آن مرد با داس آمد
مردی در باران آراء مردم آمد
آن مرد با ماشین قدیمی اش به صدا و سیما آمد
آن مرد از صدا و سیما رفت با ماشین مدل بالا...
آن مرد الان با ماشین های مدل بالا می آید و می رود...
آن مرد با کرسنتی ها آمد
آن مرد با هشتاد و هشتی ها آمد
آن مرد وقتی آمد ساده زیستی رفت
آن مرد با خودش از خانه سالمندان آدم آورد
آن مرد میگفت 100 روزه برایتان مداد و دفتر میخرم.
بعد گفت 100 روزه میخواهم بفهمم کجا مداد و دفتر میفروشند
بعد دوباره گفت همانطور که گفته بودم مداد و دفتر را صد روزه میخرم
الان هم میگوید 15 روزه مداد و دفتر میرسد
آن مرد در باران آمد
آن مرد با داس عالیجناب آمد
آن مرد با بارانی سرخپوش عالیجناب آمد.
بارانی را از خانه سالمندان امانت گرفته است.
آن مرد گفت حق و وق میدانم
من نمیدانم حق و وق چیست؟
اما حالا میگویند حقوق بورسیه ها کشک است
حالا هم سرپرست ها دارند می آیند
سرپرست ها با داس می آیند
سرپرست ها اتوبوسی می آیند
سرپرست ها آمدند....
دیدگاه شما