مطبوعات همدان
به کانا ل ارتباطی ما بپیوندید
تاریخ : 9. بهمن 1391 - 8:22   |   کد مطلب: 5436
با لهجه تهرانی صحبت می‌کرد؛ من از لهجه تهرانی خوشم می‌آمد حرف‌هایش تمام شد، پرسیدم «این چه کسی است» یکی گفت «حسن باقریه، فرمانده جنگ».
 فرمانده‌ای با لهجه تهرانی‌ که دوستش داشتم

به گزارش صدای دانشجو، شهید غلامحسین افشردی بخاطر فعالیتی های مبارزاتی با طاغوت با نام حسن باقری وارد عمل شد. و بعد هم که او در واحد اطلاعات سپاه شروع به فعالیت کرد این نام به عنوان نام مستعار بر او ماند.

فکر و نبوغ باقری برای دشمنان وحشت و برای دوستان غرور افرین بود. او کسی بود که ثابت کرد در مقابل تفکری که مبتنی بر تجهیزات و متاثر از اسلحه است، تفکر دیگری هم وجود دارد که متاثر از انسان است و آن عقلانیت و تاکتیک و استراتژی عملیاتی ست و انسان خلاق و متدین با نیروی ایمان می‌تواند بر مشکلات و تجهیزات پیشرفته دشمن پیروز شود.

در زمانی‌که محسن رضایی مسئول اطلاعات سپاه بود، حسن باقری از طرف مقام معظم رهبری به این واحد معرفی می‌شود. در دو هفته اولی که حسن تست می‌شود، مسئولین اطلاعات سپاه متوجه استعداد او شده و به همین خاطر زمانی‌که قصد راه اندازی واحد اطلاعات جنگ می‌کنند، رشید و شهید زین الدین و شهید حسن باقری برای این موضوع انتخاب می‌گردند. شهید باقری در این زمینه خوش درخشید و دکترین بهمن را نیز ارائه می‌کند. شهید افشردی دکترین امیر المومنین در جنگ خیبر را اجرا کردند و مانند امیر المومنین(ع) که با فکر اطلاعاتی و برآورد قبلی قلعه خیبر را فتح کردند اینچنین عمل کرد و برای هر عملیات شناسایی های دقیق را انجام داد.

در اوایل جنگ نیز کدهای بیسیم معمولا نام پرندگان یا اسامی خواننده‌ها بود که ایشان پیشنهاد استفاده از نام ائمه اطهار و اصحاب پیامبر را دادند که مورد تشویق مسئولین ارزشی در سپاه و ارتش قرار گرفت.

شهید افشردی در عملیات‌های بزرگی همچون فتح المبین چنان خوش درخشید که نام این عملیات با نام او گره خورده است. زمانیکه در اوج عملیات فتح المبین چند گردان از نیروها در کمین سنگرهای لانه روباهی در شیارهای سه گانه قتل عام شدند و دیگر گردان‌ها نیز در محور شهید مجید بقایی کارشان گره خورده بود این حسن باقری بود که به یاری آنان شتافت و گردان‌ها را با تاکتیکی خاص از آن معرکه نجات داد.

در طریق القدس شهید باقری مجروح شد. در تماسی که با سردار رشید داشت، رشید از او خواست در صورت امکان بیمارستان را ترک کند و به قرارگاه فرماندهی بیاید تا در هدایت عملیات همچون گذشته با تیزهوشی کمک نیروهای عمل کننده باشد. در حالیکه شخص شهید باقری در این عملیات فرماندهی گردان خط شکن را به عهده داشت. گردانی که سخت‌ترین کار یعنی عبور از رمل‌های نبعه از وظایفش بود.عبور از رمل ها در عملیات چزابه کاری دشوار بود که با تئوری ایشان در زمینه راه‌اندازی گردان مکانیزه به فرماندهی سردار فتح الله جعفری کار انجام شد.

غلامحسین افشردی با عملیات والفجر مقدماتی و رمضان به شدت مخالف بود و معتقد بود در والفجر مقدماتی با چنین عمق موانع و وجود منطقه رملی امکان عملیات در فکه وجود ندارد. اما بدلیل اجماع فرماندهان برای انجام عملیات شهید باقری ولایتمداری خود را به رخ می‏کشد و شخصا به همراه چند تن دیگر از جمله برادرش محمد باقری برای شناسایی عملیات می روند و در همان شناسایی نیز در تاریخ 9 بهمن 1361 به درجه رفیع شهادت نایل می گردد.

وقتی باقری به شهادت رسید آنچنان همه به او وابسته بودند که کسی باور نمی کرد و تا مدت ها کسی متوجه نبود که دیگر باقری در جمع نیست.

مطلبی که در ادامه می‌خوانید روایت سردار فتح‌الله جعفری است از فرمانده جوانی که او را نابغه جنگ می‌خوانند.

*****

از کردستان آمده بودم؛ اولین بار در گلف صدایش را شنیدم. عده‌ای حدود 100 نفر در حسینیه گلف جمع شده بودند و با آنها صحبت می‌کرد؛ من هم مشغول نوشتن یادداشت‌های خودم بودم، صدایش طنین گیرا، قوی و زیبایی داشت صبحت‌هایش توجهم را جلب کرد؛ داشت نیروها را توجیه می‌کرد که وقتی عملیات رفتند چطور سنگر درست کنند، چطور خاکریز بزنند چطور پوشش بدهند می‌گفت «حواس‌ها مراقب دشمن باشد ته سنگرتان یک سوراخ درست کنید که اگر نارنجک انداختند برود داخل آن و آسیب نبینید، داخل سنگرتان یک جوی بکنید که اگر بارندگی شد سنگرتان را آب نگیرد».

* حواس‌تان به تهذیب نفس باشد

می‌گفت «حفظ خودتان خیلی مهم است؛ ‌ما نیروی زیادی نداریم باید خودتان را حفظ کنید و در مقابل دشمن بجنگید اسلحه‌های‌تان را دائم تمیز کنید اینجا خوزستان است داخل اسلحه رطوبت می‌رود و زنگ می‌زند، فشنگ‌های‌تان را دربیاورید و تمیز کنید» داشت مسائل اولیه را به آنها می‌گفت «بندهای پوتین را محکم ببندید هفته‌ای یک یا دو بار حمام بروید در عین حال حواس‌تان باشد تهذیب نفس کنید حواس‌تان به خودسازی باشد اینجا محلی است که می‌توانید خودتان را بسازید» جمله‌ای از او که خیلی توجهم را جلب کرد این بود که «ما باید دشمن را خوب بشناسیم اگر دشمن را نشناسیم نمی‌توانیم با او بجنگیم».

*رزمنده‌ها حسن را فرمانده جنگ می‌دانستند

به زبان شیرین این تذکرات را به نیروها می‌داد، حرف‌هایی که تا به حال نشنیده‌ بودم؛ در گلف سید محمد حجازی مسئول اعزام نیرو بود، داود کریمی مسئول عملیات و حسن باقری اطلاعات عملیات؛ داود کریمی را از سپاه تهران و سید محمد حجازی را از اصفهان می‌شناختم، اما حسن باقری را نمی‌شناختم؛ من با شهید بروجردی و آقا رحیم صفوی کار کرده بودم دکتر مطصفی چمران را می‌شناختم ولی اینکه می‌دیدم فرمانده‌ای با این روش با بچه‌ها صحبت می‌کند، برایم جالب بود حرف‌های جدیدی بود؛ با لهجه تهرانی صحبت می‌کرد؛ من از لهجه تهرانی خوشم می‌آمد حرف‌هایش تمام شد رفت به سمت راهرو؛ پرسیدم «این چه کسی است» یکی گفت «حسن باقریه، فرمانده جنگ».

تعجب کردم او را فرمانده جنگ می‌دانستند در ذهن رزمنده‌های خطوط دفاعی این بود که حسن، فرمانده جنگ است؛ چون او بیشتر با فرماندهان تعامل و ارتباط داشت؛ بیشتر به بازدید خط می‌رفت به هم می‌گفتند «فرمانده دارد می‌آید، فرمانده قرار است بیاید، فرمانده امروز رسید...»

در جاده چوئبده بود که دیدم یک بلیزر سفید آمد و دو سه نفر ‌از آن پیاده شدند؛ حسن خیلی با صلابت حرکت می‌کرد و آدم‌های هیکل‌دار مثل بادیگاردها پشت سرش حرکت می‌کردند؛ سلام و علیکی کرد و روی زمین نشست و نقشه‌ای را درآورد؛ سریع همه فرماندهان منطقه دورش نشستند فکر کنم حسن بنادری، مرتضی قربانی، رضا مؤذنی، علی فضلی، یدالله کلهر و حسین دقیقی در بین آنها بودند؛ نقشه را پهن کرد و گفت «خب چه خبر؟ ببینم چه کار کردید کاری که گفتم انجام دادید؟».

*اولین بار کلمه خاکریز را از زبان حسن شنیدم

من هم به یک اسلحه ژ3 که همراهم بود تکیه دادم و نشستم؛ کسی نگفت شما اینجا چه کاره‌اید پاشو برو دنبال کار و زندگیت؛ گفتیم بالاخره به منطقه توجیه می‌شویم و اگر پرسیدند چه کاره‌ای، می‌گوییم مسئول عملیات استان مرکزی هستم، چه می‌توانند بگویند؛ تصورم این بود که شغل من بالاتر از این‌هاست؛ خب جوانی و جاهلی است دیگر؛ خلاصه آن روز بچه‌ها از وضعیت منطقه صحبت کردند بعد حسن توجیه‌شان کرد؛ پیش خودم گفتم اینها در منطقه‌اند ولی او دارد توجیه می‌کند! گفت «به [عبدالرحمان] جزایری بگویید برود جلوی منطقه، برای بچه‌ها خاکریز بزند»

اولین بار کلمه خاکریز را از زبان حسن شنیدم؛ مرتضی قربانی گفت «خاک دپو می‌کنیم» حسن گفت «دپو کلمه جالبی نیست؛ بگویید «خاکریز» دومین بار حسن را آنجا در آن هیبت دیدم خیلی برایم پر جاذبه بود؛ دیدم با همه آنهایی که تا به حال دیده‌ام فرق می‌کند با خیلی‌ها کار کرده بودم با محمد بروجردی، آقا رحیم، رسول یاحی، فرمانده سپاه کردستان، خادمی فرمانده سپاه بانه، با محمد رستمی فرمانده سپاه سقز، با بچه‌های کردستان، ابوالفضل رفیعی، حاج علی اکبری، ولی دیدم این آدم دیگری است.

آنهایی که آنجا بودند با اینکه از لحاظ سنی از من مسن‌تر بودند خیلی به او احترام می‌گذاشتند جلسه کوتاهی بود؛ بعد می‌‌خواست خط را ببیند خودروی خودش را نبرد سوار یک جیپ بدون سقف و شیشه شدند؛ خجالت کشیدم سوار شوم و با آنها بروم؛ آنها رفتند و غروب برگشتند پر از خاک و گرد و غبار بچه‌ها به او چای تعارف کردند، گفت «نه عجله دارم باید بروم».

بار دیگر با داود کریمی آمد؛ در حرف زدن کسی حریف داود نمی‌شد اما آنجا فقط حسن حرف زد. دشمن به سمت کوی ذوالفقاریه حمله کرده و بچه‌ها مقابلش ایستاده بودند؛ خودروهای‌شان در حال سوختن بود 42 نفر اسیر گرفته بودند؛ بچه‌ها گفتند «ما داریم می‌رویم ایستگاه هفت، دشمن از تپه‌های مدن، جاده و ما را می‌زند». حسن گفت «بیایید از لاستیک‌های فرسوده شرکت نفت بریزید توی منطقه؛ جلوی ترکش را می‌گیرد و اگر آتش بگیرد می‌توانید لابه لای این لاستیک‌ها بروید و شناسایی کنید».

گفت «باید کانال بکنید» اولین بار بود که کلمه کانال را می‌شنیدم؛ گفت «اینجا دشت است و عوارضی ندارد؛ بهترین کار این است که یا خاکریز بزنید یا کانال بکنید و از توی کانال عبور کنید». حسن احتمالاً کانال را در لبنان دیده بود یا در کتاب‌های جنگ جهانی خوانده بود، چون خیلی اهل مطالعه بود؛‌ ما از کنار لوله‌های شرکت نفت می‌رفتیم و آسیب‌پذیر بودیم، او گفت «از داخل کانال تردد کنید».

*به مسائل انفرادی بچه‌ها اهمیت زیادی می‌داد

صدای سوت خمپاره که می‌آمد، ‌بچه‌های داخل کانال می‌خوابیدند و کسی آسیب نمی‌دید، من در این جلسات متوجه شدم حسن خیلی به افراد اهمیت می‌دهد؛ در خصوص حمام هم سؤال کرد که آیا در آبادان حمام هست؟ اگر نیست بروید یک حمام در آبادان پیدا کنید؛ ‌به مسائل انفرادی بچه‌ها توجه زیادی داشت.

*زود می‌شد فهمید آدم فهیم و با دانشی است

من خیلی تلاش کردم به او نزدیک شوم؛ در این گفت‌وگوها خیلی به او علاقه‌مند شدم؛ بالاخره قبلاً در کردستان توی درگیری شدید قرار گرفته بودیم؛‌ برای‌مان گلوله و خمپاره ناآشنا نبود؛ درگیری و شهید و زخمی برای‌مان عادی شده بود؛ مادر بیت حضرت امام بودیم، بادفتر امام ارتباط کاری داشتیم؛ بنابراین در کنار شخصیت امام، افراد پایین‌تر برایم معمولی بودند؛ یعنی می‌خواهم بگویم فرمانده ندیده نبودم وی خصوصیات اخلاقی حسن پرجاذبه بود؛ نوع گفتارش و نوع برخوردش بامسائل، جالب بود؛ زود می‌شد فهمید که آدم فهیم و بادانشی است؛‌ موقع حرف زدن، از قرآن و نهج‌البلاغه و صحبت‌های بزرگان استفاده می‌کرد.

*اتاقی که ورود به آن ممنوع بود

بعداً به خط شوش رفتم؛‌ باز حسن را آنجا دیدم؛ دزفول بودم که با یک بلیزر آمد؛ حسن توی خطوط خیلی متحرک و فعال بود، منتهی ارتباط ما ارتباط نزدیک مسئولیتی نبود؛ فهمیدم که در گلف اتاق جنگ درست کرده، نقشه و کالک‌دار. آرزو داشتم بروم اینها را ببینم ولی دسترسی پیدا نکردم؛ به غذا خوری می‌‌رفتیم، به محل استراحت می‌رفتیم منتهی نمی‌شد داخل این اتاق برویم.

داود کریمی مسئول عملیات و آقای علی شمخانی هم فرمانده سپاه خوزستان بود و شخصیت‌های مهمی بودند؛ با این حال حسن جلب توجه می‌کرد؛ در میان فرماندهانی که در جنگ بودند، عمدتاً اسم حسن بود؛

حسن اینطوری گفت، حسن کار را کرد و .... .

منبع: دانا

برچسب‌ها: 

دیدگاه شما

آخرین اخبار