مطبوعات همدان
به کانا ل ارتباطی ما بپیوندید
تاریخ : 10. دى 1392 - 16:56   |   کد مطلب: 10089
احمق بودند کسانی که خیال می کردند با مخملی بازی و آتش زدن چند سطل زباله وسط تهران می توانند با اعتقادات هزار ساله ی این مردم درافتند .
از سیاه جامگان خراسان تا نهم دی ماه

ُمرید ابراهیم امام بود . چه می گفت که او خویشِ حسین (ع) بوده است ٬ پُر بی راه هم نبود . بهرحال او نواده ی ابن عباس بود . و اصلا ً هم همین طوری بود که نامش را تغییر داد ٬ بهزادان بود که شد ابومسلم . و بعد هم با اشاره ی او راه افتاد که برگردد خراسان ٬ تا برای انتقام از آل امیه مردم را بسیج کند .

پاش به خراسان که  رسید شروع کرد به تبلیغ   ٬ ‌و جمع کردن مردم برای ستاندن خون حسین ٬ و زید و یحی . سیاه جامه به تَن کرد٬ در روز عید قربان ٬ در عزای  بزرگ قربانی دشت کربلا . همانطور که شیدوش پسر گودرز ـ پهلوان اساطیر ایرانی ـ در عزا و خونخواهی از سیاوش به تن کرد . هم چنین نوشته اند پیکر مطهر جناب یحی بن زید را که هفت سال بود به دار مجازات آویخته بود پایین آورد ٬ و با شکوه و جلال به خاک سپرد . و راه افتاد به سمت شام ٬  تا کار نیمه تمام مختار را تمام کند ٬و صدها هزار نفر از مردم خراسان و ایران به او پیوستند . جماعتی که همه داغدار و ماتم زده بودند ٬ و سیاه جامگان عزای حسین . . . ‌و دودمان آل امیه ـ قاتلین پسر پیامبر ـ را انداخت .

***

 

index

از سفر حج بر می گشت . که راه کج کرد به سمت مصر ٬ و پادشاهان فاطمی آن سامان . آن جا درباره ی گسترش روابط دوجانبه و مسایل مورد علاقه ی طرفین گفتگو کردند . و بعد تر هم خلعت و هدایای پادشاه شیعی مصر را تحویل گرفت و آورد برای سلطان محمود . خبر به گوش خلیفه ی  بغداد رسید ٬ بر آشفت و نامه ای برای سلطان محمود نوشت که : «حسنکقرمطی ست و باید اعدام شود .» سلطان محمود هم که حسابی هوای وزیر بزرگش را داشت برگشت گفت :« بدین خلیفه ی خرفت  شده بباید نبشت که من از بهرِ قَدرِ عباسیان انگشت در کرده‌ام، در همه جهان، و قَرمطی می‌‌جویم. و آن‌چه یافته آید و درست گردد، بر دار می‌‌کشند. و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطی است خبر به امیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پرورده‌ام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی قرمطی است من هم قرمطی باشم!‌»

محمود که مُرد ورق برگشت . حسنک که از پسر دیگر محمود برای رسیدن به تخت حمایت می کرد ٬ وقتی شکست خورد  مغضوب سلطان شد .مسعود اسناد دوران پدر  را  زیر و زبر کرد تا به نامه ی خلیفه راجع به حسنک برخورد . این طوری بود که قرمطی بودن حسنک را پیرهن عثمان کرد تا از شرش خلاص شود .  این طوری بود که مجلسی به پا شد و همه ی معتمدین و قضات بلخ را خواندند تا حسنک محاکمه شود .همین که حسنک وارد شد خواجه به احترام او تمام قد ایستاد و به تبع ش همه ی جمع  و بعد هم او را کناردست خود نشاند و احترام کرد.٬ بوسهل زوزنی که این وسط آتش بیار معرکه بود حسابی شاکی شد و برگشت گفت : « خداوند را کِرا کند٬ که با چنین سگ قرمطی، که بر دار خواهند کرد به فرمان امیرالمؤمنین، چنین گفتن؟!»

حسنک هم درآمد که :«سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آن‌چه مرا بوده است از آلت و حشمت و نعمت، جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کارِ آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت که بر دار کُشند یا جز دار، که  از حسینِ علی بیشتر  نیم ... »

بعد تر هم در نیشابور او را به دار آویختند و پیکر پاکش را سنگسار کردند . اگرچه «هیچ‌کس دست به سنگ نمی‌کرد، و همه زار زار می‌‌گریستند خاصّه نشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند. . . »

 

***

teyyeb_hajrezaei

بزرگ بازار تهران بود . یک بار ماشین رییس شهربانی تهران که آمده بود و به بازاریان گیر داده بود را چپه کرد و بعد بازار را تعطیل کرد  و با جماعت کسبه راه افتادند تا کاخ پیش شاه . علَم او و بعض دار  و دسته اش را به داخل راه داد و حسابی احترام کرد . سفره ای برای نهارشان انداخت آن چنانی . « تا زمانی که به همه ی کسبه ی بازار که همراه من اند از این غذاها ندهید لب به آن نمی زنم » این طور شد که علم دستور داد با ماشین های ارتش از همان غذاها بین جماعت بازاری پخش کنند و خلاصه این طوری اعتراض ها خوابید .

خیلی هوای شاه را داشت . یک بار بمناسبت سالروز تولد شاه همه ی مولوی تا شوش را طاق نصرت بسته بود ٬‌شاه هم به او یک طپانچه ی عتیقه هدیه کرده بود . . .

بین او و امام چه گذشت ٬ نمی دانم ٬ جز همین قدر که بعض اطرافیانش گفتند بعد ملاقات با امام گفت : « انگارحسین را دیدم . . . »این جوری بود که شب عاشورای چهل و دو عکس امام را به پسرش داد و دستور داد تا تکثیر کند و بین همه ی هیآت تهران پخش کند تا فردا و در مراسم عاشورا روی علم و کتل هایشان بچسبانند .

دستگیر شد ٬گفتند به امام بدگویی کن تا تیربارانت نکنیم . گفت :« محال است به نواده ی حسین بد گویی کنم » تیرباران شد ٬ به حسین رسید . طیب را می گویم ٬ طیب حاج رضایی . 

***

حالا هزار و چند صد سال است که این مردم دل داده ی حسین علی اند . و من از این عاشقانه ی تاریخی هرچه برای تان بنویسم کم است . احمق بودند کسانی که خیال می کردند با مخملی بازی و آتش زدن چند سطل زباله وسط تهران می توانند با اعتقادات هزار ساله ی این مردم درافتند . روح حسین علی حالا هزار سال است در دلهای ساکنان این کهن و بوم و بر جا خوش کرده ٬ و این طوری بود که نهم دی ماه هشتاد و هشت آن حماسه و آن شور آفریده شد . تحلیل این ماجرا البته از مغزهای الکلی و فهم ظاهر بین عددسنج این جماعت ساخته نیست ٬ هرکس می خواهد ما را بشناسد ٬ داستان کربلا را بخواند ! 

دیدگاه شما

عناوین پربازدید

آخرین اخبار