به گزارش صدای دانشجو به نقل از رسا، بیایید برای کوتاه زمانی هم که شده سرچشمه و زمینههای شکلگیری و قدرتیابی جریان تروریستی داعش را به کناری نهاده و در نمایی کلی به وضعیت فعلی آن نگاهی بیاندازیم. آنچه میبینیم این است که اکنون گروه تروریستی داعش که خود را دولت اسلامی مینامند بر پهنه سرزمینی مسلط شده که شامل بخشهای بزرگی از شمال عراق و شرق سوریه است؛ قلمروی که در آن دولتی بدون نظاممندی کامل ایجاد شده و این به اصطلاح دولت اسلامی با خلیفه خودخوانده خود تلاش میکند تا در عین مبارزه با مخالفان برای حفظ و گسترش مناطق تحت سلطه، ساختارهای حکومتی و اداری خود را نیز اندکاندک پایهگذاری کند.
در طرف دیگر این نما کشورها و دولتهای مختلفی قرار دارند که عاصی از جنایت و خشونت داعش، با اهداف و رویکردهای متفاوت به مقابله با این دولت اسلامی برخاستهاند، اگر بدون نیتخوانی، حمل بر راستی گفتار و رفتار بازیگرهای حاضر در جبهه مقابله با داعش کنیم باید گفت در این جبهه آمریکا و کشورهای اروپایی یا به طور کلی غرب، روسیه، ایران، دولت سوریه، گروههای مخالف بشار اسد، دولت عراق و سایران هر کدام با کم و کیف متفاوت، با هدف مشترک نابودی داعش پای به میدان گذاشتهاند و تلاش میکنند تا با همافزایی نوشته و نانوشته با یکدیگر و نیز گروهها و عوامل موجود در منطقه، زمینه ریشهکنی داعش و تروریستهای دولت اسلامی را فراهم کنند.
هدف نیک و پسندیده است، ولی سؤال این جاست اگر تمامی مواضع دولت اسلامی در عراق و سوریه بمباران شده و حتی با ورود نیروی زمینی، همه نیروهای تروریستی داعش از پای درآیند و به طور کلی جماعت تحت عنوان داعش ریشهکن شوند آیا افراطگرایی مذهبی و تروریسم برخاسته از اندیشههای تکفیری از بین میرود؟
روشن است که حتی با نابودی کامل داعش از طریق نظامی، ریشه و اندیشه تکفیر خشک و خاموش نمیشود و این آتش پس از چندی بار دیگر، با نام و نشانی دیگر در این منطقه و یا بخش دیگری از خاورمیانه و شمال آفریقا زبانه میکشد، این زایش و جوشش از سرچشمه تکفیر تنها با اقدام نظامی به سرانجام نمیرسد، آنچنان که در طول قرنها همواره وجود داشته و هر گاه به مدد اصحاب قدرت و ثروت مجالی یافته، رخ عیان کرده و گوشهای را به آتش کشیده است.
طرفه آن است که در عصر فعلی آتش تفکر تکفیری و سلفیگری جهادی و گروههای تندوری برخاسته از این تفکر، تنها به سرزمین و منطقه خاصی محدود نمیشود و همانگونه که میبینیم امروز وحشت داعش از عراق و سوریه و مرزهای خاورمیانه فراتر رفته و به قلب اروپا و آمریکا رسیده است. با وجود این، اگر چه در جبهه نظامی با داعش مواجهه و مبارزه میشود اما متأسفانه میبینیم که در جنبه فکری و بسترهای اندیشگی، با تکفیر و سرچشمههای آن مصالحه شده است.
سلفیگرایی جهادی؛ جوشان در سرچشمه، پریشان در سرنوشت
ریشهکن نشدن تفکر تکفیری تنها با اقدام نظامی موضوعی نیست که غرب و جبهه مقابله با داعش از آن آگاه نباشند اما آنچه که باعث میشود آنها در مواجهه با تروریستهای داعش تنها به دفع شر بسنده کنند درواقع سیاست خارجی آنها بوده که مبتنی بر منافع ملی و به دور از پیشزمینههای ایدئولوژیکی است.
کیست که نداند زادگاه داعش عربستان سعودی است؟ کارخانه تروریستسازی مدارس دینی وهابیت در عربستان سعودی و پاکستان و افغانستان است که از طرف شیوخ ثروتمند این کشور و برخی از دولتهای حاشیه خلیج فارس حمایت میشوند اما غرب و در رأس آن آمریکا در حالی به جدال نظامی با داعش آمدهاند که تمامی نظامهای تندرو و تروریستپرور خاورمیانه جزء همکاران و متحدان منطقهای و اصلی آمریکا هستند و اقدام قابل توجهی در مخالفت و مقابله با این کارخانههای تروریستسازی صورت نمیگیرد.
در حالی که داعش ادامه تشکیلاتی یک گروه از سلفیهای جهادی بوده و سلفیون جهادی آرای ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب را مرجع اعمال و افکار خود قرار میدهند، امروز آراء و نظریههای این دو در مدارس دینی وهابیت در عربستان، افغانستان و پاکستان تدریس میشود که دانشآموختگان این مدارس سیاه، نیروهای آینده گروههای تندرو و تکفیری نظیر داعش و القاعده هستند.
درست است که در تشکیل و تقویت داعش و گروههای تکفیری و تروریستی، نیروهای مختلفی از جمله غرب، سیاستهای نادرست دولتهای منطقه، سامانههای طبقاتی و اختلاف بین متن و حاشیه در جوامع مختلف و ... دخیل بودهاند اما باید پذیرفت که ریشه و بستر اصلی تشکیل این گروهها، متون و آموزههای افرادی چون ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب است که با حمایت آل سعود در مدارس دینی منطقه آموزش داده شده و زمینه را برای ایجاد این گروهها و مشروعیتبخشی به آنها در بین عوام و طلاب و مبلغان سطحیآموز فراهم میکند.
این جنایتها و خشونتها، کشت و کشتارها و بیرحمیهایی که امروز گریبان خاورمیانه و اروپا و آمریکا را گرفته محصول افکار و اندیشههای ابن عبدالوهاب و ابن تیمیه است که از سوی علمای وهابی تدریس و تبلیغ میشود حال چگونه است که غرب و ائتلاف جهانی علیه داعش در مواجهه با این کوه یخ تنها نوک آن را دیده و به ریشهها و عوامل پایهای آن توجهی نمیکنند؟
بی اعتنایی به بسترهای فکری تروریسم؛ غفلت آگاهانه یا سیاست ابلهانه؟
غفلت از بسترهای فکری رشد تروریسم از سوی غرب، از آن ناشی میشود که آمریکا و کشورهای اروپایی در سیاست خارجی خود افراطگرایی مذهبی و بنیادگرایی را آن چنان که باید و شاید جدی نگرفته، آن را مقولهای منطقهای و مرتبط با فرهنگ محلی دانسته و در این میان تنها به منافع ملی خود میاندیشند و این نقدی اساسی بر سیاست خارجی غرب است.
از همین منظر میشود رابطه صمیمانه آمریکا با کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس را توجیه و تحلیل کرد چرا که سیاست خارجی آمریکا در تمامی موارد حول محور سود و زیان چرخیده و طبق همین اصل نیز افراطگرایی مذهبی برای آنها به خودی خود نه شر بوده و نه خیر است، بلکه آنها به این توجه میکنند که آیا میتوانند از افراطگرایی مذهبی و به طور کلی همه پدیدههای جاری و ساری، به نفع منافع ملی و سیاستهای خود سود ببرند یا خیر؟
این موضوع، نکته اساسی رابطه اتحادی آمریکا با بسیاری از کشورهای خاورمیانه چون عربستان و پاکستان است که مرکز اصلی افراطگرایی دینی هستند و با وجود داشتن عقبماندهترین نظامهای سیاسی، همیشه در ردیف متحدان اصلی غرب قرار دارند.
این رویه غرب مسبوق به سابقه است، امروز دیگر کمتر کسی است که نقش آمریکا را در تشکیل و تقویت گروههایی چون القاعده، طالبان و دنبالههای آن از جمله داعش و جبهه النصره را نداند، گروههایی که زمانی تأمینکننده منافع غرب و آمریکا در منطقه خاورمیانه بودند اما پس از چندی گستره فعالیتهای تروریستی آنها از منطقه فراتر رفت و دامن دایههای خود را نیز گرفت و درست در این زمان بود که خطر تروریسم به صدر برنامههای دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی غرب آمد.
به هر روی همانگونه که بر اساس اسناد موجود، تفکر مطرود و افراطی سلفیگرایی جهادی به دست استعمار از دل خاکستر تاریخ بیرون آمد، با همکاری قبیلهای بدوی و وحشی در عربستان سعودی پایهریزی شد و بذر تندروی را در منطقه خاورمیانه کاشت، امروز نیز اگر وارثان استعمار به دنبال ریشهکن کردن این تفکر و جبران بخشی از جنایت تاریخی خود در حق ملتهای منطقه هستند میبایست در کنار نابودی میوه تلخ این کاشته خود، با ریشه و سرچشمه این تفکر نیز مبارزه کنند.
مادامی که مبارزه با داعش تنها به جبهه نظامی خلاصه شده و از مواجهه با آن در جبهههای فکری و بسترهای اعتقادی چشمپوشی شود و تا زمانی که تعلیمات تکفیری و وهابی در مدارس دینی عربستان سعودی، پاکستان و افغانستان -که همه آنها از سوی شیوخ ثروتمند و برخی دولتهای عربی حمایت میشوند- ادامه داشته باشد یقینا آتش تروریسم روشن خواهد بود و اگر در نقطهای خاموش شود باز هم در منطقهای دیگر زبانه خواهد کشید.
یک سوزن به خود، یک جوالدوز به غرب!
یک جوالدوز به دیگران به ویژه به غرب زدیم، اجازه بدهید یک سوزن هم به خودمان بزنیم، به ما که چه بخواهیم و چه نخواهیم، درست یا نادرست از دید مردم جهان امت اسلام محسوب میشویم اگرچه که به واقع تفکر تکفیری هیچ سنخیتی با اسلام ناب محمدی ندارد اما در هر صورت از نگاه بسیاری از مردم دنیا، همه مسلمانان فارغ از افکار و رفتارهای گاها متضاد، امت واحدهای هستند که بیش از 23 درصد جمعیت جهان را تشکیل دادهاند.
در چنین شرایطی که اعمال و افکار اقلیتی محدود به نام اسلام، آبروی مسلمانی را میبرد ضروری است علما، مفتیان و نخبگان این اقلیت نتیجه اقدامات خود را در سطح منطقه و جهان دیده و راه ناصواب خویش را تغییر دهند.
علمای وهابی باید محصول افکار و آرای ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب را ببینند و قبول کنند که این نظریات نتیجهای جز کشت و کشتار، خشونت مذهبی، انشقاق ملتهای مسلمان و اسلامهراسی ندارد و با درک این موضوع مکتب نامیمون خود را رها کرده و به آغوش اسلام ناب بازگردند. روشن است که در چنین شرایطی پس از چندی به تبع تغییر افکار مردم، اصحاب سیاست و قدرت و ثروت نیز دنبالهرو علمای دینی و مردم شده و ریشه تفکر تکفیری و بنیادگرایی جهادی در منطقه خشک می شود.
اگر علما و مفتیان و نخبگان این جوامع به اصطلاح اسلامی با دیدن نتایج تعلیمات و تبلیغات وهابی و تکفیری، از افکار و اندیشههای پوچ و مخرب خود دست بردارند، بدون شک مردم نیز دنبالهرو آنها شده و پس از چندی جامعه و کشورهای منطقه از جنبههای اعتقادی، سیاسی و اجتماعی از لوث این افکار و اعمال پاک میشود.
در چنین شرایطی حتی اگر جوامع اسلامی کاملا هم از درد بنیادگرایی جهادی و تفکر تکفیری خلاصی نیابند حداقل معتقدان و پیروان این گونه افکار در اقلیت فکری و عملی و تأثیرگذاری قرار گرفته و زمزمه شوم آنها در صدای رسای وحدت و انسجام امت اسلام شنیده نمیشود.
دیدگاه شما