرون از دانشگاه از فضای دانشگاه و بخشی به دلیل تحریكات ناآگاهانه عدهای، فضا سخت میشد البته ما این رفتارها را حمل بر این میكنیم كه آنها هم انگیزه مقدسی داشتند اما فكر میكنیم راه برخورد را به خطا میرفتند.
این سه پارامتر كمك میكرد كه كارها جلو برود همیشه هم میفرمود كه اگر چیزی هستیم باید كاری انجام بدهیم و اگر نیستیم بهتر است ببندیم و برویم. و لذا تأثیر وزنه شخصیت حاجآقا در بیرون و درون دانشگاه كاملاً محسوس بود.
*چون هاشمی بزرگ است، خطاهایش هم بزرگ است
قبل از اینكه وارد دوره اصلاحات بشوم، - چون دوره اصلاحات میزان تأثیرگذاری ایشان در دانشگاه و البته استان افزایش یافت- میخواستم موضع و نقش ایشان را در دورهای که به دوره توسعه اقتصادی كشور نام گرفت، بدانم. بهخصوص درباره سیاستهای آقای هاشمی و دولت سازندگی.
من یك چیزی را که از مرحوم آقای رازینی دیدم و یاد گرفتم این بود که اگر اصل را میپذیرفتند خیلی در شاخ و برگ قصه درنگ نمیكرد. به عنوان مثال میبینید مرحوم آقای رازینی در جریان قصه آقای منتظری هیچ تغییر موضعی را ندادند. حاجآقا همان موضع اصلی را داشت یعنی یك تنه را برای خود در نظر گرفته بود و دیگر اینکه شاخ و برگها كه گاهی زرد میشوند یا تنومند میشوند یا بریده میشوند، خیلی در ایشان تأثیری نمیگذاشت. همین راه را در دوره سازندگی و انتقاداتی كه به ویژه در دوره آغازین مسئولیت آقای احمدینژاد بر علیه آقای هاشمی به صورت تخریب شروع شد، میبینیم. مثلاً ایشان دفاع میكرد از آقای هاشمی نه به این معنا كه خطاهای ایشان را نمیپذیرفت. دقیقاً متن یك گفتگو بین ایشان و بعضی از دانشجویان را به خاطر دارم مبنی بر اینكه آقای هاشمی یك انسان است، میتواند خطا كند و خطا هم كرده است اما چون خودش بزرگ است، خطاهایش هم بزرگ است. این تعبیر لطیف و ظریفی است كه انسان بزرگ، خطاهایش هم بزرگ است. بعد میگفت: من كلی خطا دارم در این دانشگاه اما چون كوچكم كسی یادش نمیماند اما آقای هاشمی وقتی در جنگ جانشین فرمانده كل قوا بوده و از ابتدای انقلاب تا الان همواره مسئولیت داشته، طبیعی است كه خطاهایش بزرگ جلوه میكند. ما باید ببینیم كه در مجموع روند آقای هاشمی به چه سمت بود؛ خیر بود یا شر بود، زشت بود یا زیبا بود. منظور اینكه اصول دست حاجآقا بود و هیچوقت آن را رها نمیكرد. به تعبیری روانشناسانه معتقد بود آدمها همه خوبند ولی گاهی هم كار بد میكنند. این یك اصل انسانی است. ما نباید به خاطر یك خطا، یك انسان را از بین ببریم.
یعنی رویكرد حذفی نداشتند...
معمولاً نداشتند مگر اینكه راه دیگری امكانپذیر نباشد. لذا در آن دورههای جنگ و سازندگی و اصلاحات و بعد دوره آقای احمدینژاد با این رویكرد كه اصل قصه درست است ولی اشتباهات فرعی هم وجود دارد، برخورد میكردند.
*دوست ندارم آقای سحابی به دانشگاه بیاید، ولی این رأی من نیست
دانشگاهها در دوره آقای هاشمی خیلی آرام شدند. فشار بر دانشجویان و فعالیت دانشجویی بالا رفت و فضا كمكم به سمت ركود میرفت. كار به جایی میرسد كه رهبری در یك سخنرانی نفرین میكنند دستانی را كه نمیخواهد دانشگاهها سیاسی باشد. موضع مرحوم رازینی در آن زمان در برابر فعالیتهای دانشجویی چه بود؟
البته من كلیت قصه را به خاطر دارم و آن هم این بود كه حاجآقا هیچوقت مانع فعالیتهای مجموعههای سیاسی نبود بلكه طرفدار هم بود.
این دوره از آن جهت اهمیت دارد كه تشكلهای دانشجویی جدیدی نیز در کنار انجمن ظهور كردند...
بله در همان دوره كه دوره رویش بخش دیگری از تفكرات در غالب تشكلها بود، هم حاجآقا همین دیدگاه را داشت. مثلاً در همان مقطع كه انجمن اسلامی اساتید هم كه میخواست فعالیت خود را آغاز كند حاجآقا همین رویكرد را داشت یعنی با همان نگاه اصولی خودش با مسائل برخورد میكرد یعنی چون در مسائل سیاسی خیلی باز بود این را در تصمیمگیریها لحاظ میكرد. مثلاً گاهی دوستان انجمن اسلامی سخنرانی را دعوت میكردند كه قطعاً مطلوب حاجآقا نبود اما خود ایشان به من میفرمود كه من به چه دلیل میتوانم بگویم نه؟
منظورتان احیاناً سخنرانی مرحوم مهندس سحابی در دانشگاه و حوادث متعاقب آن است؟
بله. در همان موضوع از حاجآقا پرسیدند چرا در هیئت نظارت مجوز این برنامه را دادید. بالاخره یك عضو از سه عضو هیئت نظارت حاجآقا بود. من یادم هست كه موضع حاجآقا این بود كه اگر در این كشور سخنرانی آقای سحابی ممنوع است من اجازه نمیدهم. یعنی اگر سیستمهای امنیتی گفتند سخنرانی آقای سحابی ممنوع است، من از سیستم امنیتی قانونی كشور مثل وزارت اطلاعات تبعیت میكنم اما اگر ممنوع نكرده فقط میتوانم بگویم من دوست ندارم بیاید. ولی این رأی من نیست. اگر بچههای انجمن بیایند از من مشورت بگیرند كه آیا شما موافقید آقای سحابی بیاید دانشگاه سخنرانی كند من میگویم نه. اما اگر گفتند ما میخواهیم آقای سحابی را به دانشگاه دعوت كنیم و فقط از شما مجوز میخواهیم من اینجا نمیتوانم اعمال سلیقه كنم. من میپرسم آیا آقای سحابی مجاز است به دانشگاه سخنرانی كند؟ اگر مراكز امنیتی و اطلاعاتی میگویند بله، من نمیتوانم اجازه ندهم. این نگاه تفكیكی خیلی جالبی است که میگوید اگر از من بپرسید میگویم نه و خودم هم هیچوقت دعوت نمیكنم اما در جایگاه هیئت نظارت باید با ادله حرف بزنم. ایشان البته میگفت در این قصه از بچههای اطلاعات سؤال كردم كه شما كه چشم سیستم و جامعه هستید چه نظری درباره سخنرانی آقای سحابی دارید؟ آنها هم گفته بودند كه سخنرانی ایشان ممنوع نیست.
*یكی از قضات به حاجآقا گفته بود شما استحاله شدید
در دوره اصلاحات یك اتفاق مهم رخ داد و آن این بود كه به نظر میرسد میزان اعتماد حاكمیت به نهادهایی چون نهاد نمایندگی ولی فقیه یا بسیج دانشجویی برای پیشبرد سیاستهای سلبی یا ایجابی حكومت كاهش یافت و دستكم بخشهایی از حاكمیت به دخالت مستقیم در امور دانشگاه پرداختند و ازجمله ابزارهای قضایی و امنیتی استفاده کردند. جایگاه و نقش آقای رازینی در آن دورهها چه بود؟
من در این قصهها كه خیلی هم قرار میگرفتم، میدیدم كه حاجآقای رازینی ناگزیر با دو طرف در حال رایزنی یا گاهی دعوا و درگیری بود: یك بخش بچههای خودمان در درون دانشگاه كه بخشی از ملاحظات را نداشتند و حاجآقای رازینی آن ملاحظاتی را میدید و داشت یعنی بیپروایی كه بهخصوص در فضایی كه بعد از سالهای 76 ایجاد شد، به دلیل ناپختگی تشكلها كه طبیعی بود گرگهای باراندیدهای نبودند و جوانهایی بود با آرزوهای آرمانی و فكر میكرد آمالشان احیاناً در جامعه قابل پیاده كردن است و به اتفاقها دامن میزدند. من گاهی اینگونه فكر میكنم كه در این دیگی كه گاهی قلیان پیدا میكرد و همهچیز به هم میریخت، بیرونیها به داخل میآمدند و داخل دانشگاه هم عكسالعمل نشان میدادند، دلیل بخشی از آن، هیزمی بود كه دوستان با گرایش انجمن اسلامی زیر آن دیگ میگذاشتند. باید میپذیرفتیم كه اینها جوانهای ناپخته و خامی بودند كه باید با گفتگو آنها را متعادل میكردیم. حاجآقا این بخش را تا حدی كه بچهها حرفشنوی داشتند، انجام میداد. گاهی بچههای خردمندتر و مصلحتاندیشتری راس كار در انجمن بودند؛ حاجآقا با آنها بهتر تعامل میكرد و گاهی خیرهسریهایی میشد که طبعاً بخشی از كار بههم میریخت. این بخش از حاجآقا خیلی انرژی میبرد، با آنها گفتگو میكرد یا نامه مینوشت. الان مكتوباتی حتماً دوستان از حاجآقا دارند كه در مورد مسائل مختلف مینوشت تا شاید روشنگریهایی انجام شود. گاهی بچهها را فرامیخواند و با آنها گفتگو میكرد. خوب رابطه بچهها با حاجآقا خوب بود. گاهی بچهها به خانه حاجآقا میرفتند. گفتگوهایی از این دست انجام میشد بلكه بشود این بخش را قدری در آن فضا مصلحتاندیشتر كنند.
از سوی دیگر هم فشار بیرونی خیلی زیاد بود. فضای بیرونی درك ما را از دانشگاه نداشت. یعنی ملاحظاتی كه ما در فضای دانشگاه داشتیم را یا درك نمیكردند یا حاضر نبودند كه بفهمند. حاجآقا در جلسات فراوانی در مراكزی كه شما هم به آنها اشارهای داشتید شرکت میکرد و در آنجا گفتگو میكرد تا شاید قدری فضای حاكم بر دانشگاه را به آنجا منتقل كند تا تصمیمهای بهتری گرفته شود. در همین قصهها بود كه یكی از قضات [سابق] به حاجآقا گفته بود كه شما استحاله شدید! در حالی كه حاجآقا همچنان یك آخوند پایبند و معتقد بود. اما آنها در این راه گامهایشان را چنان بلند برمیداشتند كه حتی به چهرهای مثل حاجآقا رازینی كه همه میدانستند یك روحانی سنتی است هم میگفتند شما استحاله شدید. تعبیرشان این بود كه خدا شما را برای تحكیمیها نگه دارد در حالی كه خود شما كه در انجمن اسلامی بودید و بخشی از اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان دفتر تحكیم وحدت محسوب میشدید میدیدید كه زاویهتان با حاجآقا رازینی گاهی 180 درجهای میشد.
بله، البته در برخی از موضوعات.
بله، در برخی موضوعات به ویژه در مسائل اجتماعی. این تعبیر از حاجآقا خطاب به بچههای انجمن بود كه اگر شما و من را در یك دیگ با 1700 درجه سانتیگراد ذوب كنند ما یكجا جمع نمیشویم. یعنی بچهها این موضوع را میدیدند اما بیرون از دانشگاه خیلی دلش نمیخواست این فهم را داشته باشد.
* در بازی دموکراسی هیچگاه لابی نمیزد
من خاطرم هست در جریان یك كنسرت موسیقی كه واحد فرهنگی انجمن میخواست برگزار كند، حاجآقا به من میگفت كه من به دلیل استدلال فقهی كه دارم با آن مخالفم و رأیم منفی است اما شما میتوانید بروید و رأی مسئولین دیگر را بگیرید و مطمئن باشید من سنگاندازی نمیكنم یعنی من لابیای برای اینكه این برنامه مجوز نگیرد، نمیكنم. این نشان میدهد ایشان به دموكراسی دستكم در درون دانشگاه اعتقاد داشت.
خیلی اعتقاد داشت. حاجآقا در زمین دموکراسی خیلی خوب بازی میکرد. ایشان در بازی دموكراسی كه لابی یكی از اصول آن است و هیچگاه لابی نمیزد. مثلاً برای اینكه جلوی یك تشكل را بگیرد با هیچكدام از مسئولان دانشگاه صحبت نمیكرد. صداقتش و صراحتش چنین اجازهای به او نمیداد در پشت قصه كاری را انجام دهد. لذا شما ملاحظه میفرمایید كه تشكلهای غیرهمسو به راحتی میتوانستند با حاجآقا تعامل كنند. چرا؟ برای اینكه میدانستند كه موضع حاجآقا چیست مثلاً شما میدانستید كه نظر حاجآقا در آن مسئله منفی است از آن آدمها نبود كه بگوید خوب حالا بیاید توی جلسه ببینیم چه خواهد شد. اصلاً چنین رفتاری را نداشت. شما میدانستید حاجآقا در این مسئله رأی منفی خواهد داد پس میدانستید باید فكر دیگری كرد. متأسفانه یكی از نوسانات شخصیتی كه در بعضی از تصمیمگیرها هست همین است كه نمیآیند صریح بگوید كه موضع ما این است لذا میگویند حالا باید توی جلسه ببینیم چه میشود... حاجآقا اصلاً چنین نبود. دورویی نداشت یا میگفت مخالفم یا موافق و اگر میگفت مخالفم، مخالف بود و اگر میگفت موافقم، موافق بود. طبیعی است كه میتوان با این آدم تعامل كرد. چرا كه تكلیف آدم روشن است. لذا تكلیف شما در خیلی از موضوعات روشن بود. شما میدانستید كه در بحث فمینیسم حاجآقا رازینی در یك كفه دیگر است هرچند گاهی حاجآقا به شوخی میگفت من یك فمینیسم. گاهی از دختران دانشگاه خیلی دفاع میكرد بعد به ما میگفت من یك فمینیسمم اما خودم این را نمیفهمم.
جالب است كه دوستان فمینیست ما در انجمن شاید خودشان نمیدانستند دارند با تأكید بر برخی از موضوعات، یك رابطه استراتژیك را خدشهدار میكنند شاید توجه به برخی ملاحظات میتوانست كارها را راحتتر كند.
*این اواخر در جلسات كمیته انضباطی شركت نمیكرد
از این مسئله كه بگذریم یكی از خصوصیات دیگر مرحوم رازینی در کنار احترام به دموكراسی، احترام به قانون بود. من به یاد دارم در سال 1385، هیئت نظارت پنج ماه حكم تعلیقی به انجمن داده بود. من یك نامه اعتراضی تنظیم كردم و برای هر سه عضو هیئت نظارت فرستادم یعنی حاجآقای رازینی به عنوان مسئول نهاد، آقای حاجیبابایی به عنوان نماینده وزیر و رئیس تازهكار دانشگاه به عنوان رئیس هیئت نظارت مبنی بر اینكه شما آنقدر برای بستن دفتر انجمن عجله داشتید كه هیچكدام از بندهای آییننامه خودتان یعنی هیئت نظارت را هم اجرا نكردید و پروسه قانونی تعلیق، طی نشده است. خاطرم هست نخستین كسی كه غیرقانونی بودن این رفتار را پذیرفت و خودش پی قضیه را گرفت كه پروسه قانونی برای تشكیل هیئت منصفه و برگزاری جلسه و... انجام شود، آقای رازینی بود. ایشان به من گفت كه شخصاً به دفتر رئیس دانشگاه رفتم و به ایشان گفتم كه ما اشتباه كردیم و باید آن را هرچه سریعتر جبران كنیم.
بله، حاجآقای رازینی در برابر قانون كاملاً تسلیم بود ولو اینكه افرادی كه از قانون بهرهمند میشوند در جبهه یا جناح مخالف حاجآقا باشند. من یادم است در زمانی یكی از مدیریتهای دانشگاه كه در ظاهر همسو و ارزشی بود - هر چند ما همه مدیران را ارزشی میدانیم- حاجآقا در اواخر عمرشان در جلسات كمیته انضباطی شركت نمیكرد؛ در اعتراض به عدم اجرای بعضی از احكام در مورد بعضی از آدمهای خاص. همانطور كه مستحضرید یكی از افراد یكی از تشكلهای نوپا به برخی دلایل در كمیته انضباطی محكوم شده بودند و رئیس وقت دانشگاه به دلیل همگرایی با آن آقا و همسوییهای سیاسی حكم را اجرا نمیكرد و میگفت این یك پسر ارزشی است و ما دوستش داریم. حاجآقا میفرمود كه این حرفها نیست و همانطور كه گوش یك فرد از یك جناح دیگر را میگیرند، اگر حكمی برای فردی از این جناح هم صادر میشود باید اعمال شود و لذا حاجآقا این اواخر در جلسات كمیته انضباطی شركت نمیكردند در اعتراض به تبعیض در اجرای احكام. با اینكه آن فردی كه حكم برایش صادر شده بود به بخشهایی از بدنه ما خیلی نزدیك بود اما حاجآقا از روی قانونمداری میگفت باید این حكم اجرا شود.
حالا كه بحث به اینجا كشید اجازه بدهید به قضیه تعطیلی انجمن هم بپردازیم كه در سال 1385 اتفاق افتاد. من خاطرم هست یك روزی آقای رازینی را در راهرو دانشكده علوم اتفاقی دیدم آن روزها دیگر من در تشكیلات سمتی نداشتم. ایشان با ناراحتی گفت كه من شخصاً ایستادهام كه دفتر شما تعطیل نشود و برای این كار تا پای استعفا هم رفتهام. من به یاد دارم كه در آن زمان تقریباً همه مراكز دولتی استان -حالا بعضیها كمتر بعضی بیشتر – قانع شده بودند كه انجمن تعطیل شود ولی ایشان تا جایی كه توانستند ایستادگی كردند. البته من فكر میكنم علاوه بر قانونمداری، به خاطر دید بلندمدتی كه به مسائل دانشگاه داشتند با این كار مخالف بودند...
من در این قصه از ایشان سؤال كردم كه شما را متهم میكنند كه شما طرفدار ماندن انجمن هستید. البته ما میفهمیدیم كه چهكسانی دارند حاجآقا را متهم میكنند.
یعنی ایشان هوادار ماندن انجمن نبودند؟
نه به آن شكلی كه آنها مطرح میكردند كه حاجآقا میخواهد انجمن بماند و تنها مدافع انجمن حاجآقا شده است و ایشان نمیگذارد كه ما در انجمن را ببندیم. آنها با نگاه خاصشان این مطلب را مطرح میكردند اما آقای رازینی نگاه دیگری داشت.
*تعطیلی انجمن پروسه قانونی خودش را طی نمیكند
حاجآقا میگفت كه من به دو دلیل میگویم كه این كار خطاست: یك اینکه این مسئله پروسه قانونی خودش را طی نمیكند. ما باید قانونی عمل كنیم. اگر بناست چنین اتفاقی رخ بدهد باید پروسه قانونیاش طی شود. ما در دانشگاه داریم تصمیم میگیریم. یعنی در یك مركز علمی و آكادمیك! ما در این دانشگاه رشته حقوق داریم. یك استاد حقوق وقتی این پرونده را بخواند به ریش ما میخندد! میگوید اینها چهكسانی هستند كه برای دانشگاه تصمیم حقوقی میگیرند. اما الفبای حقوق را نمیدانند. این سخن خیلی عالمانه است كه ما داریم در دانشگاه تصمیم میگیریم پس باید تصمیمات عاقلانه باشد، قانونمند باشد و قابل دفاع باشد ولی تعبیر ایشان این بود كه دوستان به این قانونمندی تن نمیدهند و توی هوا حرف میزنند. دلیل دوم حاجآقا این بود كه این بچهها خیلی به اصلاح ما كمك میكنند. تعبیرشان این بود كه اینها گوركناند.
گوركن؟
بله تعبیرشان درباره شماها این بود. میگفت اینها مثل گوركن میروند نقاط ضعف ما را پیدا میكنند. نقاطی ضعفی كه در قوه قضاییه یا سیستمهای امنیتی یا سیستمهای مدیریتی یا هرجای دیگر وجود دارد را پیدا میكنند و كلا در همهجا سرك میكشند حالا بخشی از آن میتواند به خاطر گرایشهای اصلاحطلبیشان باشد بخشی هم به انگیزههای دیگری كه ما از آن ناآگاهیم. ولی هرچه هست در مجموع به نفع ماست. یادم میآید در دورهای بچهها به قوه قضاییه اعتراضی داشتند – حالا دقیقاً خاطرم نیست در چه مورد مشخصی بود - حاجآقا به من گفت: ببین دوستپرور! این اعتراض درست است. خوب چقدر خوب است كه قوه قضاییه بفهمد كه اینجای كارشان مشكل دارد بگذارید این بچهها باشند و مشكلات را پیدا كنند ولو با اغراض دیگری. نتیجه این میشود كه ما خودمان را اصلاح میكنیم و نتیجه دیگر اینكه ما خوب عمل میكنیم كه بهانه به دست آنها ندهیم و اینها به نفع جامعه دانشگاهی تمام میشود و لذا نظر من این است كه بگذارید اینها باشند و كار كند ولو برخلاف ما. اصلاً مجموعههای خلاف میل ما به رشد و بالندگی ما كمك میكنند. اینكه بنشینم و از هم تعریف كنیم اتفاقی رخ نمیدهد ولی اگر یكی بیاید و بگوید اینجا غلط است و آنجا گند زدهاید ما را مجبور میکند به آن موضوع فكر كنیم و آن را اصلاح كنیم. میگفت اینها نمیفهمند این مطلب را یا نمیخواهند درك كنند. ما نیاز داریم به گروهی كه مرتب ما را بپاید. لذا با این نگاه حاجآقا با تعطیلی انجمن مخالف بود والا میدانید كه حاجآقا با بخشی از رفتارهای سیاسی یا تشكیلاتی انجمن موافق نبود. مثلاً در مورد پوشش دختران انجمن همیشه مسئله داشت خوب اینها اختلافات فاحشی بود.
البته یادم نمیآید تذكری درباره پوشش اعضای انجمن داشته باشند ولی کلا در مورد پوشش دختران دانشگاه گلهمند بودند.
منظورم این است كه این فاصلهها در پوشش یا گفتار یا سخنرانانی كه دعوت میشدند، وجود داشت اما همه اینها انصاف را از حاجآقا نمیگرفت.
*كسانی كه در آن دوره خیلی تند و افراطی موضع میگرفتند، حالا رفتارهای آقای رازینی را تقلید میکنند
همین منش آقای رازینی كه به آن اشاره كردید، به نوعی منجر به این شد كه در دولت آقای احمدینژاد از نفوذ ایشان در میان نهادها و دستگاههای استان به شدت كاسته شود. در آن دوره آنقدر آدمهای انقلابی ظهور كردند كه دیگر كسی به تعبیر شما انقلابی بودن و ارزشی بودن آقای رازینی را جدی نمیگرفت.
این تحلیل همان دوره وجود داشت كه میگفت این وضعیت به ضرر دانشگاه تمام میشود مسئولان نهادهای رهبری در دانشگاههای دیگر بعد از انتخابات رابطه بهتری با نهادهای دولتی پیدا كردند و لذا توانستند برای دانشگاه امكانات بیشتری بگیرند و به دانشگاه کمک کنند. اما آن پیشزمینهای كه در مورد آقای رازینی وجود دارد، موجب میشود كه در این دوره، نفوذ سابق را نداشته باشد.
من به خاطر دارم كه در قضیه تعطیلی دفتر انجمن در دانشگاه علوم پزشكی تنها كسی كه ایستاده بود كه این كار حتماً انجام شود، مسئول وقت نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه علوم پزشكی بود. چون بقیه دانشگاه اصلا سیاسی نبود. هیچ مورد مشخص قانونی هم برای این كار مطرح نمیكردند كه ما بتوانیم به نحوی دنبال رفع آن باشیم. من از آقای رازینی تقاضا كردم كه در این مسئله وساطت كنند و با مسئول نهاد دانشگاه علوم پزشكی صحبت كنند. چون واقعاً حاضر بودیم هر كاری انجام دهیم كه آن مسئله حل شود. ایشان جواب دادند كه حرف بنده را نمیخوانند یعنی مسئول جوان نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه علوم پزشكی حرف یكی از قدیمیترین مسئولین نهاد در كشور را نمیخواند.
یادم هست همانموقع برخی تشكلهای - به لحاظ سیاسی- همسو با نهاد، تحلیلی داشتند مبتنی بر اینكه این وضعیت عملاً به ضرر دانشگاه بوعلی سینا تمام میشود. چون نهادهای بیرون دانشگاه به ایشان اكتفا نمیكنند و دست به دخالت در امور دانشگاه میزنند. شما كه در آن دوره حضور داشتید این تحلیل را چقدر به واقعیت نزدیك میدانید؟
این اتفاقی كه فرمودید در آن زمان افتاد و بسیاری از تازه به دوران رسیدهها خیلی به سخنان پیشینیانشان عمل نكردند ازجمله در همین قصه. این موضوع در آن مقطع در خیلی از بخشها رایج بود لذا در بخشهای اقتصادی و سیاسی و... همه آدمهای وزنه و سنگین را برداشتند و آدمهای جوان و خاص را گذاشتند و نتیجه آن بلایی بود كه بر سر بخشهای اقتصادی و سیاسی كشور آمد. این موضوع در دانشگاه كل كشور هم به نحوی به وجود آمد ازجمله در دانشگاه ما. البته من فكر میكنم این وضعیت بعد از یك دوره دو الی سه سال رنگ باخت و دیدند كه نه، واقعیتهای دیگری هم وجود دارد و نمیشود به آن طریق ادامه داد. فكر میكنم از اواسط سال 87 كه زمان اندكی به پایان عمر آقای رازینی مانده بود یك موجی از رجوع به آقای رازینی دوباره آغاز شد كه نشان میداد كه آن گریز و پرتاب شدن از هسته مركزی خطا بوده است و لذا شما الان اگر نگاه كنید میبینید كه بعضی از كسانی كه در آن دوره خیلی تند و افراطی موضع میگرفتند و حالا که خودشان آمدهاند و تجربه پیدا كردهاند و سنگینی كار را متوجه شدهاند، رفتارهای مقلدانهای از منش آقای رازینی دارند. این نشان میدهد همان كسانی كه آن دوره بادی در دماغ داشتند بعداً متوجه شدند كه در دانشگاه حداقل این گونه فضاها آنی است ولی دیگر دیر شده بود و مدیریت در بخشهایی خیلی دیر به این نقطه رسید.
*اختلاف نظرهایی به لحاظ سیاسی با دكتر غلامی و به لحاظ مدیریتی با دكتر خزایی داشت
ایشان در تغییر آقای خزایی به عنوان رئیس دانشگاه بوعلی سینا نقش داشتند؟
توی جلسه تودیع و معارفه ایشان صریحاً گفت كه نه در آمدن آقای خزایی و نه در رفتنشان وارد موضوع نشدند. حاجآقا خیلی در روند اجرایی دانشگاه مداخلهگر نبود. منهای موضوعاتی كه به نفع كلیت دانشگاه تمام میشد؛ حتی به خاطر اختصاص یك رشته تحصیلی اگر لازم بود از همدان به تهران بیاید این كار را میكرد. چون میدانست برای چاق شدن دانشگاه مفید است اما در اینكه چه كسی مسئول باشد، دخالتی نمیكرد. شاید اگر نظر میخواستند نظری میداد ولی اگر نمیپرسیدند هیچوقت پیشگام این قصه نبود.
البته حاجآقا یك تفكیك هنرمندانه هم در رفتارشان با افراد داشتند كه من كمتر در بقیه میبینم و اون این بود كه حاجآقا رفتار دوستانهاش را با رفتار اداری تفكیك میكرد. برای همین با تمام اختلاف نظرهایی كه به لحاظ سیاسی با آقای دكتر غلامی داشت و به لحاظ مدیریتی و اجرایی با آقای دكتر خزایی داشت اما با هر دو نفر رفیق بود. با هر دو نفر رفت و آمد داشت. در جلسات تفسیر قرآنی که در خانه هر دو نفر برگزار میشد، شركت میكردند. لذا اگر اعتراضی هم به شیوه مدیریت آقای خزایی داشت، همان شب هم در جلسه تفسیر قرآن میزبان ایشان بود. یعنی رفاقتها و صمیمیتها سر جایش بود. برای همین اخلاق بود كه در جلسه تفسیر كه یادگار حاجآقای رازینی است و الحمدلله الان هم پیگیری میشود، همه گرایشها چه اصلاحطلب و چه اصولگرا حضور داشتند. من یادم میآید حاجآقا در جلسه تفسیرشان اجازه نمیدادند بحثهای سیاسی مطرح شود میگفتند بحث سیاسی را ببرید جای دیگر جلسه تفسیر ما را به هم نزنید! حاجآقا تعبیری داشتند كه این دوستان را ما آزمودهایم ولو اینكه گرایش سیاسیشان متفاوت باشد ما به دین اینها ایمان داریم مثلاً در مورد یكی از اصلاحطلبان كه در دانشگاه بودند و هنوز هم هستند از زبان خود حاجآقا شنیدم كه من پشت سر ایشان نماز میخوانم با طیب نفس! چون دیندار واقعی است، ادا درنمیآورد. من با او حج رفتهام كربلا رفتهام؛ میدانم كه دیندار است لذا به یكی از همین افراد گفته بود كه تو چرا با این همه دینداری در فلان حزبی؟!
یكی از اساتید برای من تعریف میكرد که حاجآقا من را خواست و گفت فلانی نرو تو حزب! ماها برای حزب حیفیم. من برای حزب جمهوری اسلامی عضو جمع میكردم ولی خودم عضو حزب نبودم. همین بود كه حاجآقا میتوانست آدمهایی را كه عضو احزاب مختلف بودند -كه بعضیهایشان هم امروز منحل شدهاند- را دور هم جمع كند. حاجآقا مراقبتهای اینگونهای را داشت. به ما هم توصیه میكرد كه گرایشهای سیاسی رفاقتهایتان را از بین نبرد.
منبع: همگان
دیدگاه شما