درقسمت پیشین سه نکته از هفت نکته بیان شد.درنکته اول ازمبانی متافیزیکی علم مدرن سخن رفت واشاره شدکه درنظریات جدید درفلسفه علم مشاهده سرشارازنظریه است وگزاره های ارزشی وزیست جهانی برنظریات علم حاکم است.درنکته دوم به گسست چارچوب های مفهومی علم درقدیم وجدید اشاره شد ونگاه قدیم وجدیدبه عالم طبیعت مقایسه گردید ودرنکته سوم به وواژه پارادوکسیکال(متناقض نما)جهان بینی علمی اشاره رفت ومشخص گردیدعلم نمی توانددارای جهان بینی باشدزیراعلم ازپاسخ پرسش ازهستی ناتوان است واینک سه نکته بعدی
نکته ی چهارم مربوط به علوم انسانی و اجتماعی است و اینکه علم مدرن با همان روشی که به مطالعه ی فیزیکی جهان می پردازد ، به سراغ آدمیان می آید و در پی بازتولید قوانین و قواعد عام ماده در حوزه ی علوم انسانی و اجتماعی است. به همان میزان که علوم پایه چون ریاضیات ، فیزیک و زیست شناسی در علوم مهندسی محترم است در روان شناسی و جامعه شناسی اصیل است و بر صدر می نشیند . در حقیقت علوم مدرن به سان « شی » یا« object» به عالم و از جمله انسان می نگرد . بین سوبژه و ابژه رابطه ی « من و آن » برقرار است نه « من و او » در حالی که در نگاه پیشینیان ، حتی جماد بی جانی ، به زبان حال حکایت می کند که :
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم / با شما نامحرمان ما خاموشیم
این که گفته اند در دوره ی جدید انسان ماهیت خود را به ماهیت اشیاء تنزل داده است در علم هم ظهور و بروز دارد .
اما نکته ی پنجم در باب خطای سیستماتیک علم مدرن است یعنی حتی از تحلیل درست ماده ناتوان است زیرا بر فلسفه ی خاصی مبتنی است که عوامل جهان مادی یعنی فضا ، زمان ، حرکت و انرژی را واقعیت هایی می داند که از مراتب عالی وجود مستقل هستند و دست کم در خلال گشوده شدن طومار هستی منقطع از قدرت خداوند عمل می کنند . حال آنکه این مقولات در عالم تکوین مقهور تناسبات ولایت الهی اند . پس تحلیل غلط در مسایل بنیادین ، خطا در مدل سازی ها و چینش متغییر ها و خطا در معادلات را نتیجه می دهد چرا که خطا حاصل عدم تطابق با واقعیات است . توجه داشته باشید که ملکوت ، در لایه های باطنی این عالم است . ماده و ملکوت در طول یکدیگرند نه در عرض هم و غفلت از یکی ، غفلت از دیگری است و به نظر می رسد این عدم قطعیتی که در علوم حادث شده است به سبب همین غفلت است. امروز برخی از نحله های فکری در فلسفه ی علم معتقدند که صدق یا صدق احتمالی گزاره های علمی را نمی توان اثبات کرد بلکه تنها می توان آن ها را با محک ابطال پذیری آزمود . کارل پوپر که از مشهور ترین فیلسوفان علم روزگار ماست در کتاب منطق اکتشاف علمی ، در این باب می گوید : « بدین سان بنیاد تجربی علم عینی ، هیچ چیز مطلقی ندارد ! علم بر اساس محکمی استوار نیست . گویی بنای تهور آمیز نظریه های آن بر باتلاقی افراشته شده است و همانند ساختمانی است که ستون های استوار شده آن دورن باتلاقی فرو رفته اند . اگر ما از فروبردن عمیق تر ستون ها باز می ایستیم از آن رو نیست که به زمینی سخت رسیده ایم ما فقط توقف می کنیم که راضی شده باشیم ستون برای تحمل بنا به اندازه ی کافی محکم است .»
نکته ی ششم به این مساله می پردازد که اگر علم مدرن اساسا دارای خطای سیستماتیک است و دیواری است که خشت اول آن را کج نهاده اند و تا ثریا می رود دیوار کج ، اولا این علم نمی تواند و نباید ادعای جهان بینی کند و این قبایی نیست که بر قامت نزار او دوخته باشند چرا جهان بینی ها صریح ، قطعی و مسبوق به یقین اند . جالب است بدانید که برخی عنوان « جهان بینی علمی » را امری پارادوکسیکال یافته اند که اگر علم است که جهان بینی نیست و اگر جهان بینی است که علم نیست ( علم به معنای جدید لفظ ) و ثانیا اینکه عدم قطعیت در علم ، به بحران نسبیت و بی یقینی و حالت آزاردهنده ی شک دامن می زند . توجه داشته باشد که آدمی موجودی چند پاره نیست که زندگی اخلاقی و علمی او دور از یکدیگر باشد. بین بینش ها ، دانش ها و ارزش ها ارتباطی تنگاتنگ است و نسبی گرایی در علم می تواند نسبیت در اخلاق را نتیجه دهد . سرعت رفت و آمد تئوری های علمی و فلسفی آن قدر پر شتاب بوده است که جایی برای ثبات و یقین نگذاشته است. متاسفانه بشر امروز نه نوری در باطن دارد که ظلمت سوزی کند ، نه عقلی راز آشنا که راه را از بی راه بازشناسد . یقین مرده است و شک جولان می دهد . لذا هیچ امری اصیل نیست ، هر چند اگر بگوییم همه حق اند و بر سبیل صواب ، صورتی اخلاقی تر به گزاره ی « هیچ کس حق نمی گوید » می زنیم ، اما واقعیت این است که در ظلمت همه با هم برابرند .
دیدگاه شما