این اثر در هفت فصل تدوین شده که راوی در هر فصل به بخشی از زندگی خود که عموماً ذکر مبارزات علیه رژیم پهلوی است، میپردازد. وی در فصل دوم این اثر به چگونگی آشنایی خود با امام خمینی(ره) و اولین ملاقات با ایشان اشاره میکند و میگوید:
«مرحوم حضرت آیتالله شیخ عبدالکریم حقشناس که در مسجد امینالدوله، بعد از مرحوم حاج شیخ حسین زاهد آمده بودند، از شاگران امام بودند و کمتر جلسهای بود که ایشان صحبت بکنند و دو یا سه بار نام استادشان « حاج آقا روحالهر» را به زبان جاری نکنند. ایشان ما را تشویق میکردند که به زیارت حاج آقا روحالله برویم.
همسفر آیتالله مهدویکنی در راه قم
من خودم را برای رسیدن به خدمت امام در قم موظف میدانستم. در آن موقع گاراژی در میدان مولوی بود به نام گاراژ «ترانسپورت». معمولاً تماس میگرفتم تا ببینم اتوبوس جا دارد یا نه. یک روز وقتی رفتم سوار بشوم، مدیر گاراژ با همان لهجهی شیرین قمی به من گفت: «یک نفر در صندلی عقب جا داریم، اگر هم پهلوی این شیخه میشینی، همین صندلی دوم بشین، کسی نمیشینه پهلوش!» من نگاه کردم دیدم آقای مهدویکنی هستند. گفتم: «افتخار میکنم». رفتم خدمتشان و سلام کردم.
از آنجا که خداوند روزی فراهم کرده بودند که من شناخت بسیار دقیقی از امام پیدا کنم، از تهران تا قم که در آن زمان با اتوبوس نزدیک دوساعت راه بود، از حضرت آیتالله مهدوی کنی دربارهی امام توشه گرفتم. ایشان هم دریغ نکردند و از طلبگی و دوران تدریس و تحقیق و دورانی که امام از فقهای بنام شدند، صحبت کردند و من در این فرصت نزدیک به دو ساعت از خداوند روزی دریافت کردم و اطلاعاتی به دست آوردم که تا آن روز آن اطلاعات را از حضرت امام نداشتم. اطلاعاتی که بعدها خیلی به دردم خورد.
آن موقع ایشان خود را مرجع تقلید و صاحب رساله معرفی نفرموده بودند. در اسفند 1340 آیتالله کاشانی به رحمت خدا رفت. یعنی در سال 1340 ما دو شخصیت برجستهی روحانی را از دست دادیم: یکی قدرت بسیار بزرگ در مرجعیت و یکی تکیهگاه حرکت سیاسیـ اجتماعی روحانیت. حکومت آن روز که در رأس اجراییاش دکتر علی امینی قرار داشت، برای اینکه رژیم بتواند از جریان استفادههای خاص خودش را ببرد، در تشییع جنازه آیتالله کاشانی شرکت کرد و در مراسم تسلیت گفتن به بزرگان در قم سعی کرد که خود شاه به قم برود و نقشهای را که از قبل داشتند اجرا کند. شاید یکبار قبل از فوت آیتالله کاشانی و بعد از فوت ایشان یک مقدار جدیتر دکتر علی امینی با بعضی از بزرگان در قم ملاقات کرد و به آقایان وعده داد که ما به زودی راه نجف را باز میکنیم و طلاب و فضلایی که قصد دارند به نجف مشرف بشوند و تا حالا نشده، ما این کار را ممکن خواهیم کرد.
خوب البته من جوابهای آقایان دیگر را ندارم که عرض کنم، اما وقتی خدمت امام راحل به تعبیر آن روز «حاج آقا روحالله» رسید و آنجا این مطلب را نقل کرد، امام بلافاصله فرمودند: «این نقشهی خالی کردن حوزهی علمیهی قم از فضلا و طلاب جدی است. مگر ما میگذاریم که چنین کاری بشود، این کار امتیازی نیست که شما میخواهید به حوزه بدهید بلکه این نقشهی تخریب حوزه است. مگر ما میگذاریم که چنین کاری بشود و من اطلاع خواهم داد که این نقشه چه آسیبهایی برای حوزه دارد».
****
جاذبه چشمهای «حاج آقا روحالله»
خاطرهای دیگر اینکه یک روز، جمع ما وارد منزل امام شد. اتاق تقریباً از ما و دیگر ملاقاتکنندگان پر بود. امام در چشم مبارکشان یک خاصیتی بود که وقتی کسی میخواست صحبت را شروع کند و ایشان نگاه میکردند، آن شخص یادش میرفت چه میخواهد بگوید. من خودم چند بار اینجوری شدم. نمایندهای که از طرف ما، حالا بنده بودم یا دیگری، میخواستیم صحبت بکنیم، نشد که صحبت کنیم.
امام فرمودند: «آقایان اگر مطالبی دارید تا یادتان میآید من یک سؤالی را مطرح میکنم، تا هفتهی آینده که میآیید راجع به این فکر کنید و جواب بدهید. سؤال این است که امر بهمعروف و نهی از منکر مگر دو جزء از فروع دین نیست؛ چرا این در رسالههای عملیه دیگر نیست؟ از چه زمانی از رسالههای عملیه برداشته شده؟ چرا برداشتهاند؟ چه کسانی برداشتهاند؟» بعد فرمودند: «میدانید امر بهمعروف و نهی از منکر معنای واقعیاش چیست؟ خیال نکنید که اگر شما یک نوجوان را بدون اینکه از اعتقادش بپرسید، به نماز امر کنید و از او بخواهید که نماز بخواند، این امر بهمعروف واقعی است؟ خیر این مصداق ضعیفی است و خواهش به اجرای معروف است. خیال نکنید اگر شما در یک ماشین کرایه یا تاکسی نشستهاید و از راننده میخواهید که موسیقی رادیو را خاموش کند، این نهی از منکر واقعی است. این یک مصداق خواهش بر ترک منکر است.
امر بهمعروف و نهی از منکر قدرت آمره میخواهد، قدرت ناهیه میخواهد. معنای این امر و نهی این است که اهل ایمان گرد هم جمع شوید، نیرو تشکیل دهید و این نیرو قدرت این را داشته باشد که امر کند، قدرت بیابد که نهی کند. شاید از همین جا بتوانید حدس بزنید که چه قدرتهای شیطانی توسط چه اشخاصی و چگونه امر به معروف و نهی از منکر را از رسالهی عملیه برداشتند تا قدرت آمره پدید نیاید؛ تا قدرت ناهیه پدید نیاید».
ما فقط آنجا روی زمین ذوب شده بودیم. از آنجا که بیرون آمدیم، بنده شاید از سیزده سالگی که درس طلبگی را شروع کرده بودم و تا اینجا که سی سال داشتم و حدود هفده سال در چند حوزه علمیهی تهران و در مساجد و محافل همت داشتم پای صحبت برجستهترین وعاظ معروفی چون آقای فلسفی و وعاظ بزرگواری که الان در زمرهی مراجع تقلید هستند همچون آیتالله وحید خراسانی و آیتالله ناصر مکارمشیرازی برسم. از این جلسه که بیرون آمدم متوجه شدم در این هفده سال هیچ تعریفی از امر بهمعروف و نهی از منکر در این حد پیدا نکردم. در واقع حضرت امام با این سؤالی که مطرح فرمودند، جلسهای را که داشت به سکوت برگزار میشد، تکانی دادند.
با فاصله کمی از حضور ما نزد امام در قالب هیئتهای کوچک، ایشان از اسلامشناسان برجستهی طرفدار خودشان خواستند که در هیئتهای آنان نیز همین کارها بشود؛ یعنی جمعهایی تشکیل شود تا هستههای مبارزه شکل گیرد. البته ایشان توصیه میفرمودند جلساتتان از سه نفر کمتر و از ده نفر بیشتر نباشد.»
انتهای پیام/
دیدگاه شما