اتفاقی که این روزها در رسانه ها نزدیک به امر مهمی مانند هسته ای، سر و صدا به پا کرد، فوت شدن مرتضی پاشایی خواننده ی ایرانی بود. نگارنده ی مطلب این خواننده را تا قبل از مطرح شدن شایعه ی مرگ وی در رسانه ها و متعاقب آن فوت وی، نمی شناختم. این وضع شاید بسیاری از ایرانی ها باشد که وی را نمی شناختند.
اما این قسمت کوچکی از ماجرا بود نکته ای آن را از حاشیه به متن آورد و هر کس سعی کرد این اتفاق را از دید خود تحلیل کند. یکی از نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی در اقدامی عجیب طی نطقی در مجلس با مطرح کردن مباحثی پیرامون فتنه، اشاره ای به حضور مردم در تشییع جنازه ی وی می کند و می پرسد که برای کدام یک از نمایندگان در صورت رخ دادن اتفاقی این دستی، چنین جمعیتی خواهد امد. چند نکته به ذهن می رسد برای آنکه در پاسخ به این سوال گفته شود:
اگر در کشور آمریکا یا یکی از کشورهای غربی یکی از نمایندگان مجلس ان ها فوت کند، چقدر از مردم اساساً مطلع می شوند که بخواهند واکنش نشان دهند؟
اگر خدای نکرده برای یکی از مداحان معروف کشور، اتفاقی بیفتد انتظار حضور چه جمعیتی را می توان داشت؟ مگر غیر از این است که به دلیل ارتباط عاطفی گسترده ی پدید آمده بین مداحان و مردم می باید انتظار جمعیت بسیار بالایی را داشته باشیم.
هنوز کسی وداع به یاد ماندنی مردم با مرحوم آیت الله بهجت را فراموش نکرده است. حاضرین در این مراسم حتی به ۵ درصد آن جمعیت هم نمی رسند.
مرتضی پاشایی خواننده ی محبوبی برای یک عده از مردم کشور بوده است و عده ای نسبت به وی ابراز احساسات کرده اند، آیا صحیح است از ابراز احساسات مردم که در جهت دیگریست ما در راستای دیگری استفاده کنیم؟
فارغ از همه ی بحث هایی که در رسانه ها مطرح شد، آنچه باعث حضور مردم و پیگیری آن ها در این اتفاق بود، یک فرهنگی دیر پا و دیرینه ی ایرانیست. ما ایرانی ها نسبت به داغ جوان بسیار حساسیم، شاید به این خاطر روضه ی حضرت عباس و حضرت علی اکبر، بسیار برایمان جگرسوز تر است. مرتضی پاشایی جوان بود و تنها سه دهه از عمر خود را گذرانده بود، همین کافی بود تا احساسات مردم ایران تحریک شود، از طرف دیگر وی مبتلا به بیماری سرطان بود و خبر آب شدن ذره ای وی و به انتها رسیدن حیاتش را به خوبی همه احساس کرده بودند و این دلیل دومی بود برای ابراز همدردی و همدلی مردم با خانواده ی وی و حضور در مراسم وی.
مرتضی پاشایی امروز دیگر بین ما نیست، تب رسانه ای آن فراموش شده و نرم نرم حتی حاضرین در ان جمع، مرتضی را به خاطره ها می سپارند. و تنها نکته ی باقی مانده از این اتفاق تحلیل های سیاسی است، که هر کس با مراجعه به فرهنگ ایرانی خود، نیازی به این دلایل سیاسی و … نمی بیند. مردمی که هنوز سهراب را می شناسند، سوگ سیاوش از تاریخ باستانشان باقی مانده است و بالاتر از همه ی اینها داغ شهادت جوانان بنی هاشم در کربلا آتش به جگرشان زده، برای ابراز همدردی برای جوانی که ذره ذره آب شده نیاز به تحریک کسی و یا متاثر شدن از فرهنگ جدیدی را ندارد.
نکته ی پایانی همه ی ما در بین خودمان جوانانی داشته ایم که از بین رفته اند، با مقایسه ی حضور مردم در مراسم آن جوان و یک انسان سالخورده در فامیل متوجه می شویم، درک می کنیم حضور گسترده در مراسم جوانان امری طبیعی است.
دیدگاه شما