به گزارش پایگاه خبری تحلیلی صدای دانشجو، به نقل از دانا؛ حسین قدیانی در روزنامه وطن امروز نوشت: خوانندگان عزیز! توجه فرمایید! کیستم من؟! همان شنونده عزیزی که باید توجه میکرد! آن هم 2 بار! تا خوب خوب بفهمد خرمشهر آزاد شده! کیستم من؟! همان پسرک سوتک بر دهان که تمام سهمش از زندگی، موج FM بود! زمان جنگ بود! و مادربزرگ، بعد از حدود یک ماه، دوباره خندید! مادر هم! خواهر هم! من هم! تو هم! خنده آن روز را خوب یادم هست! اصلا اولین خاطره روشن من از بچگی، همان خنده فتحالفتوح است! حسی داشت شبیه گریه الانم! دقیقا! گاه هست که میان 2 خنده یا 2 اشک، فاصلههای دور و دراز است اما خوشا زمانی که امروز گریه میکنی اما با همان حس لبخند 35 سال پیش! خوانندگان عزیز! توجه فرمایید! خوانندگان عزیز! توجه فرمایید! دیروز با رزمندهای از رزمندگان فاتح خرمشهر حرف میزدم! میگفت: «باور میکنی اگر اول خرداد 61 هاتفی از غیب برای ما پیام میآورد که 2 روز دیگر خرمشهر آزاد میشود، با وجود آن همه ایمان به نصرت الهی، باز هم باورش برای ما سخت بود؟! روز آغاز عملیات یعنی 10 اردیبهشت را که اصلا نگو! چند تا محور، لو رفت آن روز! چقدر شهید دادیم آن روز! مگر باورکردنی بود فتح خرمشهر؟! والله خود من، تا در صحن مسجد جامع زخمخورده، نماز نخواندم، باور نکردم آزادی شهر را! قنوت آن نماز را خوب یادم هست! یک آن به شکل دقیقتری، نگاهم افتاد به کف دستم! به ترکهای دست جنگدیده کرم نخورده درب و داغانم! بنا کردم کمی حرکت دادن آن! دروغ چرا؟! اصلا ذکر قنوت یادم رفت! کجا بودم؟!
چه میگفتم؟! از خدا چه میخواستم؟! دروغ چرا؟! یک آن دیدم از شکاف میان ترکهای دستم که یک ماه بود اسلحه از آن جدا نشده بود، آرامآرام دارد خون میریزد! گریهام گرفت! اما نه از سوز آن زخم، که از شنیدن صدای خنده بچهها! و از غم فراق یاران شهید! از آن همه برادر! از فریاد اللهاکبر! اللهاکبر! ناگهان به خود آمدم! و این دعا بر زبانم جاری شد که اللهم ارزقنا توفیق الشهاده.. فی سبیلک! دوباره گریهام گرفت!» خوانندگان عزیز! توجه فرمایید! خوانندگان عزیز! توجه فرمایید! اگر سالیان سال است که هنگام قنوت، در کف دستتان، نه ترکی میبینید و نه خونی، از صدقهسر مجاهدت مردانی است که 35 سال پیش، قریب یک ماه، لحظهای اسلحه از دستشان جدا نشد! آن اسلحه اما امروز دست مدافعان حریم امنیت کشور است تا دشمن، اصلا و اساسا راهی به خاک پاک وطن پیدا نکند! برای این شبهای آرام ما، رزمندهای هست که هنوز هم بیدار باشد! آری! لالایی امنیت ما را هنوز هم لالهها میخوانند! این شبهای آرام اما دخترکی هست که در فراق پدر خاکیپوش خود، خواب راحت ندارد! مبادا میان قهقهههای ما و اشکهای این عروسک، هیچ نسبتی و هیچ حسی وجود نداشته باشد! خوانندگان عزیز! شما را به روح شهدا، توجه فرمایید!
انتهای پیام/چ
دیدگاه شما