مطبوعات همدان
به کانا ل ارتباطی ما بپیوندید
تاریخ : 6. مهر 1396 - 12:07   |   کد مطلب: 22608
شب داشت به نیمه می رسید که سرم را گذاشتم روی پتوکه حکم بالش راداشت بخوابم ،تا چشمانم را بستم ،رفتم به فکر اینکه نکند ،نفر بعدی محمد حسین باشد،
شهید بشیری

به گزارش صدای دانشجو به نقل، نافع محمد حسین در این چند روز کاملا متحول شده بود وحرفهایی می زد که بوی رفتن می داد وحرکاتی در خلوت وجلوت ازش می دیدیم که ساز شهادتش بلند بود،
یاد چند روز پیش افتادم که در مسیر برگشتمان به مقر،یک سری رفتیم در یکی از مقرها که شهداء را نگهداری می کردند،تا ما رسیدیم یک شهید از فاطمیون هم آوردند،محمد حسین کمک کرد واورا در تابوت گذاشتند وبردند داخل کانتینری که محل نگهدا ری شهداء بود،
محمد حسین با عشق وعلاقه شهید مدافع حرم را بدرقه کرد وآخرش هم به اش گفت: شهادت «نوش جانت»وقتی به محمد حسین نگاه کردم. جا خوردم ودیدم با حسرت دارد تابوت شهید را نگاه می گند ودرونش غوغا بود وبه پهنای صورت اشک می ریخت.
خواب از سرم پریده ،بلند شدم نشستم وبه دور واطرافم نگاه کردم ودیدم همه بچه ها از جمله محمد حسین خوابشان برده،به چهره محمد حسین نگاه کردم که محاسنش به آن جلوه ویژه ای داده بود خیره شدم وحسادت کردم.
دوباره سرم را گذاشتم روی پتو‌که بخوابم ،خوابم نبرد و  فکرم رفت به مراسم روضه وسینه زنی چند شب پیش که برای شهادت حضرت رقیه گرفته بودیم «شب شهات حضرت رقیه، پنجم صفر مراسمی تو مسجد خانات در حومه حلب که رزمنده های ایران دستی به مسجد کشیده بودند.هم محل استراحت بود وهم محل نماز .مراسم گرفته بودیم .تو مراسم روضه محمد حسین حال عجیبی داشت  صورتش سرخ شده بود عجیب گریه می کرد.یکی از بچه های بروجرد نوحه لری می خواند .حلقه سینه زنی تشکیل شده بود وسط حلقه محمد حسین میانداری می کرد  وگریه کنان سینه می زد .مثل ابر بهاری به پهنای صورت اشک می ریخت»یاد آن شب تمام فکر وخیالم را برد
بلند شدم زدم بیرون از اتاق تا مقداری راحت شوم وتا بلکه از این حالت راحت شوم ولی هر کاری کردم نشد وبرگشتم داخل اتاق ، وبا این افکار نمی دانم کی خوابم برد که ناگهان با صدای محمد حسین که می گفت بلند شوید الانه که اذان صبح را بدهند بیدارشدم
ادامه دارد
راویان:همرزمان مدافع شهید حرم محمد حسین بشیری
تدوین:جمشید طالبی

 

دیدگاه شما

آخرین اخبار