به گزارش صدای دانشجو، به نقل از دانشجو، میثم امیری در یادداشتی نوشت؛
با دعای شبخیزان؛ ای شکردهان مستیز/ در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی
حافظِ شیراز
قرآنی، غیرِ قرآنی؛ دینی، غیرِ دینی؛ انسانی، غیرِ انسانی؛ رحمانی، غیرِ رحمانی؛ دولتی، غیرِ دولتی؛ ظلمانی، غیرِ ظلمانی؛ چه مهتاب، چه شبتاب؛ هر جور حساب کنید، فیلمِ ابراهیم حاتمیکیا جزء 5 تای اول جشنواره است؛ هر تنابندهای، هر وجودی داور باشد؛ چه نیکی، چه نیکول؛ چه راعی، چه دایی (منظورم علی دایی است)؛چه مجیدی، چه مجیدی. (بین فرهاد و مجیدش هم فرقی نیست.) هر کس. جای ابراهیم، آنجاست؛ تصوّرش، تصدیق میآورد.
اسمها میآید. اسمِ ابراهیم نیست. برگشتم دوباره نگاه کردم؛ ابراهیم را زدند؛ من بر عکسِ همه فکر میکنم؛ نه جای شگفتی است، نه جای تعجّب است، نه چیزِ جالبی است، نه امرِ غریبی. یک تصمیمِ معمولی و قابل انتظار. (بیش از آن که به دولت ربط داشته باشد -که دارد- به نگاهِ اسلامِ رحمانیِ پشتِ پرده ربط دارد که مثلِ قهرمانِ سکوتِ برّهها مهربان است؛ با پنبه سر میبُرد.) اسلام نیمهرحمانی و اخلاقگرا و معنویتپرداز همین است. حذف. روزی که سرسلسله این تازهلیبرالها (که شهادتینشان به این آیینِ جفنگ هم شنیدنی است)، مرتضی آوینی را حذف میکرد و میکوبید، امتداد تاریخیشان را باید انتظار میداشتیم. آن روز آوینی نامهای به جنابشان که خیلی انقلابی و ضدِّ آمریکا مینمود، نوشت تا در تاریخ بماند که روزی همانها (نه آنها؛ دم و دستک و دنبالچهشان) فیلم ابراهیم را نه به اسمِ آرمانخواهی ضدِّ امپریالیسم که پایِ زیراندازِ پاندازِ قرمزِ مقّلدِ کَن و برلین ذبح خواهند کرد (فرش و قالی انتساب دارد به حضرتِ سلیمان که نگینِ انگشتری دارد و بر فراز راه میپیماید، نه انتساب به ذلّتخانهی زبونانِ جشنوارههای فرنگی.) آن روز مرتضی برای ابراهیم نوشت جز برای شقایقها نخوان. او در آخرین نوشتهاش به ابراهیم نوشت: «تو زیستنت عین هنرمندی است و هنرمندیات عین زیستن. پس چگونه از تو میتوان خواست که از نفخ روح خویش در فیلمهایت ممانعت کنی؟»
از نشانههای زندگی پاک و صادقانه دشمن داشتن است و کوبیده شدن. این کجایش ناراحتی دارد؟ مثلِ این رسانههای نیمهانقلابی سوسول نازنازی، مامانی نمینویسم. نه ابراهیم. راهِ درست همین است. برای عشاق و بسیجیها فیلم ساختن (آن طور که آوینی به تو توصیه کرد)، همین سختیها را کشیدن نصیبش است. پس چه؟ سلیمانت زخم بردارد، «داود»*ت بر تخت دوخته شود و تو راست راست «خیبری، موتوری» تکرار کنی. نه. بگذار کمی هم سوز به تو بخورد؛ بگذار هزینه بدهی. وقتی هزینه میدهی، میتوانی امید داشته باشی که مؤثری و ضربهزننده و پیشرو. مباد ناراحت باشی. آوینی زنده است و پویا و حرفش هم امروزی و تازه؛ ولی این عملهاکرههای اسلامِ شبهرحمانی مردهاند. این سرِ و صدایشان به همّتِ پولِ نفت، از کاروان و قطار خبر نمیدهد؛ خرده ریزه «دو دو چی چی»هایی است که با دهانشان میزنند و گاهی هم با شیپوری از سرِ گشادش. این جماعت عادت به التماسِ برعکس دارند؛ معلوم است که تو هم به درستی فهمیدهای و زدیشان.
میخواهم با متنِ مرتضی آوینی متن را تمام کنم که خطاب به ابراهیم نوشت؛ پیش از آن باید ضلعِ آخرِ این نوشته را کامل کنم؛ آن هم صمیمانه سخنی است به کارگردانِ جوانی که خوشآتیه است. مراقب باش، اسلامِ ترسو میترسد از این که ابراهیم جهادیکیای دیگری درست شود. اگر جایزهای بردهای در این رقابتِ نیابتی، (تو به نیابتِ از ابراهیم، جوانِ دیگری هم به نیابت از کارگردانِ خرسدوست) جایزهات را با تواضع به ابراهیم و سلیمانش تقدیم کن و دهانِ شکرریزان ببند. دعای شبخیزان بدرقه راهت؛ رقیبانت، شب ندارند؛ چه رسد به آن که سحری داشته باشند و حالی و وقتِ فَلَقی.
امّا متنِ مرتضی که در نقدِ مهاجر، شعرِ یک جانباز برای ابراهیم را بازنشر داد:
ای بلبل عاشق، جز برای گلها مخوان!
انتها پیام/م
دیدگاه شما