رابطه استاد - شاگردی از زمان شکلگیری فضای آکادمی و دانشگاهها در ایران، به صورت رابطه عمودی پیش رفته است و نه افقی. بدین معنا که نگاه اساتید همواره از بالا به شاگرد بوده است و نه در عرض و در کنار آنها. چنین سیستمی موجب شده دانشجو خلاقیت و عنصر پرسشگری خود را از دست دهد و تنها به حفظ و بازتولید آنچه که استاد به او گفته است، بپردازد. حتی گاهی چنین سیستمی سنت انتقاد را نیز برنمیتابد. اما آنچه که در غرب شاهدیم، رابطه صمیمی استاد و شاگرد و بر مبنای تعامل و تبادل اطلاعات در کنار رابطه افقی استاد - شاگردی است؛ هرچند این روش نیز باید آسیبشناسی شود اما میتوان نکات مثبت چنین سیستمی را با فرهنگ و سنت آموزشی استاد-شاگردی ایرانی منطبق کرد تا فضای آکادمیک ما از وضع خشک کنونی خارج شود.
به گزارش صدای دانشجو به نقل از خبرنامه دانشجویان ایران؛ دکتر احمد نادری، استادیار دانشگاه تهران که خود زمانی در ایران به عنوان دانشجو کسب علم میکرد، تحصیلات خود را در اروپا و در کشور آلمان با روش متفاوتی از آنچه در ایران دیده بود، ادامه داد و سپس در کسوت استاد به ایران بازگشت. تلفیق و تطبیق روش تدریس او با آنچه که در غرب آموخته بود با آنچه که در ایران به آن مألوف بود موجب شده روش جدیدی را برای ایجاد رابطه با شاگردان خود در پیش بگیرد.وی استادیار گروه انسانشناسی دانشگاه تهران است و کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در دانشکده علوم اجتماعی (گروه انسانشناسی) به پایان رسانده و دکترای خود را از دانشگاه فرایه برلین در حوزه انسانشناسی سیاسی دریافت کرده و هماکنون محقق پسادکتری در این دانشگاه میباشد.
گفتگوی ما را با دکتر احمد نادری میخوانیم:
آقای دکتر! ابتدا تعریف و تببینی از رابطه شاگرد و استاد در ایران داشته باشید و بگویید که این رابطه در ایران آیا از الگوی خاصی تبعیت میکند یا خیر؟
در بحث رابطه شاگرد و استادی در ایران باید ابتدا تاریخچهای را مدنظر قرار دهیم و سپس زمان حال را بر اساس آن تاریخچه بررسی کنیم. یعنی به عبارتی در علوم اجتماعی-تاریخی اینگونه مطرح میشود که رویکرد یا باید «در زمانی باشد» یا «همزمانی». اگر این دو مقوله را با هم ترکیب کنیم تحلیل خوبی را از هر موضوعی به ما خواهد داد. در تحلیل «در زمانی» شاگرد و استاد، سنتی را به نام سنت حوزههای علمیه در ایران داریم. زیرا دانشگاههای ما ابتدا حوزه علمیه بودند و اکنون نیز هستند و به همان شکل سنتی بسیار قدیمی خود کار میکند. این سنت مبتنی بر رابطه خاص شاگرد و استاد است. بدین معنا که در سطوح اول حوزه یا پایهای آن که میتوان با سطوح دانشگاهی مانند کارشناسی تطبیق داد، از آنجایی که تعداد شاگردان زیاد است، یک استاد یا چند استاد با چندین و چند شاگرد است و همینطور که سطوح بالاتر میرود تعداد دانشجویان کمتر میشود، شرایط خاصتر و کیفیت بیشتر میشود و قاعدتاً سطح درس و اساتید نیز بالاتر میرود.
در سنت حوزوی چه در سطوح پایه و چه در سطوح عالی یک رابطه ویژه استاد و شاگردی بین استاد و شاگرد در طول تاریخ وجود داشته و خوب هم جلو آمده و اکنون نیز همین رابطه حفظ شده. این رابطه ویژه احترام خاص شاگردان به اساتید و التفات اساتید به دانشجویان یا طلبههای خود است و احترام متقابل زیادی وجود داشته و دارد. ضمن اینکه سنت انتقادی در حوزههای علمیه ما در طول تاریخ به شدت فعال بوده است و در کنار آن رابطه شاگرد و استادی ویژه این رابطه انتقادی نیز وجود داشته است. بدین معنا که شاگرد به خود این حق را میداده که استاد را نقد کند و نظرات او را به چالش بکشد که سنت بسیار خوبی است.
در بحث «همزمانی» حوزههای علمیه همان کارکرد سنت انتقادی را کماکان دارند. بحث دانشگاه را باید جدا به آن پرداخت، زیرا دانشگاهها پدیدهای هستند که کمتر از یک قرن در ایران سابقه دارند و از این جهت مدرن محسوب شده و به تعبیری وارداتی هستند و از غرب به عنوان منشأ آن وارد ایران شده و در کنار حوزههای علمیه به صورت موازی فعالیت دارند. اما دانشگاهها وقتی وارد ایران شدند از منشأ خود نیز فاصله گرفتند، اگرچه یک نهاد غربی با سنتهای مشخص غربی است اما وقتی وارد ایران میشود دستخوش تغییراتی میشود که میشود جلوههای این تغییرات را دید.
مهمترین نقد بر این سنت وارد شده چیست؟
نقدی که میتوان بر این سنت وارداتی دستکاری شده وارد دانست و به رابطه شاگرد و استاد برمیگردد، این است که مبنای آکادمی ما تملق و چاپلوسی شده است و سنت انتقادی که در آکادمی غرب همچنان فعال است، به فراموشی سپرده شده. در واقع در ایران سنت انتقادی در دانشگاهها وجود ندارد. اساتید نیز به سمتی رفتهاند که دانشجو را متملق میخواهند. اگر دانشجو نظرشان را نقد کند یا مخالفت کند استاد بر نمیتابد و مشوش میشود و سعی میکند با ابزارهایی که در اختیار دارد سعی کند دانشجو را کنترل و منکوب کند.
در غرب دیدهام که چنین مسئلهای وجود ندارد. شاگرد میتوان استاد را نقد کند و استاد حق ندارد شاگرد را منکوب کند یا با ابزارهای خاصی مانند نمره کنترل کند. این سنت در آکادمی های ایران به غلط جا افتاده و متاسفانه ضربههای خود را میزند. چرا که اگر تفکر انتقادی را از دانشجو بگیریم چیزی که میماند این است که دانشجو تنها معلوماتی که استاد مدنظر دارد را تکرار میکند و سپس استاد به به به و چه چه میپردازد، لذا تولید و خلاقیتی رخ نمیدهد. بنابراین درجا میزنیم که به سبب خمودگی و نوع سنتی است که باب کردیم.
میشود گفت رابطه شاگرد و استادی چه در گذشته و چه امروز، هرچند شاید کمتر از گذشته، رابطه استاد و شاگردی مقدس بوده و همان احترامی که شما به آن اشاره کردید را نوعی مقدس مآبی نامید؟
تعبیر شما مقدس گونه است که بحث طلبههای دینی بوده و شاگرد و استاد نزد همدیگر حرمت داشتند و دارند و شاگرد حتی اجازه نقد هم داشته. حتی علما آنقدر رابطه خود را با شاگردانشان تقویت میکردند که بعضاً شاگردان خود را به دامادی قبول میکردند. اما در آکادمی چون ذات مدرن و وارداتی دارد، نه توانستهایم خودمان را با ذات مدرن آن منطبق کنیم و نه از آن چیزی که خودمان در حوزه علمیه داشتیم به درستی استفاده کردیم. بنابراین میتوان گفت روابط کج و معوجی که استاد و شاگرد در دانشگاه دارند خارقالعادهای است که نه در سنت غرب وجود دارد و نه در سنت حوزه علمیه.
بپردازیم به مقایسه روش برخوردی استاد و شاگرد در ایران و در کشورهای دیگر به ویژه در غرب که شما آنجا تحصیل کردید. آیا در دانشگاههای اروپا نیز رابطه احترام و حس احترام به شدتی که در ایران وجود دارد، حاکم است؟
در غرب اساتید با دانشجویان بسیار صمیمی میشوند. اگرچه بستر فرهنگی غرب متفاوت است و ما این را میپذیریم. بستر فرهنگی ما المانهای خاص خود را دارد. در اروپا استاد اقتدار خود را دارد و تردیدی وجود ندارد که اتوریته دارد و باسواد است. کسی بر روی اقتدار علمی استاد حرفی ندارد اما همین استاد با شاگردانش قهوه میخورد و اساساً سلف اساتید جدا از سلف دانشجویان نیست. اگر وارد جمعی شوید که استاد جوانی حاضر باشد و دانشجویان ارشد و دکتری اطراف او باشند نمیتوانید تشخیص دهید کدام استاد است و کدام دانشجو.
این فضایی که ترسیم میکنید و دیدهایم در یادگیری حقیقتاً تاثیر دارد؟
به شدت، وقتی روابط بر پایه اعتمادهای این چنینی شکل میگیرد، قاعدتاً یادگیری دو برابر میشود. آنچه که در سنت اسلامی به آن اشاره میشود اینجا مصداق پیدا میکند که اقوال استاد درس نیست، رفتار استاد درس است. آنچه که من استاد میگویم ممکن است در کتابها موجود باشد و دانشجو میتواند بخواند لذا میتواند از آثار مکتوب من یا حتی غیر از من هم بیاموزد اما آن رفتار من را نمیتواند جایی بخواند یا بیاموزد. بنابراین در اثر مصاحبت و همنشینی با استاد، رفتار منتقل میشود و دانشجو تاثیرپذیری خود را بروز و ظهور میدهد.
علیرغم اینکه در سنت اسلامی به این بحث بیشتر توجه شده اما در دانشگاه این حلقه مفقوده ماست و گویی اساتید از سیارهای دیگر آمدهاند و خودشان جماعتی جدا را تشکیل دادهاند و اگر دانشجو نزد استادش برود و با او غذا بخورد وجهه و صورت بدی خواهد داشت. در واقع جایگاه خداگونه بیخود به اساتید در آکادمی ایران داده شده است. در مجموع، آکادمی ما حالت کج و معوج دارد و اساتید و دانشجو هر دو جمع خاصی دارند. در انسانشناسی گفته میشود هویتها وقتی شکل میگیرند که ما یک «دیگری» را در ارتباط با خودمان تعریف میکنیم و مولفههایی را برای آن تعریف میکنیم که یا داریم یا نداریم. لذا تمایز بخشی بسیار پررنگ است و این تمایز بسیار بیجاست و موجب هویت بخشی نمیشود.
علت شکل گیری چنین فضایی را در چه میدانید؟ اینکه چنین فضای جداگانهای بین شاگرد و استاد ایجاد میشود به دلیل همان تفاوتهای فرهنگی ما با غرب است یا به دلیل نبود زمان است که دانشجو و استاد رابطه صمیمی با هم ندارند و هر کدام مجبورند بعد از انجام وظیفه خود به محیط شخصی خود بروند و ارتباط بیشتری شکل نمیگیرد؟
زمان یک بهانه و ویترین است. به طور مثال استادی که در اروپا تدریس میکند حتی بعضاً پرکارتر از اساتید ماست و مقاله و کتاب مینویسد و تولید دارد. البته میتواند بحث زمان از منظر دیگری میتواند موثر باشد؛ به این معنا که استادی که در غرب در آکادمی تدریس میکند و بابت دراختیار قرار دادن فکر خود به جامعه حقوق دریافت میکند، آن پول کفاف زندگیاش را میدهد و مجبور نیست ساعتهای زیادی را صرف تدریس کند تا خرج زندگیاش را در بیاورد و بقیه زمان خود را غیر از تدریس صرف همفکری و صحبت با دانشجویانش میکند. اما زمان فی نفسه مولفه اصلی در این قصه نیست، آنچه که در ایران میبینیم مخلوطی از عناصر روشنفکرانه و عناصر فرهنگ ایرانی که وارد سنت آکادمی ما شده و این وضعیت را به وجود آورده است. از استاد ایرانی عاطفی بودن را وارد کردهایم که البته به تملق نزدیکتر شده است و بخش روشنفکری هم در طول تاریخ مدرن و معاصر ایران ساخته شده است که اواخر قاجار و اوایل پهلوی عدهای به بلاد فرنگ رفتند و از فرنگ برگشتند و احساس میکردند متمایز هستند زیرا زبان دیگری بلدند، با آدمهای دیگری سر و کله زدهاند و افکار دیگری دارند باید متمایز باشند و تافته جدا بافتهای از جامعه هستند. این سنت روشنفکری به دانشگاه هم منتقل شد. چرا که همین روشنفکران در بدو شروع آکادمی وارد دانشگاه شدند و آن مولفه تکبر روشنفکری را به اضافه عناصر غلطی مانند تملق را وارد کردند که نتیجه آن همین آش شلم شوربایی است که در حال حاضر شاهد آن هستیم.
آقای دکتر، قدری شخصیتر به ماجرا بپردازیم. شما با وجود همین سنت وارد دانشگاه شدید و درس خواندید و بعد به اروپا رفتید و درآنجا تحصیلات خود با روش و سنت دیگری ادامه دادید. سپس به ایران برگشتید و این بار در کسوت استاد به تدریس مشغول شدید. سئوال اول اینکه هماهنگ کردن خودتان با شرایط فرهنگی و محیط آکادمیکی متفاوت اروپا سخت نبود و چگونه خودتان را با آن شرایط منطبق کردید و سئوال دوم اینکه وقتی برگشتید چگونه توانستید بین روشی که اینجا وجود داشت و روشی که آنجا یاد گرفته بودید انطباق ایجاد کنید و رابطهتان را با دانشجویانتان پیش ببرید؟
سئوال خیلی خوبی است. ابتدا این نکته را بیان کنم که من لیسانس و فوق لیسانس را دانشگاه تهران خواندم و وقتی به آلمان رفتم تصویب کردم که من یک فوق لیسانس دیگر هم آنجا در دانشکده علوم سیاسی- علوم اجتماعی بگذرانم و سپس دوره دکتری را پشت سر گذاشتم و بعد از فارغالتحصیلی برگشتم. اگر چه من قبل از رفتن با محیط آکادمی آنجا آشنایی داشتم اما چون با محیط آکادمی ایران عادت کرده بودم ابتدا کمی سخت بود و یک سالی طول کشید تا با سیستم آکادمی آلمان آداپته شدم؛ همزمان هم نحوه درس خواندن و هم سایر مولفههایی که در بحث رابطه استاد و شاگردی و نیز در ساختار آکادمیک آلمان وجود داشت. استاد دکتری در آلمان یا در اروپا به طور کلی حکم لیدری را دارد که همه کارها به او ارجاع پیدا میکند؛ یعنی در واقع نظر دانشگاه نظر استاد است. هرچند کمیتههای تخصصی نیز وجود دارد اما نظر استاد بسیار مهم است. به استاد راهنما استاد فاتا یا همان پدر گفته میشود.
خاطرم هست که در اوایل ورودم به دانشگاه استاد راهنمایم را با عنوان پروفسور یا نام فامیلیاش صدا میزدم که از دست من شاکی شد و خواست او را با نام کوچک صدا بزنم. من را به خانهاش دعوت میکرد و بقیه اساتید نیز به همین ترتیب بودند و رابطه راحت و صمیمی شکل گرفته بود. وقتی هم که به ایران و سنت آکادمی که با آن بزرگ شده بودم، برگشتم ایدههایی در ذهن داشتم که دوست داشتم منتقل کنم و فکر میکردم درست هستند و باید وارد آکادمی ایران شوند. برخی از ایدهها را مانند روابط خوب و صمیمانه با دانشجویانم توانستم برقرار کنم یا اینکه سعی کردم که فقط به عنوان استاد سر کلاس نروم و راه اتاقم را برای دانشجویانم باز بگذارم تا دانشجو به اتاق من بیاید. حتی اجازه میدهم دانشجویان مشکلاتشان را بیان کنند. چون تنها وظیفه من به عنوان استاد یاد دادن مطالبی که بلد هستم، نیست و این مسئله و موضع غلط رایجی است که استاد فکر میکند فقط باید سر کلاس برود و برگردد.
بنابراین من سعی کردم با دانشجویانم راحت باشم. زیرا دانشجو ممکن است مشکلاتی مانند هر فرد دیگری داشته باشد. در ساختار خشک آکادمی، استاد موظف است که از دانشجو بخواهد درس و مقاله ارائه دهد و دانشجو در همان سیستم خشک مجبور به اطاعت است. حلقه مفقوده این است که دانشجویان ابژه که نیستند و کنشگران اجتماعی هستند که در یک کانتکستهایی به کنشگری میپردازند. بنابراین تلاش کردم حس اعتمادی را بین خودم و دانشجویانم ایجاد کنم. البته روی دیگر سکه سوء استفاده دانشجو از من است اما حسن رفتاری که سعی میکنم نشان دهم در اکثر مواقع مانع این میشود که دانشجو بخواهد سوء استفاده کند.
اتفاقاً سئوالی که برای من پیش آمد همین است که اکثر اساتید عنوان میکنند که اگر با دانشجویانشان صمیمی شوند دانشجو یا سوء استفاده میکند یا حداقل اینکه از استاد حرف شنوی نخواهد داشت. این مسئله را چگونه میشود حل کرد؟
باید حریمها رعایت شود. این حریمها تعریف شده است. حوزه خصوصی هر استادی متعلق به خود اوست کمااینکه حوزه خصوصی دانشجو هم متعلق به خود اوست. لذا چارچوبها باید مشخص شود. در کانتکست فرهنگی ما جا نیفتاده است که دانشجو، استاد را با نام کوچک صدا کند و از این جهت نمیتوان کل فرهنگ آکادمی غرب را وارد کرد اما نکته این است که استاد نباید از جایگاه خدایی به دانشجو نگاه کند، بلکه باید گارد خود را باز کند تا دانشجو جرئت کند با استاد خود حرف بزند. اگر همه به این سمت بروند و سنت شکل بگیرد در دل سنت امکان سوء استفاده کم است. آن چیزی که اکنون باعث سوء استفاده میشود این است که جریان غالب به گونه دیگری تعریف شده و به سمت دیگری میرود. قاعدتاً کسانی مانند من که خلاف جریان آب پیش میروند، امکان سوء استفاده هم در این رفتارها وجود دارد. نقد من به سنتی است که به وجود آوردهایم و در آن سنت پیش میرویم. اگر آن سنت فراگیر شود امکان سوء استفاده کمتر خواهد بود. کمااینکه در غرب هم با وجود حضور چنین سنتی سوء استفاده وجود دارد.
به عنوان سئوال آخر، هر چند بین حرفهایتان به مضرات وجود چنین روشی در سیستم آکادمیک اشاره داشتید، اگر مایل بودید نکتهای به طور مشخص در این زمینه اضافه کنید و بعد راهکار برون رفت از این وضعیت را نیز بیان کنید...
بزرگترین ضرری که این نحوه رفتارها و سیستم که دارد این است که جلوی خلاقیت را میگیرد و دانشجویان را فاقد اعتماد به نفس بار میآورد و اگر دانشجو خلاقیت و اعتماد به نفس نداشته باشد، نمیتواند فرد مفیدی برای جامعه باشد. زیرا جامعه برای ادامه راه و بقای خود نیاز به خلاقیت دارد. اگر با تفکر سیستمی به جامعه نگاه کنیم متوجه میشویم که اجزای مختلف جامعه با هم کنش، ارتباط و وابستگی متقابل دارند لذا در ارتباط با هم باید بتوانند نقش خود را به خوبی ایفا کنند تا جامعه زایندگی داشته باشد و خود را بتواند بازتولید کند. بازتولید جامعه منوط به خلاقیت نخبگان جامعه است. بخش اعظم نخبگان فکری هم از دل دانشگاهها بیرون میآیند و اگر خلاقیت و اعتماد به نفس نداشته باشند قاعدتاً جامعه دچار خمودگی و رکود میشود. راه حل این است که جامعه اساتید و کسانی که در آکادمی فعالیت میکنند این روشها را بازنگری کنند و این روند را جایی متوقف کنند تا در مسیر درست پیش برود. اصلاح چنین مسیری زمان میبرد و نمیتوان انقلابی به این قضیه نگاه کرد. این روش در طول زمان درست خواهد شد و شاید دو یا سه دهه پیش برود اما شدنی است و میتوان به آن سمت آکادمی را جهت داد.
* گفتگو از سمیه کریمیان
دیدگاه شما