سال گذشته در نیویورک، از افراد هتل ما، عاقله مردی بود ایرانی که همسر امریکایی داشت. او و فرزندانش مرتضی و مریم در گروه مترجمان سازمان ملل کار میکردند اما هنگام حضور نمایندگان ایران در نیویورک، مستقر در هتل ایرانیها میشدند و کمک حال جماعت ایرانی. محمد از بچههای وزارت خارجه نبود، اصلاً خیلی عاشق چشم و ابروی جمهوری اسلامی نبود و نقدها داشت، بعضاً تند و تیز. میگفت:«من 40 سال است که اینجا مستقرم و چهار سال یک بار بلکه پنج سال یک بار به ایران میآیم. هیچ وقت همراه انقلاب نبوده و حالا هم خیلی نیستم، اما آنقدر در کارم پشتکار و مهارت و لااقل حس میهندوستی داشتهام که تا اینجا پیشرفت کنم. سعیام بر این بوده که با تخصص بیشتر، کمی تعهد خود را جبران کنم و الان هم NGO وار در خدمت شما هستم و با حفظ استقلال از حاکمیت و. . .»خلاصه از این حرفها! روز آخر سفر اما محمد به من گفت:«از یک چیز این احمدینژاد خوشم میآید که هفت بار آمد سازمان ملل، یک بار برند شما را نفروخت. حال هولوکاست را گرفت، حال صهیونیسم را گرفت، یک بار برندتان را نفروخت». پرسیدم «برند؟! کدام برند؟!» گفت:«یک کشوری هم هست به اسم جمهوری اسلامی ایران که ابرقدرتی به نام امریکا را به پشیزی نمیگیرد. ضعیفتر هم که نشده هیچی، کلی هم پیشرفت کرده! بر عکس دشمن خود امریکا. خب، این یک برند است. اصلاً برند یعنی همین». به محمد گفتم:«این برند چند میارزد به نظر تو؟!» گفت:«قیمت که رویش نمیشود گذاشت اما امریکا اگر همه تحریمها را بیهیچ امتیازی از سوی طرف ایرانی بردارد، به هستهای ایران کاری نداشته باشد، اموال بلوکه شده را برگرداند، رابطهاش با اسرائیل را هم کم کند، در ازای این همه امتیاز امریکا، شما فقط این برند 35تان را آن هم در سطح وزرای خارجه بفروشید، باز به خدا نمیتوانم بگویم شما برد کردهاید! این خیلی برند است آقا.»
من اگر به آن احرار بیقید و بند حق ندهم، لاجرم دوست دارم سر بر سینه این حر بیقید و بند بگذارم این روزها... اما محمدجان! فقط دلیلی هفت ساله به نام «آرمیتا رضایینژاد» کافی است که ما آدم حساب نکنیم اوباما را.
دیدگاه شما