مطبوعات همدان
به کانا ل ارتباطی ما بپیوندید
تاریخ : 14. تير 1395 - 4:42   |   کد مطلب: 18278
آقا می‌گوید من خشک مقدس نیستم. بعد هم پشت‌بند این جمله درباره اختلاط دو جنس حرف می‌زنند که از نظر اسلام چیز مناسبی نیست. از تقوای شخصی حرف زده می‌شود و اینکه هر روز قرآن بخوانید؛ حتی یک‌صفحه، ولو نیم‌صفحه!

به گزارش صدای دانشجو به نقل از دانشجو، محمد ایرانی؛ جمعیتِ نزدیک به میله ای که دانشجویان را از مسئولان جدا می کند لحظه به لحظه متراکم تر می شود. البته هنوز می شود چهار زانو نشست و حتی فاصله ای نسبی با بغل دستی را رعایت کرد. ساعت 5 نشده که تقریبا ظرفیت حسینیه ی امام خمینی (ره) پر شده است. هنوز هم کسانی وارد می شوند و به اطراف نگاه می کنند و خودشان را اینجا و آنجا، جا می زنند. مثل همان کسی که جلو آمد و وقتی دانشجوها اعتراض کردند که «کجا می روی» گفت رفیقم آنجاست ولی یکی از دانشجوها درآمد که منم با آقا رفیقم؛ دلیل می شود که بروم کنار صندلی اش بنشینم؟

 

دانشجویی که بغل دست من نشسته است، مدام سر می جنباند. هر بار که دوربین عکاسی سر و کله اش پیدا می شود، خودش را بالا و پایین می کند و با خنده می گوید «از من هم عکس بگیر». دوست دارد عکسش برود ‌توی سایت (خامنه‌ای دات آی آر) و مشهور شود! البته شوخی و جدی اش معلوم نیست. روی دستش چیزی می نویسد ولی چند دقیقه ای طول می کشد تا یک عکاس میان جمعیت بیاید. همین که دستش را بالا می گیرد، می بیند ای دل غافل- عرق همه چیز را پاک کرده! دوستش بهش می گوید باید کار جدیدی کنی که دوربین ها شکارت کنند. دوست دارد که سایت آقا مصاحبه ای با او بگیرد اما وقتی می پرسم که چیکار کرده ای؟ با خنده می گوید همین که روی دستم چیزی نوشته ام بس نیست؟

 

 

شعارها کم و زیاد می شود. یک بار از آخر حسینیه کسی شعار می دهد علمدار ولایت، دانشجویان فدایت؛ یکی بار از جلوی حسینیه عشق فقط عشق علی، رهبر فقط سیدعلی به گوش می رسد. بعضی وقت ها هم کسی شعار می دهد و بقیه جواب نمی دهند و به جایش صدای خنده ی جمعیت به گوش می رسد. پرده آبی رنگ رو به روی جمعیت، تکانی می خورد. دانشجویان با شعار «ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم» از جایشان بلند می شوند. صندلی ساده آقا را آورده اند و میز چوبی کنار دستش را. شعارها بلندتر می شوند. چند نفری «یاد امام و شهدا» را می خوانند و تمام حسینیه با آنها هم نوا می شوند. یکی دو بیت جلوتر، کُمیت همه لنگ می زند و با فرستادن صلواتی، شعر را تمام می کنند. چندنفر از مسئولان وارد می شوند. حجه الاسلام ابوترابی در حال دویدن است! انگار خبری شده. همه نیم خیز می شوند تا ببینند چه اتفاقی آن جلو افتاده. ساعت به ششمین شماره اش نزدیک می شود. دانشجوها آقا را می بینند. انگار عید فطر است و دانشجوها زودتر از بقیه روی ماه را دیده اند. همه از شدت شوق جلو می آیند.

 

دانشجوها شعار می دهند و جلو می آیند. جلو می آیند و شعار می دهند. انقدر خود را جلو می کشند که وقتی می خواهند بنشینند، هیچ جایی نیست. روی پا و دست یکدیگر می نشینند. یعنی به جای اینکه موکت ساده ی آبی حسینیه را ببینی، چند پا و دست و زانو تنها جاهای نشستن هستند. هوا هم گرم شده و کولرها جوابگو نیستند. یکی دو نفر چفیه هایشان را برای خنک شدن، در هوا می چرخانند. آقا متوجه تراکم می شود. نگاهی به جلوی جمعیت می اندازد. تلاوت قرآن که تمام می شود و مجری نام اولین سخنران را می برد، آقا می فرماید این جلو خیلی متراکم نشستند و جا نیست. اینطوری «من ناراحتم» جلویی ها چند احسنت و آفرین می گویند. آقا از اینکه دانشجوها اذیت می شوند، ناراحت شده. از جمعیت می خواهند که کمی جا به جا شوند و عقب بروند تا جا باز شود. انگار آقا می دانند اینجا دست و پای ما له شده است! کمی جا بازتر می شود.

 

 

اولین نفری که پشت تریبون رفته از بسیج دانشجویی است. نماینده یک تشکل فراگیر که در اکثر دانشگاه ها هم دفتر دارد. نماینده بسیج دانشجویی از نغمه ی ناکوک انقلاب اسلامی در ساز جهانی حرف می زند و این که مشکل مسئولان در ندانسته ها نیست و در دانسته های بی عمل است. او که دانشجوی فلسفه هم هست از شبکه بانکی کشور صحبت می کند و این که در وام ازدواج کارشکنی می شود. بعد هم حول عمل نشدن قوانین مصرح و اردوهای مختلط و بهداشت و آموزش و پرورش مطالباتش را طرح می کند.

 

قبل از اینکه نفر دوم بیاید مجری درباره زمان تذکراتی می دهد و نماینده بسیج دانشجویی بدون اینکه چفیه آقا را بگیرد چند کلمه ای با ایشان صحبت می کند. نماینده تحکیم وحدت با خواندن بخشی از نامه 53 نهج البلاغه صحبتش را شروع می کند و با اسف بار دانستن وضعیت صداوسیما ادامه می دهد که «البته این حرف ها هم پخش نمی شود» و آقا لبخندی می زنند. به سخنرانی دهه هفتاد آقا با نام عبرت عاشورایی اشاره می کند و می گوید اجازه نمی دهیم به نام انقلاب اشرافی گری کنند. بعد هم اسم هاشمی رفسنجانی، روحانی، لاریجانی مجلس و آملی لاریجانی قوه قضاییه را می برد و از تصویب «قانون خصوصی بودن اموال مسئولان» گله می کند. مسئله ازدواج را هم معضل می خواند. نماینده تحکیم به سمت مسئولانی که آنطرف حسینیه نشسته اند، اشاره می کند و می گوید «دغدغه های شما را وزرا و معاونین ندارند» بعد از صحبت ها، آقا دستش را به گرمی فشار می دهد.

 

 

لولا داسیلوا کاندیدای ریاست جمهوری برزیل و تهدید وال استریت نشینان با نام «لولامتر» مثال نماینده جنبش عدالتخواه بود برای اتفاقی که می خواهند آنها سر ایران بیاورند. خصوصی سازی آموزش و پرورش و بین المللی شدن دانشگاه ها را هم بخشی از پازل مخالفان استقلال دانست. بعد هم از اینکه مسئولان کارهای خلاف خود را با ترجیع بند «در راستای منویات مقام معظم رهبری و اجرای سیاست‌های اقتصاد مقاومتی» لاپوشانی می کنند گلایه کرد. آقا می خندند. دانشجویان هم گُل از گُلشان می شکوفد و احسنت می گویند. نماینده گروه های جهادی کمی ادبی و شاعرانه حرف می زند. به قول خودش چون حرف هایش سیاسی نیست شاید به این جمع نخورد! از اینکه روستا محروم نیست و مهاجرت معکوس بعد از کارهای آنان صورت گرفته، حرف می زند. بعد از اینکه گفت «به عنوان نکته‌ی آخر این بند را بگویم»، دوباره گفت «اما نکته‌ی آخر»! که آقا با لبخند گفت «نکته ی بعد از آخر!» که دانشجوها را به خنده انداخت.

 

نماینده انجمن اسلامی مستقل از اینکه چرا علما به مباحث مهم اجتماعی ورود پیدا نمی کنند و حوزه علمیه سکوت کرده است، با فریاد مطالبه گری کرد که احسنت دانشجوها را هم خرید. بعد هم تیکه ای به عنوان «سن دولت با میانگین بازنشسته» پراند و خنده ای از جمعیت گرفت. درباره کسانی که مسکن مهر را مزخرف را می دانند ایرباس و ماشین چندصدمیلیونی و حقوق های آنچنانی می گیرند، صحبت کرد.

 

 

تنها خانم سخنران این جلسه ترجیح داد که با ادبیات رشته خودش و به سبک بیوتکنولوژیکی ها حرف بزند و همان حرف دولت با میانگین سنی بازنشسته را با عنوان «سلول های پیر بازنشسته شوند و سلول های جوان بیایند» مطرح کرد. مثال هایش درباره بدن و سلول و تومور انقدر جالب بود که محافظ آقا را هم به خنده انداخت.

 

نماینده نشریات دانشجویی جنجالی ترین سخنرانی را کرد. ابتدای حرفش وقتی کلمات امنیت، «استقلال» و «آزادی» را کنار هم آورد، دانشجویان به شوخی گفتند «جمهوری اسلامی» اوایل کسی متوجه نشد که هدف از آوردن اصطلاحات حقوقی چیست اما کم کم صدای احسنت گفتن گروه کوچکی در آخر حسینیه و هیس هیس کردن گروه بزرگتری به گوش رسید. او دیدار دانشجویی را «بازنمای همه سلایق و تفکرات در دانشگاه ها» ندانست و بعد هم با وجود اختلاف نظر با رهبری گفت که اگر «گربه ایران» تهدید شود، از جان مایه می گذارد. او که خود را فرزند شهید خطاب کرد از «آقای خامنه ای» پرسید که چطور باید با من برخورد شود؟!

 

 

نماینده جامعه اسلامی آخرین سخنران است که پرشور و باهیجان میکروفون را در دست گرفت و از صنعت و کشاورزی و موشک و انرژی هسته ای و نانوفناوری گفت. بعد هم دستش را به سمت مسئولان دراز کرد و گفت «اف بر ما اگر با فشار اینان بخواهیم شما و ملت را تنها بگذاریم.» او حرف هایش را با شعری از آقاسی که چند بیت هم درباره حقوق های نجومی و مسائل جدید به آن اضافه شده بود، خواند که با مصرع «نجومی ترین فیش ها سهمتان» تمام می شد؛ «مسلمان نمایان تکنوکرات/ رهاوردتان چیست جز منکرات؟/ شما گر نماینده‌ی مردمید/ چرا مات و مبهوت و سردرگمید؟»

 

پای ما با اینکه یک بار آقا گفته بود جا به جا شوید اما بازهم زیر پاهای اینطرفی ها و آنطرفی ها گیر کرده بود. هربار که می خواستی کمی جا به جا شوی باید اول از «نفر سمت چپی» عذرخواهی می کردی که بتوانی پایت را نجات دهی، بعد از «نفر جلویی» که می خواستی به کمرش فشار بیاوری، بعد هم «نفر پشت سری» که باید پایش کمی لگد می شد و در آخر هم «نفر سمت راستی» که احتمالا باید کمی سنگینی پاهایت روی پایش می افتاد! حالا خودمان را آماده کردیم که سخنرانی آقا را گوش کنیم. دختری از آخر جمعیت بلند می شود و می گوید «درد دل دارم» برای همه جذاب می شود که چه چیزی می خواهد بگوید. خودش را از بسیجی های دانشگاه آزاد می داند و از آقا می خواهد که به بچه های انقلابی بها بدهند! ولی امر مسلمین جهان به دختر جوان می گویند «چشم»؛ بعد هم چفیه ای را به عنوان هدیه که پدر جانبازش از کربلا آورده، به دست آقا می رساند.
 
 
 
 
حالا از هر گوشه حسینیه یک نفر بلند شده و می خواهد حرف بزند. یک نفر دیگر، مجال صحبت پیدا می کند. این بار پسری است که جملاتش بریده بریده است. از مصلحت اندیشی می گوید و اینکه با بهانه نرمش قهرمانانه نمی گذارند حرف بزنیم. چند نفر دیگر ایستاده اند که آقا بهشان نوبت بدهد. آقا می گوید «طاقت شنیدن من الحمدلله خوب است اما وقت نیست.» بعد هم دانشجوها صلوات می فرستند که یعنی بگذارید صحبت های رهبر عزیز را بشنویم. آقا اولین حرفش در این جلسه ناراحتی به خاطر پاهای ما بود که در صف های جلویی له می شد و اولین جمله سخنرانی اش بعد از حمد الهی هم معذرت خواهی از دوستانی است که مایل به صحبت کردن بودند.
 
 
پای جنگ احزاب به صحبت های آقا باز می شود. به قول یکی از سخنران ها که گفته بود «شما استاد مسلم تاریخ اسلام هستید» حالا استاد می خواهد با دانشجویانش از همان زمانه بگوید. زمانه ای که 10 هزار نفر مرد جنگی به سمت شهری با 10 هزار جمعیت غیرنظامی حرکت کرد و به پیروزی مسلمانان منتج شد. آقا می گوید من خشکه مقدس نیستم. بعد هم پشت‌بند این جمله اش درباره اختلاط دوجنس حرف می زند که از نظر اسلام چیز مناسبی نیست. از تقوای شخصی حرف زده می شود و اینکه هر روز قرآن بخوانید. آقا که انگار روی قرآن خواندن می خواهد دوباره تاکید کند، می فرماید ولو یک صفحه! بعد هم برای اینکه کسی از زیر این کار در نرود، می گوید ولو نیم صفحه! یعنی دیگر راه بهانه و کمبود وقت را می بندد. سه دعای صحیفه را توصیه می کنند. دعای 5 و 20 و 21 ؛ این ها را بخوانید با ترجمه های خوبی که شده. دانشجوی بغل دستی ام با خودش تکرار می کند که در خاطرش بماند؛ 5 و 20 و 21.
 
 
 
 
در بین صحبت ها حسینیه ساکت شده است. تنها صدای آقا به گوش می رسد که می گوید «مخالفت با بنده نه جرم است و نه ایراد دارد» و صدای باد کولر می آید که آرام و یکنواخت است. آقا نگاهی به برگه خود می اندازند و می گویند خیلی حرف ها ماند. دانشجوها فریاد می زنند که بعد از افطار، بعد از افطار؛ آقا کمی با برگه ها ور می رود. دانشجوها هم ساکت شدند که ببینند آقا چه جوابی می دهند. یکی از دانشجویان خودش را شیرین می کند و در سکوت می گوید بعد از افطار. آقا سرش را بالا می آورد و می گوید بله این را شنیده بودم. دانشجویان هم می خندند. آقا قبول می کند. چند نفر دوباره بلند می شوند به حرف زدن! آقا می گوید هرچی دلتون می خواد بگید! یکی از دانشجوها بالاخره چفیه آقا را می خواهد. بهش می دهند. چفیه نصیب دانشجویی می شود که خودش را به میله رسانده بود!
 
 
نماز که تمام می شود، سفره های افطار را در انتهای حسینیه پهن کردند. سفره های آنجا پر شده است. سالن کناری هم سفره هایش پر شده است، به طبقه بالا می رویم. افطار نان و پنیر و سبزی و خرماست. زرشک پلو با مرغ هم آماده کردند. حسابی می چسبد. افطار بیت با افطارهای دیگر خیلی فرق می کند. انگار یک ماده مخصوص در چای بیت می ریزند. چیزی که آدم را نمک گیر می کند. دوست داری سال بعد هم قسمت شود و بیایی و بر سر سفره آقا بنشینی. افطار را زود تمام می کنیم تا به سخنرانی برسیم.
 
 
 
 
ابتدای سخنرانی هم چند دانشجو می ایستند که حرف بزنند. این بار دانشجوها طاقت نمی آورند. با سلام و صلوات آن چند نفر را می نشانند تا از سخنان آقا استفاده کنند. سوءظن به جریان رسانه ای دشمن و اینکه آنها «صدی نود» دروغ می گویند، دانشجویان را به خنده می اندازند. دل و قلوه گرفتن جاسوسان امنیتی در قالب یک فرد دانشگاهی با اساتید ایرانی نیز باعث خنده می شود. اصلا انگار جز بچه ای که گاه گاهی صدای گریه اش در حسینیه به گوش می رسد، همه خندانند. تازه شاید گریه آن بچه هم از سر شوق باشد.
 
 
در حسینیه امام خمینی (ره) صحبت های جان کری به مسخره ترین حرف های سیاسی در چندوقت اخیر تبدیل می شود. اینکه از مخالفت جوانان ایرانی در کافی شاپ ها حرف زده و دلش به این حرف ها خوش است. آقا اول می گوید کافی شاپ همان قهوه خانه است. بعد هم این که چندتا جوان در قهوه خانه نشستند بدگویی کردند. بعد هم حداکثر توانستند چندتا قهوه خانه بروند؟! 10 تا؟ 20 تا؟ یا 50 تا. بعد هم جان کری این را تبدیل به یک گزارش کرده و علنا منتشر نموده است. دانشجویان مدام می خندند. خنده پشت خنده شلیک می شود.
 
 
 
 
دانشجویانی که هم از نظر «کیفیتِ» انقلابی گری و سطح فهم و اطلاعات و هم از نظر «کمیت» جلوتر از دانشجویان اول انقلاب هستند، آخرین جملاتی که در حسینیه امام خمینی (ره) از آقا می شنوند درباره ایستادگی و دلگرمی به جبهه خودی است. دانشجوها با «آماده ایم آماده» رهبری را بدرقه می کنند و به سمت خروجی راه می افتند. انگار برای «ور کشیدن پاشنه کفششان» عجله دارند؛ دانشجوهایی که به سمت خیابان جمهوری اسلامی می روند.
 
انتهای پیام/
 
برچسب‌ها: 

دیدگاه شما

آخرین اخبار