تا سخن از اسلامی سازی دانشگاه بر زبان می آید خِرد های خُرداندیش این آرمان را مترادف با فقهی سازی دانشگاه می یابند و بر طبل تفکیک جنسیتی می کوبند و برپایی نماز جماعت و جالب تر از همه ، فرستادن استادان دانشگاه به کربلا را مصداق اسلامی سازی می دانند و از این حقیقت غافل اند که دین همه ی دین است و این شریعت اندیشی ها چون کیمیاگر شدن و حقیقت دین چون زر شدن است. آن پوست است و این مغز ! و تا دانشگاه ما از نجاست علم سکولار که از گزاره ی حقه ی « هو الاول و الاخر » تهی است ، غسل داده نشود ، اسلامی نخواهد شد . همین قشر اندیشی هاست که مقوله انقلاب فرهنگی را ابتر گذاشته و علی رغم توصیه های رهبر فرزانه ی انقلاب مبنی بر جنبش نرم افزاری ، حکومت اسلامی را به پرتگاه بحران کارامدی رهنمون ساخته و آن را به مدعایی بدون منطق عمل بدل کرده است ! در این نوشتار می کوشیم در حد حوصله ی مخاطب و به صورت فشرده به نقادی علوم رایج و واکاوای مفهوم و ضرورت علم دینی پرداخته و بسط آن را به مجال دیگری واگذار کنیم .شاید مرهمی باشد بر زخم های دوستداران انقلاب و یا تلنگری به آنان که هنوز در مفروضات قرن 19 میلادی اسیرند !
اگر بخواهیم به زبانی ساده و بی پیرایه ، مفهوم علم و چگونگی شگل گیری و سیر تکاملی آن را بیان کنیم ، باید گفت : به واسطه ی چرخه ی نیاز و ارضا که متکی به پیش فرض ها و چارچوب های ذهنی و رفتاری خاصی است ، « علم » می گویند و تکامل آن را تابعی از نیاز و انگیزه تحلیل می کنند ! با این تعریف و بر خلاف تلقی رایج ، به جهت داری در علوم می رسیم ، زیرا بر کسی پوشیده نیست که این چرخه در انسان الهی و الحادی تفاوت می کند و این تفاوت ناشی از طرز تلقی خاص آنان به پدیده ها ، تفاوت در مفاهیم پایه و اخلاق فردی و اجتماعی است . لذا متناسب با دو چرخه ، دو نوع علم تولید می شود که پیش فرض ها و چارچوب ها ( که در فلسفه ی علم آن را پارادایم می نامند ) به صورت بُعدی در آن حضور دارند و جهت گیری در علوم ناشی از ارزش های درونی آن هاست. تفاوت در پارادایم ها حتی در مراتبی از جامعه ی الهی یا الحادی آن چنان قیاس ناپذیر می گردد که هر گروه متناسب با دیدگاه خود ، واژه های خاص خود را تولید می کند . برای مثال در جامعه ی الهی ، فیلسوف مسلمان در مواجه با انسان او را ممکن الوجود می نامد و خدای او را از پس ابهام تسلسل در برهان علیت می جوید اما یک فقیه در نگاه به انسان او را مکلف می یابد و خدای او را آمری حساب کش تصور می کند و عدل وی را مهم ترین صفتش بر می شمارد ، اما یک شخص عارف مسلک با نگاه عشقی ، انسان را در جامه ی عاشقی و خداوند را در مقام راز و ناز می یابد و فضل و کرم خداوند برای او پر رنگ می شود و عاشقانه ندا سر می دهد : * تو مگو ما را بدان شه بار نیست // با کریمان کارها دشوار نیست . * این سه تلقی با اینکه در دل مفاهیم الهی رشد کرده اند اما طرز تلقی های متنوعی به عالم دارند .چه رسد به آنکه پارادایم های انسان ملحد با انسان خداجو قیاس شود . انسان ملحد که از جهان جز ماده را در نیافته و حیات را حاصل هم افزایی ماده در فرایند تکاملی تاریخی ( ماتریالیسم تاریخی ) می داند در انسان شناسی ، خود را یک لایه ای و در زیست شناسی خواه ناخواه نسل اجداد خود را از جناب میمون می داند ( نظریه ی داروینیسم) و در روان شناسی بهبود رفتار آدمی را در تناسبات ماده می جوید یا کنش و واکنش های انسان را در روانشناسی ژرفا های فروید تابع غریزه های درونی وی می داند ، لذا در فلسفه ی سیاسی و اجتماعی به لیبرالیسم و آزادی نفس می رسد زیرا اگر در جامعه ی وی آزادی نفس نباشد ، افراد آن دچار « عقده ی اودیپ » خواهند بود و بحران های اجتماعی گریبان گیر آن ها ! این ماده ی تکامل یافته 60 الی 70 سال عمر می کند و سپس به عدم می پیوندد و ماده ی او در چرخه ی طبیعت به صورتی دیگر نمایان خواهد لذا باید فرصت را مغتنم شمرد و از انواع لذت های دنیوی با حداکثری بهره برداری از طبیعت بهره مند گردد و علم و تکنولوژی دست در دست هم گزاره ی « زندگی در عیش ، مردن در خوشی » را برای وی محقق کنند . اما از سوی دیگر انسانی خدا دوست را تصور کنید که تحت پارادایم تصوف یا عرفان اسلامی رشد کرده است و بر مبنای آموزه های دینی ، خود را مرغ باغ ملکوت می یابد که چند روزی اسیر دام و دانه ی عالم خاکی است او تمام همت خود را مصروف کشف جلوات عالم معنی می کند و اصالت روح و معنا در نزد وی سبب می شود از کنار جلوات عالم اعتباری رد شود و غفلت حاصل از امر مجاز وی را از سیر در عالم معنی باز ندارد . او به جای تصرف در جهان ( روی آوردن به فلسفه ی چگونگی ، فلسفه ی شدن ) به تفسیر جهان ( فلسفه ی چرایی و چیستی ) قناعت می کند . او به راستی در پی نجات است و نه بقا ! لذا در ترمینولوژی ( واژه شناسی ) حاصل عقل معاش اندیش را سواد به معنای سیاهی می نامد ! ( دفتر صوفی سواد و حرف نیست // جز دل اسپید همچون برف نیست ) و در مقام وعظ چنین خطاب می دهد که چه فایده که انسان دنیا را ببرد اما خود را ببازد ؟
علم نبود غیر علم عاشقی // ما بقی تلبیس ابلیس شقی
پس هر آن کس را نباشد عشق یار // بهر وی پالان و افساری بیار !
در سطور بالا در پی تایید این نوع نگرش دنیا گریزانه نیستیم چرا که مسلمانی و آبادانی و کافری و کم رشدی را ملازم هم می دانیم . تنها با یک روند تحلیلی تاریخی سعی داشتیم نحوه ی تاثیر گذاری پارادایم ها در شکل گیری علم و مدیریت جریان تحقیقات را نشان دهیم و جهت داری علم را اثبات کنیم . نکته ی کلیدی در اسلامی سازی علوم توجه به همین روند تحلیلی و باز پرسی از مبادی و مبانی علوم رایج است . جالب این که نظام تعلیم و تربیت ما باب گفتگو از مبادی را مسدود ساخته و در عوض باب گفتگوی مفصل غیر ضروری را گشاده است . گویی پیش فرض ها بدیهی است .همین مسئله است که همواره ذهن دانشجوی مسلمان را بین معرفت دینی و امر علمی مردد ساخته و تعارضات علم و دین را بیش از پیش آشکار ساخته و او را مجبور می سازد در برابر علمی که داعیه دار عینیت هم هست به قبض و بسط تئوریک شریعت پناه ببرد ! بی شک نقطه ی آغاز اسلامی سازی علوم از نقد مبادی و مبانی علوم غربی شروع خواهد شد . گفته شد که علوم از پارادایم هایی ناشی می شود که به صورت بُعدی در آن ها نیز وجود دارد . لذا علوم حامل ارزش هایی است که در صورت بهره جویی از آن ها ، فرهنگ خاص خود را انتقال خواهد داد . در غرب ، رابطه ی بینش ، دانش ، ارزش برقرار است لذا دین شناسی در غرب و حتی در دانشگاه های ما که با ساختار علمی آنان جان گرفته است در ذیل علوم اجتماعی تدریس می شود . اما در اسلامی سازی علوم ، رابطه به صورت ارزش ، بینش ، دانش خواهد بود و معرفت دینی به عنوان محور نظام فکری قرار خواهد یافت و دیگر گزاره ها چون فلسفه یا فلسفه های مضاف چون فیزیک ، زیست و ریاضی تحت تاثیر مستیقم ارزش ها جریان خواهد یافت و علاوه بر این مرحله در فرایند شکل گیری علوم و همزمان با تکامل علم اصول به عنوان ابزار سنجش معرفت دینی ، حجیت آن نسبت دین تمام خواهد شد .
به راستی غرب زدگی ( بخوانید بربریت کروات زده ) و فرایند جهانی سازی دارای لایه های پنهانی است که استیلای گسترده ی آن را باید در ابر پارادایم های فراچاش گرا در science جستجو کرد . باید فکری کرد و همتی داشت برای شکستن بت مدرن و طرحی نو در الگو های کارشناسی اداره ی عینیت جامعه پی ریزی کرد . باید به فکر تحولی اساسی در علومی بود که سال هاست نه تنها مرهمی بر زخم ما نشده بلکه بر آنان نمک پاشیده است ! تیزبینان خوش در می یابند که بخشی از مشکلات امروز اقتصادی کشور ما ریشه در نسخه های عموما سرمایه سالارانه ای دارد که پس از جنگ تحمیلی ، جیب عده ای قلیل را پر کرد اما با دلبری هایش ، سرمایه ی ایمان کثیری را ربود ! فرهنگ تکاثر ، انباشت سرمایه و حتی امواج عینی تر آن چون کنترل جمعیت و تغییر زیباشناسی مردم از شهادت به تجارت تحفه ی همان الگو ها بود که با غفلت از مبانی ضد دینی اش در کشور رسوخ کرد .
به امید آن روز که با دستیابی به علم دینی ، تمدن اسلامی - آرمان آن پیر سفر کرده - را بر ویرانه های جهان مدرن بنا کنیم .
دیدگاه شما