علی جان!
می خواهم افسار قلم را به دست اندیشه سیال بسپارم تا در میدان تنگ صفحه ی سفید بتازاند و بنگارد از تو، از غدیرت و از قدرت، چیزهایی که نوشتنش بس سنگین است. اینبار در پی آنم که از زاویه ای دیگر و از پس تفکرات خود مظلومیت تو را بازخوانی کنم از همان ابتدا! که شاید آن هم مکفی باشد.
علی جان!
پیامبر رحمت و مهربانی احمد محمود محمد (ص) سوار بر مرکب خویش از مناسک حج سال 10هجری باز می گردد اما اینبار مستغرق در اندیشه ای که رخسار مبارکش نمایانگر اهمیت آن است.
او با خود زمزمه می کند: " خدایا! حج آخرم نیز به پایان رسید و هنگامه ی آن است که امر تو را ابلاغ کنم. اما معبودا! من این قوم هزار چهره را خوب می شناسم اینان که هر دم به جامه ای و هر لحظه به سویی هستند تاب نخواهند آورد و از همین حال سنگ هایشان را آماده خواهند کرد تا در پیش پای وصی من اندازند. خدایا!..."
در همین اندیشه بود که پیک الهی با صدای بلغ بلغ خود او را امر نمود به وعده الهی. پس او جراتی یافت و فریاد سر داد که بگویید پیشینیان و پسینیان بیایند مطلبی است مهم...
علی جان!
آن هنگام حضرتش خواست بگوید که نه پس و نه پیش از ولی گام بردارید که دوشادوشش باشید در مصائب و مشکلات...
محمد (ص) دستور داد تا منبری از جهاز استران و اشتران بسازند؛ بر بالای منبر رفت و نخست خود را و ولایتش را اثبات کرد آنگاه تو را خواست تا اکمال و اتمام نعمت و دین خدا را بجای آورد.
دست، بالا گرفت و فرمود: "من کنت مولاه فهذا علیا مولاه" ... و از همینجا آغاز شد...
علی جان!
محمد (ص) می خواست بگوید که هرکس دستش در دست علی باشد در دست من است و هرکه دستش در دست من باشد در دست خداست و اوست که گمراه نمی شود.
علی جان!
محمد(ص) خواست با تو بگوید که علی از همین هین که دست تو را بالا می برم بغض ها و حسادت ها اوج می گیرند.
علی جان!
محمد(ص) می خواست بگوید که همین دستی که، علی! من بالا گرفته ام روزی خواهند بست پس به فکر دستانت باش.
آری خواست اشارتی به آسمان کرده باشد و بگوید که ای علی! " والشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا"، من خورشیدی بودم که با آمدنم تاریکی ها و سیاهی ها دریده شدند و با غروبم باز تاریکی خواهد آمد لیک دلخوش آن بودم که تو نمی گذاری اما افسوس که اینان حق تو را نمی شناسند و چنان بر خود جفا می کنند که نور خورشیدی تو از پس جهالتشان همچون نور مهتاب راه پرپیچ و خم زندگیشان را روشن میکند و البته باز برخی چمهایشان را می بندند تا مبادا نور تو ظلمت جهالتشان را بدرد. البته عده ای نیز با نور کم سوی مهتاب گونه نیز هدایت می شوند که چه قلیلند آناکه فائز شوند "و شیعه هم الفائزون".
علی جان!
بسیاری از آنان که آمدند و بخ بخ گفتند خواستند بگویند که علی! چهره ی ما را فراموش نکن ما در سقیفه منتظر تو هستیم، ما در جمل منتظر تو هستیم شمشیرهایمان را آبدیده می کنیم تا شمشیر بر سرت گیریم و تبعیت ستانیم.
علی جان!
آری این است که می گویم غدیر بیش از آنکه سند امامت تو باشد سند مظلومیت توست.
آنان تو را نشناختند شاید هم مقصر نبودند چرا که جبرا خلیل جبرا آن اندیشمند مسیحی لبنانی که هرگاه بخواهد نام دو بزرگ ببرد نام تو را در کنار نام مسیح می برد می گوید: " من متعجبم که برخی از افراد فراتر از زمان خویشند و علی برای دوران خود نبود."
آری درک تو چنان سخت و دشوار است که هنوز عالمیان مبهوت تو مانده اند و حتی هنوز معنای غدیر را نیز درک نکرده اند.
علی جان!
همان گونه که غدیرخم محل جدایی مسیر اقوام و طوائف و ملل مختلف بود در آن روز محل جدایی اندیشه ها شد و هر اندیشه ره به سویی برد اما شیعیان تو چه اندک.
به راستی شیطان از همان غدیر شاید هم قبلتر از آن در یوم الدار نقشه ی سقیفه را در سر می پروراند.
علی جان !
کسی نیست که بگوید حتی یحتمل اگر داستان سخنان پیامبر حول محبت تو را در غدیر بپذیریم آخر رسول خاتم در 63 سال عمر خود و 23سال رسالتش کی و کجا هزران نفر را گرد آورد تا بگوید من شخصی را دوست دارم! جز تو؟!!!
علی!
تو غریب می مانی چنان که تا بحال مانده ای چون عظمت تو چنان است که هیچگاه شناخته نمی شوی پس بر کسی خرده مگیر...
علی!
کثیری از خلایق در غدیر ماندند و جلوتر نیامدند نفهمیدند که غدیر فقط برای گفتن و شنیدن نبود غدیر آمادگی بود برای صفین، جمل، برای در سوخته، آمادگی برای حمایت از مولای خویش در پس حوادث روزگار اما حیف که اندیشه ها قاصر بودند...
علی جان!
برای تفسیر مظلومیتت تدبر در غدیر کافیست چه برسد به ایام مصائب تو چه برسد به شهادت تو... شاید ما نیز در غدیر جا مانده ایم...
دیدگاه شما