به گزارش صدای دانشجو، کتاب متیو دزموند «حکم تخلیه: فقر و سود در شهر آمریکایی» همچون کتاب «پنج سنتی و ده سنتی» بارابارا ارنریش، نگاهی است نفسگیر به بهره کشی همراه با سوءاستفاده و فلاکتی که ما بر سر آسیب پذیرترین مردمان، به ویژه کودکان می آوریم. این کتاب تصویری است از جهانی که در آن صنایع برای چاپیدن فقرا، نابود کردن محلات و در نهایت زندگی انسان ها خلق شده اند. کتاب یک سیستم قضایی در هم شکسته، یک سیستم خدمات اجتماعی فاقدکارآیی و صدور مجوز برای اعمال آز و طمع بدون نظارت در آمریکای نئولیبرال را - فارغ از اینکه چه بهایی در پی دارد- به تصویر می کشد.
دزموند می نویسد: «قیافه زن همان حالت را به خود گرفته بود. عوامل اجرای احکام تخلیه خانه ها این حالت را خوب می شناختند؛ حالت کسی که می داند خانواده اش ظرف چند ساعت بی خانمان خواهند شد. چیزی همراه با ناباوری؛ سرعت و خشونت این روند؛ کلانترهایی که به دیوار خانه تان تکیه داده اند، با دست های آرام گرفته بر تپانچه، همه این غریبه ها، این مردان عرق ریزان که دارند وسایلتان را به بیرون روی هم تلنبار می کنند، با لیوان های شما از ظرفشویی شما آب می نوشند، از توالت شما استفاده می کنند. این حالت نگاه کسی بود که با موجی از سئوال ها به خاک سیاه نشسته باشد: «امشب را چه باید کنم، این هفته را چه؟ به کی باید زنگ بزنم؟ داروهایم کجاست؟ کجا باید برویم؟» به حالت چهره مادری می مانست که از پناهگاه زیرزمینی بالا می آید تا ببیند گردباد خانه اش را با خاک یکسان کرده است.»
فقیر بودن در آمریکا یک وضعیت اضطراری قدیمی محسوب می شود. شما لبه ورشکستگی، بی خانمانی و گرسنگی تلوتلو می خورید. سطوح تحمل ناپذیری از استرس، ناراحتی و اضطراب و حجم بزرگی افسردگی را تحمل می کنید. اجاره مسکن نیمی از درآمدتان را می بلعد- از هر چهار خانواده یکی حدود 70درصد درآمدش را صرف اجاره مسکن می کند- تا وقتی که دیگر توانایی پرداخت هزینه هایتان را از دست می دهید، شما و فرزندانتان را از خانه بیرون می کنند و معمولا از پناهگاه های بی خانمان ها یا ساختمان های متروکه سردرمی آورید. یک بحران مالی- به شکل یک وضعیت اضطراری پزشکی، کاسته شدن از ساعات کاری یا از دست دادن شغل، هزینه های یک تشییع جنازه یا تعمیرات اتومبیل- می تواند به شکلی محتوم به تخلیه منزل شما بینجامد. اعتباردهندگان، وام دهندگان روزشمار و شرکت های وصول بدهی ها شما را دوره می کنند. شما معمولا مجبور به اعلام ورشکستگی هستید. احتمال دارد بتوانید با خشونت های رایج، دار و دسته های تبهکار، مواد مخدر و یک سیستم قضایی که به پلیس بی رحم اجازه انجام سوءاستفاده را می دهد و شما را راهی زندان می کند یا با جریمه های سنگین به خاطر تخلفات کوچک ضربه های کاری به شما وارد می آورد، غلبه کنید. هفته ها یا ماه ها را بدون امکانات حراراتی، آب یا برق سر کرده اید، چون پول کافی برای پرداخت قبض آنها را ندارید، به خصوص از زمانی که نرخ سوخت و آب و برق و گاز از سال 2000 بیش از 50 درصد رشد داشته است. مادران تنها و فرزندانشان معمولا این جهنم را به تنهایی تحمل می کنند، چون مردانشان در این اجتماعات زندانی شده اند. میلیون ها خانواده هر ساله سر از خیابان ها در می آورند.
5 درصد از جمعیت جهان و 25 درصد از جمعیت زندانیان جهان در کشور ما زندگی می کنند. بیش از 60 درصد از 2 میلیون و 200 هزار زندانی، رنگین پوست هستند. اگر این مردمان فقیر برای چند دهه در این قفس ها اسیر نمی شدند، اگر وقتی که آزاد شدند ممنوعیت های مختلف بر آنها تحمیل نمی شد، اگر اجتماعاتی قوی و مستحکم داشتند، احتملا شاهد ناآرامی های گسترده ای در خیابان ها بودیم. زندانی کردن دسته جمعی به همراه بستن دست و پای مردم با وام، تخلیه خانه و خشونت پلیس و یک سیستم قضایی که حقوق مالکیت را به جای عدالت، به نحو احسن پاس می دارد و انجام یک محاکمه را تقریبا از تمام فقرا دریغ می کند و آنها را مجبور به پذیرش یک معامله در دادخواست می کند، تنها یکی از ابزارهای فراوان سرکوب شرکتی محسوب می شود.
طبقه کارگری که اکنون نیمی از کشور را شامل می شود به سطوح فلاکتی در غلتیده که از زمان رکود بزرگ به این سو مشاهده نشده است. به نوشته دزموند در سال 2013 از هر 8 خانواده اجاره نشین در آمریکا یک خانواده قادر به پرداخت اجاره مسکن خود نبوده است. لامار که هر دوپایش قطع شده و دزموند در کتابش او را به تصویر کشیده بعد از پرداخت 550 دلار اجاره مسکن خود، فقط دو دلار و 19 سنت برایش باقی می ماند تا هر روز خرج زندگی اش کند. او یک پدر مجرد در حال بهبودی از اعتیاد بوده که مسئولیت دو پسربچه نوجوانش را برعهده داشته است. او نومیدانه کوشیده بود با افزودن بر ساعات کاری اش خانه اش را حفظ کند، ولی حتی این کار نیز نتوانست او را از مواجه شدن با حکم تخلیه نجات دهد.
دزموند می نویسد: «این روزها جوخه هایی از کلانترهایی وجود دارند که شغل تمام وقتشان اجرای حکم تخلیه و احکام ضبط خانه است. شرکت های سیاری وجود دارند که متخصص تخلیه خانه هستند و کارکنانشان هر روز هفته تمام مدت در روز مشغول کارند. صدها شرکت داده کاوی وجود دارد که گزارش های پیشینه مستاجران را به صاحب خانه ها می فروشند که در آنها حکم های تخلیه و سوابق دادگاهی پیشین مستاجران فهرست شده است. این روزها دادگاه های شکایات ملک و مسکن انباشته از مردم است که در آنها کمیسیونرها را وادار می کنند موارد اختلاف را در راهروها یا دفاتر میانجیگری انباشته از میزها و فایل دان های قدیمی و زهوار دررفته حل وفصل کنند؛ در حالی که اکثر مستاجران حتی خودشان در این جلسات حاضر هم نمی شوند. خانواده های کم درآمد این روزها به رفت و آمد کامیون های مخصوص عادت کرده اند که از صبح زود در خانه ها را به صدا درمی آورند و دار و ندارشان را به خیابان می ریزند؛ مواردی که هرچه می گذرد بیشتر می شود.»
ما به دوره بازسازی بزرگ رسیدیم. چند دهه بعد به نئولیبرالیسم رسیدیم. ما روی الاکلنگ سرمایه داری بالا و پایین می رویم. این تاکتیک دیرینه و محترمانه طبقه سرمایه دار است؛ گهگاه دوره ای از ناآرامی و بی نظمی و بعد به صورت معکوس؛ وضعیتی که تاریخ کارگری ایالات متحده و فرضیه پردازان انقلابی چون رزا لوگزامبورگ به وفور آن را به تصویر کشیده اند.
همه رنج می برند. ولی مردمان فقیر رنگین پوست گرفتار در مستعمرات داخلی که دزموند از آنها نوشته، بیشتر رنج می برند. دزموند می نویسد: «بین سال های 2007 تا 2010 یک خانواده سفیدپوست متوسط کاهشی 11 درصدی را در ثروت های خود تجربه کرده، اما یک خانواده متوسط سیاه پوست 31 درصد از ثروت خود را از دست داده است. یک خانواده متوسط اسپانیایی تبار نیز 14 درصد ثروتش را از دست داده است.»
زندانی کردن ها و تخلیه خانه دسته جمعی، انسجام اجتماعات فقیر را از بین می برد. ستمدیدگان هرگز اجازه ندارند به مدتی طولانی در یک مکان ریشه بدوانند تا بتوانند دست به سازماندهی بزنند. به اعتقاد من این یکی از دلایلی است که وقتی خانواده ها به ملاقات عزیزانشان می روند، نگهبانان زندان ها با قساوت با آنها رفتار می کنند. در حالی که آنها ساعت ها –گاهی وقت ها زیر باران- بیرون دروازه زندان در انتظار دیدن زندانی خود هستند، تا آستانه گریستن آنها را مورد تفتیش و آزار قرار می دهند، انگار که آنهایند که زندانی اند. هدف این است که ملاقات با زندانیان را برای آنها چنان ناخوشایند کنند که دیگر به آنجا بازنگردند که خیلی ها نیز بازنمی گردند. زمانی که ستمدیدگان به قدر کافی گرد هم می آیند، معمولا متوجه می شوند که میلیون ها تن دیگر نیز داستانی مشابه آنها دارند. در این صورت مقابله با آنها دشوار می شود. در دهه 1930 گروه های فعال اجتماعات، مانع از اجرای احکام تخلیه خانه ها می شدند، اثاثیه مردم را دوباره به خانه بازمی گرداندند یا اعتصابات عدم پرداخت اجاره مسکن را سازمان می دادند. ولی این کار یکپارچگی و انسجام می خواهد.
از قبل فقرا درآمد زیادی حاصل می شود. آنها بی دفاعند. قانون نیز در طرف تاراجگران است. همانطور که دزموند در کتابش اشاره می کند: «در بسیاری از دادگاه های مربوط به مسائل مسکن، وکلا از طرف حدود 90 درصد مالکان خانه ها حضور پیدا می کنند و 90 درصد مستاجران فاقد وکیل هستند.» مالکان زاغه نشین ها که معمولا مالک چندین ملک هستند، از دادگاه ها و کلانترها برای پیش بردن منافع خود استفاده می کنند. «بیشتر مستاجرانی که از دادگاه ها سر در می آورند، حکم تخلیه ای دریافت می کنند که بابت آن دوبار از آنها شکایت شده؛ یک بار برای خود ملک و بار دوم به خاطر بدهی قبلی آنها، و بنابراین آنها دو تاریخ دادگاه دارند.» تا وقتی که بدهی آنها پرداخت نشده باشد نیز مالک زاغه نشین می تواند نرخ بهره ای 12 درصدی را از آنها وصول کند.
دزموند می نویسد: «برای فقرای دچار فقر مزمن و مستاصلی که دیگر فاقد اعتبار هستند، یک رأی تنبیهی به معنای لگدی دیگر به آنها برای فروتر رفتن است. مستاجری که هیچ شغل آبرومندی ندارد یا ازدواج مناسبی نکرده و بعد یک گام دیگر به پیش برداشته، مشمول بازپرداخت وام های دانشجویی یا خرید اولین خانه اش است، برای چنین مستاجری این یک مانع دیگر در مسیر دشوار خوداتکایی و امنیت زندگی محسوب می شود.»
شرکت های چون شرکت خدمات احیای املاک استیجاری وجود دارند که مالکان خانه برای تخلیه مستاجران به دلیل بدهی هایشان به آنها مراجعه می کنند. این شرکت ها زندگی مالی مستاجران را برای سال ها بدون اطلاع آنها زیر نظر می گیرند. آنها هیچگاه پرونده ای را که تسویه نشده نمی بندند و صبورانه در انتظار می مانند که از نظر مالی گشایشی برای آنها حاصل شود. سپس آن عده معدودی را که اندک اندک از نظر مالی در حال سرپا شدن هستند مجبور به پرداخت بدهی هایی می کنند که سال ها از آنها گذشته و بهره های متعلقه آنها را چندبرابر کرده. به این ترتیب بی درنگ این عده دوباره زیر فشارهای اقتصادی هل داده می شوند.
به این ترتیب چندین نسل به خاطر فقر، قربانی نارسایی عاطفی و شناختی می شوند. آنها از تحصیلات اساسی محروم می مانند. صدمات روحی معمولا آنها را کرخ و سست می کند. به انسان های در هم شکسته تبدیل می شوند. کودکانی که در چنین شرایطی بزرگ شده اند، در بزرگسالی با اندک تحریکی- غالبا پیش پا افتاده یا بی اهمیت- دچار خشمی غیرقابل کنترل می شوند. چنانچه اسلحه ای در دسترسشان باشد- که در آمریکا تقریبا همیشه در دسترس است- چنین افرادی دست می برند و شلیک می کنند. اگر گیر بیفتند نیز چندین دهه را گرفتار در یک قفس زندانی می شوند و در آنجا بیش از آنچه که در زاغه نشین های بلازده شان از آن برخوردار بودند، هیچ فرصتی برای تحصیل، آموزش های شغلی، مشاوره یا رهایی پیدا نمی کنند. چندین شرکت و فرد هستند که از این قربانی شدن های انسان ها در درون و بیرون از زندان بهره می برند و پول درمی آورند. آنها از سرمایه گذاری روی حفظ سلامت سیستم نفعی نمی برند. این صاحبان منافع مادی، از قدرت و لابی گرهایشان برای ممانعت از انجام اصلاحات منطقی و انسانی بهره می گیرند. دزموند در کتاب خود چهره واقعی آمریکای شرکتی را به تصویر می کشد؛ چهره ای زشت و بی رحم.
منبع: http://www.truthdig.com/report/item/lock_up_the_men_evict_the_women_and_...
نوشته: کریس هجز[1]
ترجمه: هادی سعادت
1. Chris Hedges قریب دو دهه به عنوان گزارشگر خارجی در آمریکای مرکزی، خاورمیانه، آفریقا و بالکان کار کرده است. او در بیشتر از 50 کشور فعالیت داشته و با کریستین ساینس مانیتور، نشنال پابلیک رادیو، دالاس مورنینگ نیوز همکاری داشته و به مدت 15 سال خبرنگار خارجی نیویورک تایمز بوده است.
انتهای متن/م
دیدگاه شما