قُصَی شیخ علی العُرَیبی در گفتگو با تسنیم به روایت یکی از خاطراتش با شهید بحرینی در جنگ میپردازد و میگوید:
یکی از جوانهای بحرینی به نام شیخ خلیفه بحرانی در ایران بیش از یک سال با من هم اتاق بود. حسابی با هم رفیق شده بودیم. من تازه در جبهه جانباز شده بودم و اودر این مدت از من مراقبت و پرستاری میکرد. چون پدر و مادرم در بحرین بودند و من تنها در ایران زندگی میکردم. او لباسهایم را میشست و برایم غذا میآورد. همین طور مراقبتهای دیگر؛ بسیار مومن و اهل عبادت بود و هرشب نماز شب و هر روز قرآن میخواند.
یک شب به من گفت من میخواهم بروم جبهه؛ این بار دیگر برنمیگردم و در جبهه شهید خواهم شد. دیگر نمیتوانم از تو مراقبت کنم. با هم صحبت میکردیم. او بالبخند حرفهایش را میزد و من گاه اشک میریختم و گاه با او میخندیدم.
به او گفتم اگر خدا توفیق داد و تو شهید شدی، میخواهی آرامگاهت کجا باشد؟ ببریمت بحرین یا در همین ایران به خاک بسپاریم؟ گفت من دوست دارم مثل امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) شهید شوم. یعنی غریبانه؛ من هم غریب هستم و آرامگاه نمیخواهم. گفت به زودی شهید میشوم و پیکرم را پیدا نمیکنید. خداحافظی کرد و صبح روز بعد رفت جبهه. تقریبا سه روز بعد خبر آوردند که رفیقت شهید شد. پرسیدم جسدش چه شد؟ گفتند پیدا نکردیم. مفقود الجسد است.
شهید شیخ خلیفه بحرانی در عملیات حاج عمران شهید شد. البته چندین سال بعد چند استخوان از بدنش در تفحص پیدا شد و آن را در گلزار شهدای قم و در جوار دیگر شهدای بحرینی به خاک سپردیم.
دیدگاه شما