به گزارش صدای دانشجو، به نقل از خبرنامه دانشجویان ایران؛ هرچند سفرهای راهیان نور پس از چندین سال مطرح شدن بین تمامی افراد جامعه، از جایگاه شناخته شدهای برخوردار شده است و تقریبا به یکی از سفرهای معمول خانوادههای ایرانی در تعطیلات نوروز بدل شده است اما همچنان تفاوتهای ویژه آن با سایر گذراندنیهای عید، شوق زایدالوصفی را برای آگاهی از چگونگی حال و فضای مسافران این سفر معنوی در ذهن کسانی که تابحال به این سفر نرفتهاند میاندازد.
بر همین اساس، قسمتی از دلنوشته یکی از دانشجویان مسافر راهیان نور امسال را منتشر میکنیم تا حس و حال نزدیکتری از سفر به مناطق عملیاتی 8 سال دفاع مقدس به چشم و ذهن مخاطبان روانه شود.
اردوی راهیان نور امسال برایم حس و حال عجیبی داشت. نمی دانم تو هم این رنگ و بوی دوست داشتنی را احساس کردی یا نه؟
یادت هست به اندیمشک که رسیدیم هوا گرگ و میش بود؟ یکی دو ساعتی استراحت کردیم و اولین مقصدمان فکه بود.
فاخلع نعلیک انک بالوادالمقدس طوی. هرگاه اسم فکه می آید نام سیدشهیدان اهل قلم به ذهن می رسد. سید شهیدان اهل قلم چه نام پرمسمی ای است برای شهید آوینی. شهید آوینی را نه فقط به خاطر فراز و نشیب های جذاب زندگی اش، نه فقط به خاطر هنرش، بلکه از همه بیشتر به خاطر جملات زیبایش دوست دارم. جملاتی که از هر کدام از آنها مفاهیمی عمیق و پربار به دست می آید.
جملاتی که به اختصار، تمام آنچه را که در ذهن کسانی چون من و تو هست، به زیباترین شکل، بیان می کند. وقتی می گوید: «در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی شود.» می توان زیباترین تعبیر از شهادت را دریافت . وقتی سخن از کربلا به میان می آورد و می نویسد: «بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها. نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا، ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر. ما میآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانهی دیار قدس شویم.» می توان بهترین و هنرمندانه ترین رهیافت عقلی را درباره کربلا، عاشورا، هدف انقلاب اسلامی ایران، مسئله فلسطین و ... به دست آورد.
یادت هست که همان روز اول سفرمان بود که شهدا را شاد کردیم؟ همان لحظه ای که حواسمان به نماز اول وقتمان بود؟ همان وقتی که زیلو هایمان را بساط کردیم و نماز جماعت اول وقت خواندیم. و چه زیبا بود آن لحظه برای من و تو.
مقصد بعدی مان را نمی توان از یاد برد. چون محل شهادت کسی است که می تواند بهترین الگو برای من و تو باشد. کسی که هم درسخوان بود، هم باخدا. در عین حال که در میان خاکیان برترین بود، در بین افلاکیان هم محبوب شد و شهادت را برگزید. شهید مصطفی چمران که از تمام خوشی هایی که خیلی ها آرزویش را دارند دست شست و جهاد در راه اسلام را برگزید تا به من و تو بفهماند که اصل کدام است و فرع کدام. تا من و تو بفهمیم که هم می توان دکترای پلاسما داشت و هم مجاهد راه خدا بود. تا بفهمیم که دین و دنیا را می توان با هم جمع کرد و از هرکدام، بهترین ها را داشت. هم بهترین دین و هم بهترین دنیا. یادت هست که در مسجد دهلاویه ناهار خوردیم و بعد هر کداممان به سویی پراکنده شدیم و مسئولان اردو در به در به دنبال من و تو می گشتند و بالاخره حدودا یک ساعت برنامه های اردو را به تأخیر انداختیم!!!؟
خدا را شکر که به موقع به هویزه رسیدیم. هنوز یک ساعت به اذان مانده بود. هویزه حال و هوای عجیبی داشت. نمیدانم شهید علم الهدی در هویزه چه کرده که هویزه این چنین گرم و گیرا شده است. نمی دانم تانک های بعثی چه طور از روی بدنهای پاک و نیمه جان رزمندگان رد شده اند که بوی روضه بدن پاره پاره علی اکبر(ع) در هویزه عطرآگین شده است.
نمی دانم تو هم آنقدر که من هویزه را دوست دارم آن را دوست داری یا نه؟ اما هر چه بگویم نمی توانم احساسم را درباره این سرزمین بهشتی بیان کنم. پس بیا بگذریم و راهی اردوگاه شهید شاطری شویم. سوار بر اتوبوسی که در آن به جز من و راننده هیچ کس بیدار نبود! همه خواب بودند. حق هم داشتند. خسته بودند. دیشب را که درست و حسابی نخوابیده بودند و لحظه شماری می کردند که یک جای خواب گرم و نرم پیدا کنند. به اردوگاه شهید شاطری رسیدیم و یک دل سیر خوابیدیم.
ادامه دارد...
انتها پیام/م
دیدگاه شما