به گزارش صدای دانشجو، به نقل از خبرگزاری دانشجو، ساعت ۱۳ - مکان مزار شهدای گمنام دانشگاه؛ قرارمان اینجا بود. نماز ظهر را به جماعت خواندیم و بعد هم بر سر مزار شهدای گمنام که همین امسال در دانشگاه دفن شده بودند، رفتیم و ذکر فاتحه و صلوات... یکی از دانشجویان میگفت «سال قبل که رفتیم راهیان نور از خدا خواستیم که دانشگاه ما هم میزبان شهید گمنام شود، شهدا خیلی زود جواب دادند و این بار، آنها به دانشگاه ما آمدند».
دانشجویان یکی یکی قرآن را زیارت میکردند و وارد اتوبوس میشدند، صحنه زیبایی بود. دقیقا مانند دوران دفاع مقدس، گریهها و خداحافظیها... اشکهایی که از سر شوق بود و دل تنگی؛ حق داشتند؛ وقتی اسمشان از بین بیش از ۴۰۰ دانشجو از نرم افزار قرعه کشی برای راهیان بیرون آید، جای خوشحالی هم دارد.
اتوبوسها راه میافتند به سمت امامزاده حسین ابن موسی الکاظم طبس. نماز مغرب و عشاء، زیارت و شام، و بعد هم به مسیر ادامه دادیم و صبح به شیراز رسیدیم. ابتدا زیارت شاهچراغ و بعد هم بازدید از چند بنای تاریخی و حافظیه و سعدیه...
حوض سعدیه شیراز هم خود داستانی شده است، میگویند اگر داخل حوض سکه بیندازی حاجت میگیری، موضوعی که خرافاتی بیش نیست. برخی دانشجوها هم میگفتند که چون الان سکه کمتر وجود دارد و پول کاغذی یا اسکناس را هم آب خراب میکند پس بهتر کارت بانکی بیندازیم... این هم سوژه خنده دانشجوها شده بود.
از شیراز تا خوزستان ۱۲ ساعتی راه است، بعد از گذشتن از مسیرهای سرسبز و کوههای بلند با پیچهای تقریبا تند، اواسط شب به اردوگاه شهید حبیت اللهی رسیدیم؛ مکانی که قرار است سه شب را اینجا استراحت کنیم.
روز اول مناطق
اول صبح بعد از نماز جماعت، مسئولان اتوبوسها از ما خواستند تا سوار اتوبوسها شویم و صبحانه را در راه صرف کنیم تا در زودتر به مناطق برسیم و زیارتگاههای بیشتری را زیارت کنیم. موسیقیهای انقلابی و دعای عهد و رادیو اردو که امسال توسط بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور بیرجند تهیه شده است، حال و هوای خاصی را به اردو میداد.
بالاخره دانشجویان بعد از گذشت دو روز به مقصد رسیدند؛ اینجا سرزمین نور است، سرزمین عشقهای بیمرز، اینجا کربلای سرخ ایران است، جایی که عشق معنا میشود و شهادت پلی بسوی لقاء حق است، سرزمین نخلهای سوخته، میادین مین و …
اینجا همدیگر را آرام صدا کنید، شاید اسمتان، محمد، حسین، علی، مهدی و ... باشد؛ همانی که اسم فرزند مادری است که ۳۰ سال است دنبال عزیرش میگردد، اکنون اگر بشنود شاید داغ دلش دوباره تازه شود. اگر مادر شهید هستی؛ بگذار صادقانه بگویم من از جبهه و جنگ و عشق بازی بین خدا و رزمندهها جز حرف و کلام و خاطرات دیگران هیچ نمیدانم. سرزمین نور گویی از جهانی دیگر است با نزدیک شدن به این سرزمین، فضای وصف ناشدنی بوجود آورده. همه ترجیح میدهند با خود و خدایشان خلوت کنند.
اینجا طلائیه؛ سه راه شهادت
اولین منطقهای که وارد شدیم طلائیه بود، به قول راوی این منطقه «طلائیه واقعا چه طلائیه، اینجا ریسمانی است که اگر به آن بیاویزی تا اوج خواهی رسید به خدا».
طلائیه یکی از محورهای مهم عملیات خیبر و بدر بوده است. هر ذره از خاکش طلاست و آسمانش بهشت... طلائیه نقطه پرواز است و نقطه وصل. راوی میگفت «به اینجا میگویند سه راه شهادت و چرا به آن میگویند سه راه شهادت؟ چون آنقدر در دید و تیر رس دشمنان بود که شهدای زیادی را از ما گرفت، در طلائیه سردری بود که نوشته شده بود. «کفشهایت را درآور، تو در وادی مقدس طوی هستی»
کفشهایت را در میآوری، وارد که میشوی گریه ات میگیرد، دنبال فضایی میگردی خلوت تا دلی سیر گریه کنی، دلی سیر با خدا راز و نیاز کنی، اینجا فقط خودت هستی و خدا و البته شهدا... برخیها بغضشان ترکیده و بلند بلند گریه میکنند، خیلیها هم مثل طفلی صغیر آستین به دهان گرفته و آرام آرام گریه میکنند، اما از ته دل و جانسوز...
خواندن دو رکعت نماز اینجا چه صفایی دارد، روی خاکهایی که هر وجبش قطره خونی است، انگار اینجا آسمان نزدیکتر به زمین است...
دل کندن از طلائیه سخت است؛ اما چارهای نیست، جسمها میرود اما روحها باقی میماند. اتوبوس راه میافتد به سمت زیارتگاه بعدی، اما نگاهها همچنان از داخل اتوبوس به سمت طلائیه است، مگر چه سری این خاک دارد که این همه انسان را گرفتار خود میکند.
یادمان شهدای کربلای ۵؛ سرزمین نخلهای بیسر
زیارتگاه بعدی که میرویم یادمان شهدای کربلای ۵ است. سرزمینی که سراسر نخلهای بیسر است، نخلهای بیسر خود حدیثی مفصل دارند. نخل مانند انسان است اگر سرش جدا شود دیگر رشد نمیکند و چه بسیار نخلهای بیسری که در این منطقه خفتهاند.
راوی کاروانمان میگفت «شبهای عملیات کربلای ۵ بود که به دلیل صاف بودن هوا و نور مهتاب فرماندهان در مورد اجرای عملیات تردید داشتند و رزمندهها بیتاب و بیقرار و اصرار به حمله داشتند بالاخره از امام کسب تکلیف شد. در آن ایام امداد غیبی خداوند هم مددرسان میشد چرا که قبل از عملیات گرد و غبار شدید شد و دشمن از فعالیت رزمندهها غافل ماند و در هنگام شروع عملیات باران شروع کرد به بارش که در ان فصل از سال بیسابقه بود. آری احدی دیگر در راه بود…»
هویزه هنوز هم غریب است
هویزه زیارتگاه بعدی بود امروز قرار است زیارت کنیم، هویزه به دلیل مقاومت مردمش با خاک یکسان شده است و تانکهای عراقی شهر را صاف کرده است.
امروز تنها چند ویرانه از این شهر مانده است. ساختمانهای کوچک آجری جدید هم نتوانسته است آبادی را به این شهر بازگرداند، شهر در سکوت تلخی به سر میبرد و تنها چند ویرانه بعنوان یادگاری در دل تنها پارک این شهر نگهداری میشود. راوی میگوید: «در هویزه بسیاری از برادران ما شهید شدند و مقابل دشمن ایستادند، زیرا جنگ ما از ابتدا معامله با خدا بود».
معراج الشهدا و هوایی که همیشه بارانی است
هوا بارانی است و کفشها همه مسیر گلی را طی میکنند تا به معراجگاه شهدا برسند. باید در آنجا بود و دید عشق بازی کسانی را که دوران جنگ نبودند اما برای رسیدن به شهدا حاضر بودند، همه لباسهایشان خاکی و گلی شود. روای میگفت «شهدا خاکی بودند، پس بیایید ما هم از مد خاکی شدن استفاده کنیم».
دختران با چادرهای گلی٬ پر از شور و شوق رسیدن و زمانی که به معراج شهدا میرسی احساس شرمندگی تموم وجودت رو فرا میگیرد؛ بغض میکنی، میخواهی گریه کنی و نیاز به هیچ بهانهای هم نیست، چراکه زمانی که به اینجا میرسی میفهمی چطور رزمندگان ما شهید شدند. آنها دسته جمعی رفتند تا به معراج رسیدند. اینجا هم حال و هوای خاص دارد، عطر و بوی شهادت سراسر این مکان نورانی را گرفته است.
در دومین روز حضور در خوزستان، ابتدا به بیمارستان صحرایی امام حسین (ع) رفتیم. این بیمارستان در ۳۵ کیلومتری جاده اهواز به سمت خرمشهر قرار دارد.
پلاکهایی که از شکم کوسه ماهی در آمد
بعد از بازدید از بیمارستان امام حسین (ع) به سمت اروندرود حرکت میکنیم. اروند را رودخانه وحشی هم مینامند، از بس سرعت آب در این رودخانه بالا است، در این منطقه مبادا آب بنوشی، اینجا سرزمین حاجیان لب تشنه است. اروند رود یعنی رود وحشی، رودی که بسیاری از جوانان ما آنجا دعوت پروردگار خویش را لبیک گفتند، راوی میگفت «سرعت آب در این رودخانه به ۸۰ کیلومتر در ساعت هم میرسد و برخی از رزمندگانی که برای عملیات باید از این رودخانه عبور میکردند، آب اینها را با خود میبرد و در رودخانه غرق شدند، برای عبور از رودخانه همه نیروها یک طناب را میگرفتند تا آب نتواند آنها را با خود ببرد».
او میگفت: «زمان جنگ کوسهای در اروند رود بود که به دست رزمندگان صید شد. وقتی شکم آنرا پاره کردند، چندین پلاک در آنجا مانده بود». آری این است فرجام شهدای مفقود الاثر ما...
مسجد خرمشهر
مسجد جامع خرمشهر که روزگاری مکانی برای اماده کردن رزمندگان و اعزام آنها به خط مقدم بود، مقصد بعدی است؛ این مسجد امروز فقط ترکشهای جنگ را بر پیکر خود دارد و محلی برای زائران و نمازگزاران است.
همان جایی که تا پیش از این فقط در قالب تصویر دیده بودیم، این بار از نزدیک جایگاه ترکشها و گلولهها را میبینیم.
شلمچه؛ نزول وحی و عشق
نوری که بوسیله فرشتگان در سراسر شلمچه ساطع میشود، قابل دیدن است. پای ارادت بر روی تربت پاک شلمچه گذاردیم...
فرش زیر پایمان بال فرشتگان بود. شلمچه تفرجگاه خواهران چادریام با چادران خاکی میباشد، شلمچه بوی چادر خاکی حضرت زهرا میدهد؛ از شلمچه برگشتم اما روح و قلبم را آنجا گذاشتم تا همراه با روح شهدا گردد.
رزمندگان ما آماده بودن خود را اثبات کردند و نشان دادند حاضرند جان بر کف دست بگذارند و آن را فدا کنند. شهدا رفتند و عزت را بر جای گذاشتند و ما نیز از قافلهشان جا ماندیم. امروز نوبت ماست تا ایستادگی خود را به مولایمان ثابت کنیم.
یکی از دانشجویان میگفت: «حال و هوای شلمچه با هیچ کجای دیگر قابل مقایسه نیست، اینجا پرواز کبوترها رو مشاهده دیدم که برای ازادی برای عشقشان به پرواز در امدند. پروازی که انتهاش رسیدن به یگانگی خداوند متعال هست. اینجا همه حال و هوای خودشان را دارند».
در شلمچه مادر شهیدی رو مشاهده کردیم که به محل شهادت پسرش امده بود. گویی قراری مادرانه داشته است، مادر برای فرزندش شمعی به روشنی طلوع خورشید روشن کرد. اینجا شلمچه کربلای ایران است که دل هر عاشقی را با خود به کربلای حسینی میبرد.
دهلاویه؛ محل شهادت شهید چمران
روز سوم را به دیدار شهید چمران رفتیم، دهلاویه؛ اینجا میعادگاه خوبان است. خاکش هنوز بوی خون میدهد. دهلاویه روستایی است که محل درگیری نیروها بوده و اشغال گشته. نیروهای شهید چمران طی عملیاتی دهلاویه را ازاد کردند. شهید چمران فرمانده جنگهای چریکی در پشت کانال این منطقه به شهادت میرسد.
اینجا فکه؛ جهنمی که امروز قطعهای از بهشت است
چزابه و کانال کمیل را بازدید کردیم و سپس به سمت فکه رفتیم. نزدیکهای اذان ظهر شاید یک ساعت و چند دقیقه تا اذان مانده بود که رسیدیم فکه. هوا بسیار گرم است، گرمای هوا و تشنگی باعث شده تا اطراف تانکرهای آب بسیار شلوغ باشد. چه گرمای سوزانی...
اینجا همه کفش هایشان را در میآورند و پابرهنه وارد این سرزمین میشوند، شنها از بس داغ است پایت را که میگذاری داغی آن تا عمق جانت میرود، اما کم کم عادت میکنی. این موقع سال هوا به این گرمی، پس تابستان چه خبر است؟ این گرما و تشنگی را که میبینی ناخودآگاه یاد ظهر عاشورا میافتی... اما اینجا فکه است کربلای غریبان عشق، مقتل سرخ علی اکبریها، اینجا فکه است، بوی بهشت میاید بوی سید مرتضی...
مکه برای شما، فکه برای من... بالی نمیخواهم. این پوتینهای کهنه هم میتوانند مرا به آسمان ببرند (شهید اوینی).
راوی انتهای بیابان را نشان میدهد و میگوید اینجا مرز عراق است. سپس صحبت از مینهای خنثی نشده، بیآبی و شهادت عدهای از رزمندگان بر اثر بیآبی در این منطقه میشود. دلمان هوای کربلا میکند، یاد عاشورا میافتیم، البته اگر چشمت را ببندی، روبروی کربلا بایستی میتوانی بوی عطر سیب را حس کنی...
دیگر باید خداحافظی کنی، آخرین منطقهای است که زیارت کردیم. راهیان امسال هم تمام میشود، اما دلها اینجا میماند، مگر میتوانی بچهها را به سمت اتوبوس برگردانی. هر چه میگویند بروید، باید برگردیم اما انگار نه انگار. چنان به خاک چسبیده، همانی که در شهر خودش نمیگذاشت ذرهای خاک روی لباسش باشد. اینجا باید باشی و ببینی که چگونه خاک فکه را سرمه چشم میکنند. برخیها هم از مقداری از خاک فکه را داخل ظرف یا پلاستیک میریزند. پرسیدم مگه این خاک چه تفاوتی دارد؟ اشک و گریه جوابش بود...
وقتش است بگوییم زمان ما را با خود برده است. جزایر مجنون گویی هنوز بوی حسین خرازیها را میدهد، ما در کجای این دنیا سیر میکنیم. همرزمان شهدا هم که در ۸ سال دفاع مقدس از قافله شهادت جا ماندند، امروز به قافله شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) پیوستند، اما ما هنوز در همان گیر و دار پست و مقامهای دنیایی و دنیا طلبی هستم.
انتها پیام/م
دیدگاه شما