داستان زندگی آبراهام لینکلن که دست مایه ی فیلم تازه ی اسپیلبرگ شده ، آقای کارگردان و فیلم ش را در دوازده رشته ی مختلف نامزد دریافت جایزه ی اسکار کرده است ، به این ترتیب این فیلم یکی از بخت های نخست دریافت اسکار است . اما فیلم آن چنان که منتقدین نوشته اند بسیار «آمریکایی » ست ، و یا آن طور که بی بی سی نوشته بود « ادای دین » اسپیلبرگ است به تاریخ امریکا . طبیعی ست اگر کسی به فرض مثال می خواست چنین فیلمی در این مملکت بسازد ( مثلا فرض کنید داستان زندگی شهید رجایی ) مسلماً به اولین چیزی که متهم می شد « سفارشی » ساز بودن و یا فیلم « دولتی » ساختن بود . این چنین نیست ؟! موضوع « سفارشی » و به شدت شدیداً(!) « دولتی » داستان زندگی رییس جمهور مقتول امریکا را در نظر بگیرید : نه تنها به چنین چیزی متهم نمی شود که تشویق هم می شود ، کلاهشان را به احترام آقای کارگردان بر می دارند و تازه جایزه هم می دهند . و دیگر این که بازی تماشایی و به اصطلاح « زیر پوستی » دنیل دی لوییس از آقای رییس جمهور قهرمانی وطن پرست و در عین حال خانواده دوست نمایش می دهد . این رندی اوست ؛ و نه _ اصلاح می کنم : _ هنر مندی آقای کارگردان است . کارگردانی که کنار ساختن فیلم هایی نظیر « ایندیانا جونز » و یا « جنگ دنیاها » و یا حتی تر (!) « پارک ژوراسیک » ، لینکلن را ساخته و « نجات سرباز رایان » را ، تا نشان دهد ابایی از « سفارشی » ساختن ندارد ؛ که آن را وظیفه ای برای خود می داند . و راستی مقایسه کنید این دو فیلم آخر را ؛ تلاش کارگردان برای « باور پذیر » کردن قهرمانان داستان و قابل قبول کردن آن ها برای مخاطبین . و این که نمی دانم ، اما سکانس آغازین فیلم بدجوری مرا یاد سکانس ابتدایی « نجات سرباز رایان » انداخت ، چه از حیث فُرم ؛ و چه از لحاظ محتوا . یک شروع شلوغ و جنجالی ، و پرهزینه که همان ابتدای کار نفس را در سینه ی مخاطب حبس می کند .
نکته ی بامزه ی دیگری که به نظر می رسید تاکید و تصریح آقای کارگردان بود بر نشان دادن یهودی بودن لینکلن ، به یاد بیاورید آن سکانس تماشایی و آرام بخش را که لینکن پس از آن همه دلهره و اضطراب و تصویب اصلاحیه ی سیزدهم از آرزوی دیرینه ی « قدم زدن در خیابان های سرزمین مقدس » برای همسرش تعریف می کرد ، پا گذاشتن جای پای داوود و سلیمان در اورشلیم . و این آن چنان که می دانیم تصادفی (!!!) نیست . به یاد بیاورید اما حضراتی را که روزگاری به خیال مذاکره با امریکا و مثلاً چراغ سبز نشان دادن به آنها آبراهام لینکلن را « شهید » می نامیدند . نمی دانم شاید هم اعتقادشان بود و یا این که یک جورهایی هول شده بودند مقابل « کریستین امان پور » !
و البته دقت و لطافت کارگردان را در انتقال مفاهیم مقایسه کنید با آن آخوند تابلویی که ده نمکی وسط فیلم ش کاشته برای هدایت دخترک بی حجاب ! ( رسوایی / مسعود ده نمکی ) فارق از البته باز ی تماشایی اکبر عبدی .
بهرحال فیلم دیدنی ی بود و البته « امریکایی » ! امید وارم حضرات کارگردان داخله نشین (!) ما روزگاری فیلم هایی « ایرانی » بسازند … !
دیدگاه شما