با یک ماجرایی کارت گیرم آمد ، دور و بر ساعت چهار بود تازه که با یکی از دوستان رفتیم سازمان دانشجویی و بعد هم از یکی دیگر از دوستان _ که خواست نامش فاش نشود !_ کارت دیدار ش را گرفتیم . نوشته بود روی کارت « ویژه » و نام همان دوست عزیزمان هم پشتش نوشته شده بود و البته با ذکر این تذکر که « این کارت قابل واگذاری به غیر نیست » و تازه « کارت شناسایی فراموش نشود » ! پنهان نمی کنم که کلی استرس گرفتم ! که حالا چه باید کرد و اگر در آن هفت خوان بازرسی های بیت کسی کارت شناسایی خواست چه کار کنم ؟! دل رو زدم به دریا و راه افتادم به طرف ” بیت ” . همان دم درِ ورودی « محمد » را دیدم و خیال کردم که او هم کارت به دست لابد منتظر است برای ورود . و من هم که هم چنان خیال می کردم کارت vip دستم هست رفتم جلو برای این که سوال کنم : «ورودی ویژه » کجاست ؟! که متوجه شدم ای بابا ! محمد هم بی کارت آمده همان دمِ در و حالا داشت با آن سرباز بنده خدا وَر می رفت که راه ش بدهند تو ! و من را که دید آویزانم شد که تو « کارت ویژه » هم که داری و مرا هم ببر ! ! و من البته همین که خاطرم آمد با چه دردسری کارت گیرم آمده حسابی شرمنده ی محمد شدم و رفتم تو ؛ و البته هم چنان خیال می کردم «کارت ویژه» دستم هست !! هفت خوان وارسی ها را که گذراندم ؛ در های تهِ حسینیه را بسته بودند و از یکی از درهای وسطی حسینیه وارد شدم . خیلی جلوتر از آنی بودم که خیال می کردم جا گیر خواهم آورد . و این چنین شد که بازهم خیال کردم به اعتبار «کارت ویژه » تعمداً از در جلویی فرستادنم تُو … !!
و این خیال البته هم چنان ادامه داشت تا این که خیلی زود متوجه شدم همین کارت های ویژه دست بقیه بچه ها و البته دست همه هست ! و این طور شد که فهمیدم این « کارت های ویژه » چندان هم « ویژه » نیست !! بهرحال حسینیه خلوت تر از آنی بود که تصور می کردم و خبری هم از هیچ زور و فشاری برای ورود نبود ! پارتیشن بندی کرده بودند حسینیه را و فضای خالی زیادی وجود داشت که لابد بچه های زیادی می توانستند بیایند . خیلی زود یاد ” محمد ” افتادم و اصرار هایش برای ورود ، و دلم سوخت … مجری برنامه هم همان ابتدا به آن اشاره کرد ، به پارتیشن هایی که فضا را زیادی تنگ کرده بودند ، و به این آرزو که ای کاش بیت رهبری وسعتی به قدر یک استادیوم فوتبال داشت ! و الحق حرف دل خیلی ها بود . . .
مجری برنامه در طول مراسم کلاً زیادی نمک می ریخت ، هرچند نمک هاش هم شیرین بود ! از همان ابتدا بگیر که دلنوشته ی دلنشینی در محضر « آقا » خواند و در آن از ” کلکسیون اسب ” های آقا گفت که همین پشت بسته اند ! ! و تا این که گفت «من هم به سنت دولتمردان که مدعی اند ” ویرانه ” ای از دولتهای قبلی تحویل گرفته اند ادعا می کنم که ویرانه ی منصب مجری گری را از مجری های پیشین تحویل گرفته ام و البته برآنم تا این که « اقتدار » مجری را برگردانم » !!و این اقتدار البته خیلی زود معنا شد : بعد از این که بعض بچه ها اضافه تر از وقت مقررشان صحبت می کردند این خودکار آقای مجری بود که با ” اقتدار ” در پای سخنرانان فرو می رفت !!
لدَالورود علیرضا را دیدم ؛ سلام – علیک و حال و احوال پرسی مختصری _ به اقتضای گرسنگی ماه مبارک ! و بعد هم البته « احسان » ! که آن جلو-جلو ها درست در کنار اولین ردیف میله ها به سنت هرساله نشسته بود ! و با غیرت و علاقه ی خاص تُرکی خودش مشغول شعار دادن بود ! بعد از مراسم هم هرچه دنبالش گشتم پیدا نشد که نشد ! و بعد تر هم که با بچه ها گعده گرفته بودیم بحث افتاد که لابد با آقا رفته ” بیت ” و لابد داره عبا ؛ عمامه ی آقا را به عنوان تبرک می گیرد !!
راستی این ماجرای چفیه گرفتن هم از آقا که داغِ داغ بود ، هرکدام از سخنرانان برنامه پس از حرفهایشان می رفتند و یک احوالپرسی و عرض ارادتی در محضر حضرت آقا و بعد هم که چفیه شان را می گرفتند . لکن یکی از محافظان ” آقا ” پیرمرد بامزده ای بود که همان جلو پشت سر آقا ایستاده بود و بدون هیچ ملاحظه ای هرازگاهی جلو می آمد و با جدّیت تمام عبای آقا را بدون هیچ ملاحظه و هماهنگی پایین می کشید و چفیه تازه را دور گردن آقا می انداخت !! مجری با نمک برنامه هم البته هرچه به بچه ها توصیه کرد و نمک ریخت که به خاطر دوربین ها هم که شده بی خیال این چفیه گرفتن بشن ، نشد که نشد !!
برنامه از ساعت پنج شروع شده بود و به نوبت نماینده ی همه ی تشکلهای دانشجویی پشت تریبون قرار گرفتند و با آقا درد-دل کردند . اول از همه هم نماینده ی جامعه ی اسلامی دانشجویان « جاد » ، که بی مقدمه و با یک بسم الله ساده صریح و روشن شروع کرد ، و البته مواضع خیلی خوبی هم داشت . نماینده ی انجمن اسلامی مستقل ؛ امسال هم مثل سالهای پیش صریح ترین و « تکبیر خور » ترین سخنرانی را ارائه کرد . و البته آقا یک «ان قُلت» جدی به یکی از حرفهای ایشان وارد کرد ، آن جا که گفت : با هرکسی که بخواهد با آغاز دولت جدید در داخل دانشگاه ها مثلاً چنان کند « به شدت » برخورد خواهیم کرد ! و البته آقا هم فرمودند :« من دقیقاً نفهمیدم منظور این دوستمون از این ” به شدت ” چه بود ؟! » که خوب بچه هام حسابی خندیدند ! سر سفره ی افطار هم که با دوستان نشسته بودیم سر و کله ی همین بابا پیدا شد و ما هم مبلغی سربه سرَش گذاشتیم و آن طفلک هم با خنده پاسخ داد که نه بابا ! کجای قیافه ی ما به « به شدت » می خوره ؟!! نماینده ی بسیج دانشجویی هم که از دانشگاه اهواز آمده بود و حسابی خوب سخنرانی کرد . سوال مشترک نماینده ی بسیج دانشجویی و نماینده ی مستقل از حضرت آقا درباره ی موضوع « تکلیف گرایی و نتیجه گرایی » بود که در انتخابات اخیر بین بچه ها افتاده بود و حضرت آقا هم البته مفصل به این سوالات پاسخ گفتند که عمیقاً توصیه می کنم بخوانید !
نماینده ی تشکل های قرآنی هم که رسماً آمده بود درخواست بودجه ! آقا هم یک جورهایی مشکوک و البته با مداقه ی فراوان به حرفهاش گوش کردند . و البته نماینده ی انجمن اسلامی دانشگاه های تهران هم که مبلفی حرفهای فمنیستی زد و این که باید دخترها بیشتر به دانشگاه بیایند و چه ! و البته اباطیلی هم درباره ی فتنه ی هشتاد و هشت و ماجرای کهریزک هم بافت که البته با واکنش تند آقا مواجه شد . آقا فرمودند در ماجرای هشتاد و هشت نباید اصل ماجرا را فراموش کرد و به موضوعات حاشیه ای پرداخت و … و بعد هم در حالی که کاغذهای یادداشت هاشان را زمین می گذاشتند فرمودند : « درباره ی هفتاد و هشت هم حرفهای زیادی داریم … » و بعد سکوت !! باور کنید این « عصبانیت » از چهره ی آقا پیدا بود .نگفته نماند آن « بابا » موقع سخنرانی زیادی توپوق می زد . یکی از نخبگان علمی هم آمد که مثلاً مدال طلای المپیاد شیمی داشت و چه ها و ما مثلاً منتظر بودیم درباره ی موضوعات علمی سخن کند که نشد ! و به قول مجری برنامه تَنش به تن تشکل ها خورده بود و حسابی سیاسی حرف زد . یکی دیگر از نخبگان علمی هم که دانشجوی دکتری بود آمد و رسماً تِز دکترایش را محضر آقا تبیین کرد که حسابی حوصله ی همه را سر برد و البته باز هم دقت و مداقه ی آقا را در پی داشت . و فقط یک نفر از بین خانم ها حرف زد که نماینده ی انجمنهای علمی بود و بیشتر شبیه اخبار گو ها حرف می زد که این خنده های درگوشی بچه ها را در پی داشت .
دکتر کامران دانشجو و دکتر طریقت منفرد هم در این مراسم حاضر بودند . حاج آقای رازینی هم تشریف داشتند که راستش دقیقاً ربط ایشان به جلسه را نفهمیدم ! اواسط جلسه هم بود که حاج آقا که گرمشان شده بود عمامه شان را هم در آوردند و … ! طریقت منفرد هم که از اول تا آخر مشغول گپ و گعده با کناری شان بودند ! سر سفره ی شام هم خواجه سروی _ معاون فرهنگی وزیر علوم _ پیش روی ما نشسته بود که علیرضا و صالح نمی شناختنش و معرفی ش کردم .
رمضانی و مرآتی هم که گزارشگران حاضر در جلسه بودند. رمضانی همان ابتدای برنامه با یک ژست متحرک روبروی آقایان وزیر گزارشش را شروع کرد و با یک حرکت مثلاً ناگهانی میکروفن را گذاشت جلوی صورت کامران دانشجو . دانشجو هم که دید میکروفن به طرفش می آمد خودش را زد کوچه علی-چپ ؛ و وَر می رفت با سیبیلهاش که : مثلاً حواسم نیست ! بعد هم که رفته بودند آن پشت پارتیشان ها و سنگر(!) گرفته بودند تا همین که یکی از بچه ها نطقش تمام می شد تورش می کردند برای مصاحبه !
آقا همان ابتدا فرموند این روز ها و ساعت ها روزهای « صفا » ست ! اصلاً نام امیرالمومنین متصاعد کننده ی « صفا » ست … الی آخر سخنرانی که عمیقاً توصیه می کنم بخوانید و از دست ندهید سخنان آقا را . این حرف ها یک جور هایی نقشه ی راه یکساله ی پیش روی ماست … سفره ی شام هم که ساده : نون و پنیر و سبزی _ با ریحان های تازه و البته درشت ! و البته خرما نارگیلی ، و شام هم که خورش قیمه بود . نماز جماعت را پشت سر آقا اقامه کردیم و ایشان « به سرعت » و « جنگی » نماز را یکسره کردند و خلاصه حسابی هوای شکم های به قار و قور افتاده ی بچه ها را داشتند ! بعد از نماز هم که بچه ها مثل گرسنه های سومالی _ یعنی در این حد ! _ حمله کردند به سفره های افطاری !
و دیگر این که چیز خاصی به نظرم نمی رسد جز این که حسابی چسبید این دیدار ! باور کنید این سعه ی صدر آقا و مهربانی هایشان چیزیست که بدجوری به دل همه ی بچه ها می نشیند . ایشان حرف می زنند ، صریح هم حرف می زنند؛ ولی به کسی بَر نمی خورد . یک جورهایی هوای همه را دارند ، طوری که همه راضی و خوش و خرم از بیت بیرون می روند ، دیدارهای دانشجویی رهبری همه « هپی اِند » تمام می شوند !
دیدگاه شما