ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه ؟ / مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه ؟
شاه خوبانی و مقصود گدایان شده ای / قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه ؟
در حدیثی آمده است که خداوند گنجی بود پنهان ، دوست داشت که آشکار شود و همین « حُب » دستمایه ای برای خلقت جهان و جهانیان بود و ابیات نخستین هم برخوردی حافظانه با این روایت قدسی است . چنان که در می یابم ، در منظومه ی هستی شناسی عرفا ، سنگ بنا و قوام عالم بر مفهومی چون عشق است و سالکانِ راه حق می کوشیدند تا عشق را جانِ جان آدمی و مقصود و مقصد نهایی عالم معرفی کنند و خداوند را در جایگاه راز و ناز و انسان را در مرتبه ی تضرع و نیاز قرار دهند و انجذاب تا انحلال همه ی اطوار عاشق در معشوق را بزرگ هنر هستی بدانند و انسان را به حقیقت « حتی تکون اعمالی و اورادی کلها ورداً واحدا » رهنمون سازند . برای مثال سالکی چون حافظ می فرماید :
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر اید / نا خوانده درس مقصود در گارگاه هستی !
امّا لطیفه ای که در پی بسط آن هستم این است که عارفان و سالکان در مرحله ی دست گیری از خلق ، چون از واژه ناگزیرند و از سویی زبان برای درک عرفی از مقولات بنا نهاده شده است می کوشیدند تا آن جا که می توانند آن باده های ناب معرفتی را در جام واژه بریزند و به صاحبدلان بنوشانند و حتی تاکید کنند که این ماهیت ناسوتی شمیمی و جلوه ای از همان حقیقت ملکوتی است و به سبب گفته ی مُلّای روم که :
خوش تر آن اید که سرّ دلبران / گفته آید در حدیث دیگران
آن عشق آسمانی و شاهد قدسی را در خلال عشق و یار زمینی که مظهر آن « زن » است روایت کنند و این گلاب را از آن گلستان بیابند . برخی عرفا ، عشق زمینی را به این دلیل که متضمن نکاتی در بی خودی ، بی خویشتنی ، بی رنگی و ادراکات قلبی است ، مایه ی رشد آدمی و سر برآوردن انسان و مقدمه ای در پای گذاشتن در عالم بالا می دانستند چنان که ملّای روم می فرماید :
عشق اگر زین سر و یا گر زان سر است / عاقبت ما را بدان سو رهبر است !
و یا شاعران معاصر هم گفته اند :
درخت ها به من آموختند فاصله ای / میان عشق زمینی و آسمانی نیست ( فاضل نظری)
نکته ی دیگر ، کرامت زن در منظومه ی فکری عرفای ماست . بی شک این تصویر که زن مظهر جمال الهی است و در دنیای انسانی غالبا در جایگاه راز و ناز قرار می گیرد و در این میان ،آتش عشق جان خواستارش را می سوزاند و چهره ی او را بر می افروزاند و سرخ می کند ، عارف را به یاد تجربه های ناب عرفانی خود می اندازد و با چشم وحدت بین ، محبوب ازلی و ابدی را در ورای خط و خال نگاران زمینی می جوید و از شکر به شکر ساز و از سکر می به ساقی پی می برد ! چنان که سعدی می فرماید :
چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان / خط همی بیند و عارف قلم صنع خدا را
و یا :
نگاه من به تو و دیگران به خود مشغول / معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست
در سند های دینی هم آمده است که پیامبر عظیم الشان اسلام (صلی ا... علیه و اله ) فرموده اند : ( نقل به مضمون) « سه چیز را در دنیا بیش از امور دیگر دوست دارم ، نماز ، بوی خوش و زن » و این امر هم مبیّن این قول است که زن چون نماز آدمی را به یاد عالم بالا و امر متعالی می اندازد و حتی ، شاید چون نماز نهی کننده و دور راننده از فساد است ، حکیمان هم گفته اند که می شود سر نفس خبیث را با تیغ جمال برید . شاید قرار گرفتن بوی خوش در کنار زن و نماز هم به این سبب باشد که تجربه های عرفانی معمولا با بوی خوش همراه است و حتی از علائم شب قدر هم این است که فردای ان روز در هوا بوی خوشی جاری است و عرفا به همان نسبت که از رنگ بیزار بودند با بو ، باد و نسیم که حامل رایحه ی دوست است مانوس و دمساز .
من و باد صبا مسکین ، دو سر گردان بی حاصل / من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
البته توجه به این نکته هم ضروری است که عرفا تاکید می کردند که این قسم از عشق ورزی ها تنها ذکری است برای توجه به عالم بالا ! نباید در این قسم عشق ها ماند ، این ها راه است و مقصد جای دیگری است . اگر ماندی ، مردی و اگر رفتی ، بُردی ! باید از اثر به موثر و از صنع به صانع رسید و باید دریافت که با معشوق فانی نمی توان عشق باقی داشت و « کل شی هالک الا وجهه »
چند بازی عشق با نقش سبو / بگذر از صورت ، بیا و آب جو ! ( مثنوی )
و یا :
ای دوست شکر خوشتر یا آنکه شکر سازد / سیمای قمر بهتر یا انکه قمر سازد ؟ ( دیوان شمس )
اما این مسئله خللی در جایگاه والای زنان در منظومه ی فکری عرفا در عالم ناسوت وارد نمی کند و زندگی نامه ی بزرگی چون محمد جلال الدین رومی هم که روابط فوق العاده عاطفی با همسر و به خصوص عروس خود داشت موید این حال است .
از کرامت زن گفتیم و از پیام بی زبان عارفان برای روزگار ما ، اما به راستی زن امروز ، در روزگاری که تیغ مدرنیته پرده ی سنت را به قساوت دریده و تجربه های دینی گرمای خود را در زمستان سکولاریته از دست داده ، با جایگاه خود چه قدر فاصله دارد ؟
اندیشه ی مدرن ، زن را چگونه می خواهد ؟ با وی به مثابه « راز » برخورد می کند یا « مسئله » ؟ گوهر حوا بودن در وجود زن مدرن چه قدر باقی است ؟ زن مدرن ، آدمی را به ماندن می خواند یا پر پرواز می دهد ؟
زن مدرن ، خواب کننده ی ذهن و سست کننده ی اراده هاست یا انکه از دامنش می توان پر کشید و به معراج رفت ؟
به راستی باز شناسی هویت زن مدرن و قیاس ان با الگوی زن متدین ، از رسالت های زنان اندیشه ورز روزگار ماست ! البته از تاثیر و تاثر پارادایم ها ی مدرن در نوع هستی شناسی زن امروز و ارزش های حاکم بر روزگار ما نمی توان غافل بود و نمی توان همه کوزه ها را بر سر فرد شکست. توجه به اخلاق سازمانی و اجتماعی هم نکته ای مهم در تحلیل است .
در هر حال ، این یادداشت تنها بهانه ای بود برای تبریک روز زن در هفته ی ماضی و تاکید بر بیش تر اندیشیدن !
همان طور که گفتم ، حضرت حافظ در نگاه به ماجرای خلقت به خداوند ، و من در خطاب به زن مدرن می گویم :
قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه ؟
والسلام علکیم و رحمه ا... .............
دیدگاه شما