آسیمه سر به سمت بیت رهبری قدم بر میداشتم. رسیدم تقاطع ولیعصر(ع)_جمهوری همونجایی که رهبرم کمی پایین تر در خانه ای سازمانی زندگی می کند، به اولین گیت بازرسی رسیدم و از اونجایی که مراسم شروع نشده بود کمی پشت گیت معطل شدیم، مشغول گپ و گفت با مسئولان گیت و بازرسی بودیم که دیدم خانمی که وضع حجاب زیاد درستی نداشت راحت بدون مشکل تا ته بیت رفت تو، با خودم گفتم ما با این وضع با این همه ادعا یه بلیط اونهم به زور گیرمون اومده و حالا این خانم با این حجاب بدون هیچ مشکلی راحت می تونه در گیت ها مانور بده، پرسیدم از پاسدارهای ولی امر گفتند اینها همسایه های آقا هستند و خونه اشون تو محدوده بیته، پرسیدم مگه این محدوده کاملا در اختیار بیت نیست؟ گفت: تو این محدوده منزل آقا تو یکی از این خیابونها بنام خیابون ... و همسایه های ایشون آدم های عادی هستند که مثل بقیه به داخل شهر رفت و آمد دارند منتهی رفت و آمدشان به بیت با ملاحظات و ضوابط خاصی صورت می گیره و هستند در همسایگی آقا، افرادی که حجاب را درست و حسابی مقید نیستند، ادامه میداد که آقا اجازه نداند که املاک این افراد جهت تدابیر امنیتی تملک بشه ولی چنانچه خودشون مایل باشند میتونند خونه شون رو بفروشند. برام خیلی جالب بود و فکر نمی کردم همچین وضعیتی باشه.
بعد یه چند دقیقه ای گویا مسابقه دو باشه و تیر به نشانه ی حرکت در شده باشه بچه با دریافتن علائم ورود مجاز برای وارد شدن به بیت هجوم آوردند. یک عده رو با وجود کارت داشتن راه ندادند اون هم به یک دلیل جالب و اون اینکه بر روی کارتی که دستشون بود نام هایی از قبیل فاطمه و سارا و مریم و قص علیهذا بود و مسئولین دم در اینقدر ملتفت بودند که یک فردی با دو من ریش نمی تواند مریم باشد و مسئولان هم تکرار می کردند که فعلا برادران وارد بشن و خواهران برا کسب تکلیف اندکی صبر سحر شاید نزدیک باشه !
کارت ها را به «نام» صادر کرده بودند و البته کمتر کسی پیدا میشد که کارتش به اسم خودش باشد، رفقایمان در حال چانه زدن با پاسداران سپاه ولی امر دم در بودند و حتی راضی شده بودند که اسمشان همان مریم و فاطمه باشد ولی اجازه حضور بهشان داده شود؛ از جمع دوستانم درحالی جدا شدم و به سمت گیت رفتم که نگاه حسرت آمیز آنها عمیقا در وجودم نشست و دلم سوخت برایشان، لحظه رفتنم شبیه سکانس وداع فیلمهای هندی شده بود؛ برگشتم و دست تکان دادم و دوستانم هم با نگاهی بغض آلود و دستانی خسته بدرقهام کردند. (این قسمت را بصورت اسلوموشن بخوانید!)
حساب و کتاب تعداد گیت های ایست _بازرسی بدنی! تو بیت از دستم در رفت، یه چیزی تو مایه های هفت خوان رستم بود ولی بالاخره وارد شدیم، تنها چیزهایی که مجوز گرفت و تونست از گیت ها رد بشه یکی خودم بودم و دیگری لباس هام که از این بابت بازم جای شکر داشت. داخل حسینیه یکی دوبار سرود را تمرین کردیم؛ سرود قشنگی بود ولی ریتمش خیلی یکنواخت بود و هیچ فراز و فرودی نداشت!
یار لبنان یار بحرین/ یار غزه یار عشقیم
شور زینب(س) در سر ماست/ ما هوادار دمشقیم
سرود را خوب تمرین کردیم اما بچهها کلا با سیستم شعار دادن مرسوم بیت هماهنگ نمیشدند، مثلا از این شعارهای دوتکه که بخش اولش را آقایان و بخشدومش را خانمها تکرار میکنند، اصلا استفاده نمیکردند. حتی یک بارخانمها خواستن شعار را فراگیر کنند امااز طرف آقایان همراهی نشد، عدهای هم بهشان برخورده بود و «هیس» میکشیدند؛درکل خیلی دانشجوهای محجوبی بودند!
حاج آقا محمدیان رئیس نهاد رهبری طلایه دار مسئولانی بودکه وارد بیت شدند. همین حضور نشان از این داشت که به لحظه دیدار نزدیک شدهایم و شعار «ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم» قوت گرفت. دانشجویان حاضر در جایگاه با ورود آقا انقدر ذوق زده شده بودند که کل جمعیتی که با فشار زیاد نشسته بودند، در حالت ایستاده توانستند در 20درصد از همان فضای قبلی و در سمت جلوی جایگاه متمرکز شوند!
اولین برنامه قرائت آیاتی از قرآن کریم بود که قاری قرآن با گرفتن چفیه آقا، پس از سال ها نماینده بسیج دانشجویی را شدیدا غافلگیر کرد. معمولا چفیه آقا را همان سخنران اول که نماینده بسیج دانشجویی است، تصاحب میکرد اما اینبار حضرت قاری همان اول خیال نمایندگان تشکلها را راحت کرد و چفیه آقا را گرفت! از طرف دیگر بچه های انجمن مستقل هم که سال هاست امیدی به تصاحب چفیه آقا ندارند، خودشان دو سه تا چفیه آورده بودند تا رهبری آنها را تبرک کند.
نمایندگان تشکل ها و نخبگان علمی یکی درمیون در محضر آقا صحبت هاشونو ارائه دادند، هر سخنرانی که پرشور و پر مغز بود یه چندتایی تکبیر رو از حاضرین می گرفت و سخنرانی های یکنواخت و خواب آور با صلوات حاضرین به نشانه ی اینکه ما رو با یه خداحافظ خوشحال کن مواجه می شد.
اولین تکبیر را نماینده بسیج دانشجویی با بیان این جمله از دانشجویان گرفت: «از این که قوه قضائیه قاطعیت لبریز خویش را در قلع و قمع سایتها و وبلاگها، فعالین دانشجویی و تشکلهای آنان به کار میبرد ابراز تأسف شدید میکنیم.» و پس از آن موج انتقادات سایر تشکلها به دستگاه قضا و برخوردی که با دانشجویان صورت گرفته ادامه پیدا کرد؛ رهبری نیز در جواب فرمودند که نظر ایشان هم برخورد تند و خشن با دانشجویان نیست.
انتقاد به سیاستهای فرهنگی صداو سیما نیز از جمله مواردی بود که در صحبت دانشجویان چند بار تکرار شد. رهبری هم فرمودند ایراداتی که دانشجویان وارد کردند، ایرادات ایشان هم هست.
یکی از دانشجویان از نظام ارزش سنجی اساتید و دانشجویان بر حسب مقالات ISI انتقاد کرد و به اهمیت بکار گیری علم در صنعت اشاره کرد و از جمع پرسید: شهید تهرانی مقدم چند مقالهISI داشت؟
حسن اصلی صحبتهای دانشجویان در صراحت آنها است و دانشجویان در این دیدار خیلی راحت و رک از رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، رئیس قوه قضائیه، رئیس قوه مقننه، شهردار تهران و... و حتی از رسانه های منستب به برخی از آنان انتقاد کردند. در همین خصوص یکی از دانشجویان گفت: «چرا قانون زمانی که سایت نزدیک به ریاست مجلس، مقاله قیاس نظام مقدس اسلامی با نظام شاهنشاهی را پوشش داد سکوت کرد؟ ولی در مقابل، دانشجویان حزب اللهی منتقد که از سر دغدغه انتقادهایی را نسبت به عملکرد برخی مسئولین ولو با درجهای از اشتباهات لفظی عنوان میکنند، به حبس و جرائم نقدی سنگین محکوم میشوند.»
دومین تکبیر را نماینده بچههای انجمن مستقل از جمعیت گرفت و گفت: «نزدیک است روزی که ملت مسلمان عربستان نیز کاخهای آلسعود، این سگ پاسبان اسرائیل و قاتل مردم بحرین، یمن و سوریه را بر سر آنان خراب کند و طومار کانون فتنه یعنی خائنالحرمین را در هم بپیچند.»
مرآتی خبرنگار صدا و سیما هم در جمع دانشجویان آمده بود و پشت پرده تریبون سخنرانی دانشجویان، اتاق بازجویی خودش را علم کرده بود و از دانشجویان بلافاصله بعد از قرائت متنشان مقابل رهبری، مقابل دوربین خودش بازخواست میکرد.
«ما دانشجویان مدتها است که دندان لق ارتباط با امریکا را کشیدهایم و اعلام میداریم که در دهان کسانی خواهیم زد که بخواهند به بهانه مذاکره با آمریکا خط مقاومت را تضعیف کنند.»؛ با بیان این جمله، تکبیر بعدی را هم بچههای مستقل تور کردند!
صدای چند نوزاد هم گهگاه وسط صحبت دوستان دانشجو بلند میشد. به نظر میرسید قصد دارند در حرکتی نمادین نشان دهند که فعالان آینده جنبش دانشجویی از الان که در گهوارهها هستند، آماده سخنرانی مقابل آقا هستند!
یکی از دانشجویان بحث فشار بر دانشگاهها را مطرح کرد و آقا اینطور فرمودند که موضع فشار را مشخص کنید و بگویید که فشار از کجا به شما وارد میشود تا ما با آن فشار... و رهبری با لفظ «فشار» انقدر بطرز زیرکانهای بازی کردند که درآخر ترک لبهای خشک و روزه دار بچهها با خنده شکافت.
فوتبالیستها هم از موج انتقادات دانشجویان در امان نماندند و یکی از دانشجویان گفت: «چرا باید مجموع دستمزد سالیانه اعضای یکی از تیمهای لیگ برتر با مجموع حقوق سالیانه اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر برابری کند؟ آیا این بی عدالتی و اسراف در بیت المال نیست؟»
صحبتهای آقا در خصوص «احساسات» و احساسی بودن جوانها اول همه را خنداند و البته در ادامه خیلیها را هم شرمنده کرد. آقا فرمودند این نباشد که اگر کسی حرف مخالفی زد بروید «دهنش رو ...»؛ و حسینیه امام خمینی(ره) غرق در خنده بچهها شد! رهبری در ادامه و در خصوص تسخیر سفارت انگلیس، احساس دانشجویان را مثبت تلقی کردند ولی عملی که انجام شد و ورود به داخل سفارت را کاری اشتباه تلقی کردند. اینجا بود که عدهای از بچهها «آخ» کوتاهی گفتند و عدهای هم سر به زیر انداخته بودند و البته یه عده هم برای رفقایشان کری میخواندند که «دیدی آقا مخالف بود؟!»
نماز مغرب و عشاء رو پشت سر آقا خوندیم و بعدش به سمت سفره افطار چند رنگ و تجملاتی رهبری رفتیم؛ پنیر، خرما، ماست، سبزی و لوبیاپلو کل چیزهایی بود که در سفره چیده شده بود، خوشوقتی ما + ترفندهایی که با تجربه های مکرر حاصل میشه دست به دست هم دادند و باعث شدند که نزدیکترین فاصله ای که میشد سر سفره ی افطار به آقا داشت نصیب ما بشه. سر سفره ی آقا مسئولین و رؤسای دانشگاهی نشسته بودند و سر سفره ی بعدی خود محافظا و یک عده مسئولین دیگه و سر سفره ی بعدی هم من با فاصله 3 متری نسبت به میز آقا، (دیگه نزدیکتر از این نمی شد). رکورد قبلی من مربوط میشد به سخنرانی آقا تو دانشگاهمون که حدود 5/8 متری با آقا فاصله داشتم، پیشروی خیلی خوبی کرده بودم. شروع کردیم به افطار خوردن که آقا هم وارد شدند و در جای مشخص خودشون نشستند و شروع کردند به افطار کردن، از اینجا به بعد دیگه نفهمیدم چی خوردم، آقا افطارشونو با چای و قند شروع کردند و یک سوم چایی رو که خوردند قاشق رو برداشتند و از غذای اصلی که لوبیاپلوی خوشمزه ای بود شروع به تناول کردن نمودند. چهره به این اندازه ملکوتی و آسمانی ندیده بودم، قدری که از افطار بچهها گذاشت یکی از حاضرین بچه ی خردسال خودشو دست به دست سر میز افطار آقا آورد تا آقا چند دونه برنجای بشقاب خودشونو در دهان بچه بذارند، بچه ها که نگذاشتند آقا درست و حسابی افطار بکنن. دم به دقیقه وسط افطار آقا بعضی بچه ها به زحمت از بین خندق و میدان مین محافظان از آقا اجازه ی تشرف می خواستند تا دستبوس واقع شوند، حقیقتش از من نزدیکتر نبود ولی دلم نیومد وسط افطار مزاحم آقا بشم. کمکم دانشجویان زیادی سمت سفره اول آمده بودند و دیگر کار برای محافظان سخت شده بود. آقا باقی مانده چاییشونو با یه حبه قند دیگه خوردند و بلند شدند و بعد از دست تکان دادنی با بچه ها خداحافظی کردند و رفتند. میز افطار آقا هم سریع جمع شد؛ مسئولین خبر داشتند که اگه میز و محتویات روش رو تنها بذارند هر کدوم از بچه ها به رسم یادبود تیکه ای از میز و ... رو با خودشون خواهند برد.
دیدگاه شما