جامعه ما در گذار از ایامی است که اصلاح طلبان غیر دینی و سکولار به آن دوران، گذاربه مدرنیته کامل ازنوع ناقص آن میگویند. و چهره های آرمانگرای دینی نیز نام آن را دوران پیمودن مسیر قله های مرتفع سعادت دینی می نامند. جالب است در زمان و دورانی قرار داریم که هریک از این دو گروه آنرا زمان پیش از رسیدن به آرزوهای خود می نامند .در این میان میتوان جامعه را به اقشار گوناگون طبقه بندی کرد. ازجمله مهمترین این اقشار دانشجویان ودانشگاهیان هستند که بدون توجه به این آرزوها ومباحث به مسیر خود ادامه می دهند .هرچند به هیچ وجه قصد ندارم مانند هگل مبحث جبرتاریخ را مطرح کنم واصولا نه این مطلب گنجایش چنین بحثی را دارد ونه من صلا حیت بحث در این مورد را برای خود قائل هستم .
هدف ازاین سطور ارائه ی فضا یی از چگونگی وضعیت دانشجویان در کشوراست .همانطور که درابتدا گفتیم دوران ما دوران عجیبی است .حال این سوال شاید برایتان پیش بیاید که چه ربطی به دانشجو دارد؟ درپاسخ میتوان گفت دانشجو و دانشگاه درجهان امروز و به خصوص ایران عزیز ما حلقه ی واسطی است که ازیک طرف به توده مردم و بطن جامعه متصل است و ازآن برخاسته است واز سوی دیگر آرزوها وآرمانهای فروخورده جامعه را با باخود به یدک میکشد. کمی به خود وخانوادتان که به موفقیت شما امید بسته اند بنگرید پدرومادر وهمه اعضای خانواده با هزاران مشقت وسختی شما را پرورده است تا به اینجا رسیده اید وبعنوان دانشجو (که درکشور ما با واژه ی پر طمطراق تحصیلکرده و روشنفکرشناخته می شود)به محلی که این روزها آرزوی هر جوان ایرانی است فرستاده است. پس شما بخشی از جامعه هستید که در توده مردم پرورش یافته اید و تا به امروز گروه جدای از این مردم شناخته نمیشوید. و حال از بطن مردم وارد دانشگاه شده اید محلی که درمورد سابقه آن درایران وجهان فراوان گفته اند وشنیده ایم و شاید برای یادآوری در مورد فلسفه پیدایش آن اینکه: انسان بریده از خرافات آغشته به مسیحیت ناقص موجود درغرب، برای رجوع به علم تجربی وحسی دست به تاسیس آن زد. ودرکشورما برای ایجاد مدرنیزاسیون وتکیه بر علم نوین غربی تشکیل شده است. متاسفانه در کشور ما از بدو تاسیس دانشگاه معضل عمده ای برای بخشی ازقشر تحصیلکرده و دانشگاهی پیش آمد و آن اینست که این طبقه دچار یک عارضه بد به نام دوری ازمردم وبی تفاوتی نسبت به دردهای برخا سته از جامعه شده است. جالب است اکثر افراد قبل از ورود به دانشگاه باخود به مشکلات مردم فکر می کنند ودر فکر رفع دردها و آلام آنها هستند ولی پس از چندی خود را تافته جدا بافته از مردم می دانند. یا به دلیل درک نادرست از ریشه دردهای مردم به مشکلی از مشکلات مردم تبدیل میشوند.
پس وظیفه ی ما وشما بعنوان دانشجو در وهله ی اول آگاهی انتقادی است. یک نوع آگاهی انتقادی به آنچه که در جامعه می گذرد و تفکر در دلایل عقب ماندگی های جامعه و مشکلات آن و یک آگاهی دیگر نیز نسبت به قشر تحصیلکرده و دانشگاهی که خود جزئی از آن هستیم. یادمان نرود آگاهی یعنی اینکه هیچ مکتب وحرف هیچ استادی را به راحتی و بدون استدلال قبول نکنیم. با مطلع بودن از آنچه در جامعه میگذرد و پیوند دادن آن با قشر دانشگاهی و تحصیلکرده بین این دو حلقه واصل شویم و پیوند درست برقرار کنیم. البته این کاریست دشوار. چه بسیار دانشجویانی که در راه پیدا کردن کلید سعادت این ملت به تمام سنت ها وگذشته های این ملت پشت کردند و دین را عامل ارتجاع وعقب ماندگی نامیدند در حالی که ایراد از اسلام شناسنامه ای ما بود نه از خود اسلام. بنظرم وظایف دانشجوی مسلمان امروز ایرانی به دو قسمت تقسیم میشود:1-شناخت خود 2-شناخت دیگری. باید برای شناخت خود تعریف مشخصی از خویشتن ارائه کنیم وبرای تعریف خود باید همین "خود" را در سه موقعیت زمانی گذشته حال و آ ینده تعریف کنیم. گذشته شامل "مکتب وملیت "آینده شامل آنچه که باید باشیم(آرمانها)وحال یعنی آنچه که هستیم .پس با شناختن وتعریف"خود"دراین 3 دوره هویت زمانی می توانیم به نتایج خوبی برسیم. برخی معتقدند که برای شناخت وظایف امروز باید مخاطرات را شناخت و سپس دست به شناخت زد. بوده اند بسیاری از حتی متفکرین بزرگ که راه سعادت را در بیگانه شدن با همه ی هستی هویتی خود دیده اند در حالی که شاید بسیاری از آنها درد نجات میهن داشته اند (چون توان غربی شدن کامل را نداشته)اما هم خود را فراموش کرده وهم به دیگری نرسیده! و بقول معروف هم راه رفتن خودش را از یا د برده هم چیز جدیدی یاد نگرفته .جالب است شریعتی این تعبیر را در مورد روشنفکران به کاربرده است اما خود حتی به اذعان خودش در برخی لحظات بر تبعیتش از برخی مکاتب اذعان کرده است هرجند در همانجا نیز بر نفی آن مکاتب بیگانه تاکید کرده باشد .بسیارند چنین متفکرانی که در مبارزه با از خود بیگانگی بر آمدند اما خود راهی دیگر رفته اند. اغلب معتقدیم که دانشجو باید دم از وظیفه بزند. اما برخی می گویند باید وظیفه را برای خود تعریف کرد .چه تهدیدات باشند چه نباشند!پس از گذراندن مراحلی که ذکر شد باید دیگری را شناخت.حال بازهم برخی معتقدند هنگامی که قصد شناخت دیگری (مثل غرب وغربگرایی) را داریم باید با ذهنیت منفی به دیگری پیش برویم اما برخی اینگونه تفکر را غلط میدانند .به نظر من اصولا وقتی انسان خود را با تعاریفی که گفتم به خوبی شناخت چون یک مسلمان واقعی است که به ایمان قلبی وشناخت ذهنی از مکتب و ملیتش رسیده است هر"دیگر" و بیگانه ای که سر مخالفت با حقیقت را داشته باشدپس خواهد زد.بوده اند کسانی که برای نفی دین به سراغ شناخت غرب وبیگانه رفته اند. اما چون شناخت درستی از خویشتن هویتی وتاریخی خود نداشته اند به تعبیر مرحوم شریعتی هم از خود بیگانه شده اند. انچه که ایشان الیناسیون معرفی می کند. به هر روی دانشجوی امروز مانند دانشجو و جنبش دانشجویی دیروز پس از خودشناسی ،دگر شناسی و حقیقت شناسی وارد فاز وظیفه ی اصلی خود در برابر جامعه و تاریخ می شود و آن باز آگاهی انتقادی در برابر بی عدالتی ها بی تفاوتی ها و حقیقت گریزی هایی است که در یک جامعه به عناوین مختلف امکان وقوع دارد و تاریخ نشان داده است که همواره این اتفاق رخداده است دانشجو هرگز نباید و نمی تواند در برابر وطنش ،آیینش و جهان اطرافش بی تفاوت باشد و هر گز نمی تواند و نباید حقیقت را فدای مصلحتهای کاذب کند.و چه زیبا گفت رهبر انقلاب اسلامی که( لپ انتظار ما از دانشجویان عدالت خواهی است).حتی اگر در این راه او را زیر فشار و پرسپکتیو بگذارند.اما این هم مسیر سختی است که در شناخت دشمنان واقعی حقیقت اشتباه نرویم و همانطور که اشاره شد به جای دشمن تیر ما قلب دوست را هدف قرار ندهد. باشد که چنین شویم.
دیدگاه شما