به گزارش پایگاه خبری تحلیلی صدای دانشجو، به نقل از خبرگزاری دانشجو-محمدصالح سلطانی، روبروی گنبد نشستهام و به آیندهای فکر میکنم که در دوقدمیام ایستاده. جدیجدی هجده سال را تمام کردم و این سفر که تمام شود، باید به جای مدرسه بروم دانشگاه. صحن گوهرشاد خلوت است و من خیره به گنبد، به روزهایی فکر میکنم که خیلی زودتر از آنچه خیال میکردم رسیده . چند دقیقه دیگر باید بروم سر قرار با «علی» و «حسین» و «امیرحسین» و «محمد مهدی». گفتهاند بعد زیارت بیایید با هم برویم اشترودل بزنیم. هنوز عمر رفاقتهایمان به یک روز نکشیده. همه را روز ثبتنام دانشگاه برای اولین بار دیدم. وقتی نشسته بودم روی صندلیهای محکم تالار شماره چهار دانشگاه و انتظار میکشیدم تا صدایم کنند برای خوان بعدی ثبت نام و دریافت کارت دانشجویی. دوره افتاده بودند بین بچهها و درباره اهمیت اردوی ورودیها صحبت میکردند. زود صمیمی میشدند. میگفتند اردو خیلی مهم است و پیش از ورود به دانشگاه کمکتان میکند تا خیلی چیزها را بهتر بشناسید و چه و چه. حالا روز اول اردوست و یک روز نشده، چهار پنج تا رفیق سالبالایی پیدا کردم. بچههایی که اصلا آمدهاند اردو تا کنار ما ورودیها باشند و به سوالاتمان جواب بدهند و برایمان از فوت و فنهای درس خواندن در «شریف»بگویند و شاید از همه اینها مهمتر، یخهایمان را آب کنند.
هر دانشکده برای خودش پرچم دارد و دوجین ادعا. علومپایهایها علیه هوافضاییها شعار میدهند، عمرانیها علیه کامپیوتریها و ما صنایعیها هم علیه مکانیکیها. میگوییم:« نهایت مکانیک/تنظیم باد لاستیک» و آنها جواب میدهند:« صناااااایع/ چه ضااااایع». پرچمهایمان را توی صورت همدیگر تکان میدهیم و میخندیم. اردو دارد تمام میشود و مراسم آخر است. داریم با بچهها تبادل شماره میکنیم. هم-ورودیهایی هستیم که در سه روز اول آشناییمان با هم فوتبال بازی کردهایم، یک مسابقه علمی دادهایم، پای حرفهای استاد دانشکدهمان نشستهایم، حرم رفتهایم، گفتهایم و خندیدهایم. دیگر یخی میانمان وجود ندارد. حالا و از فاصله 1000 کیلومتری دانشگاه، من هم اماکن مختلفش را میشناسم، هم میدانم کدام استاد برای ریاضی1 خوب است و کدام بد، هم میدانم باید چه ساعتی غذا رزرو کنم که دیر نباشد و هم خیلی چیزهای دیگر. تابوی ورودی بودن برای من و آن پانصد-ششصد نفری که در اردوی ورودیهای دانشگاه شرکت کردهاند، زود شکسته. خیلی زود.
تابو که بشکند، فرصت خوبی برای پرسه زدن در دانشگاه ایجاد میشود. انگار پای بیگانهبودن از روی گلوی روزهای اول دانشجوییام برداشته شده. حالا من یک ورودی سردرگم ِ تنها نیستم و بنابراین میتوانم وقت بیشتری برای گشت و گذار در دانشگاه بگذارم. یک روز میروم دفتر بسیج و یک روز دفتر انجمن و یک روز دفتر فلان کانون فرهنگی . یک روز مهمان برنامه ویژه فلان مرکز میشوم و روز دیگر سری به دفتر بهمان نشریه میزنم. گاهی با همان سالبالاییهای حاضر در اردو گعده میکنیم و آنها از اخلاقیات خاص و بامزه فلان استاد میگویند و کتابهایشان را میدهند تا مجبور نباشیم برای یک ترم سه-چهار جلد کتاب کلفت و گران بخریم. دانشگاه در روزهای اول، برایم مثل یک لیوان بزرگ شربت گلاب و زعفران در یک روز داغ تابستانی است. خنک و گوارا. انتقام یک سال دوری از سرخوشی را میگیرم.
لذتهای دانشگاه اما به یک ماه نکشیده، مثل برگهای پاییزی زرد میشوند و خشک میشوند و میریزند. اول آبان، اولین امتحان میانترم و اولین شکست در دانشگاه آوار میشود روی سرم. نمیدانم امتحان ریاضی1 زیادی سخت بود یا من هرآنچه در اردوی ورودیها یاد گرفته بودم را زود فراموش کردهبودم. نتیجه فاجعهتر از حد انتظار بود. رسما رفته بودم قاطی یک سومِ ضعیف کل ورودی های شریف. سقوط در اولین امتحان تلخ است. خیلی تلخ.
غول شریف انگار تازه از خواب بیدار شده و دارد فریادکنان انتقام آن یک ماه سرخوشی را میگیرد. تصمیم جدیدی میگیرم. نیامدهام به دانشگاه تا از همین اول سقوط آزاد را تجربه کنم و در عذاب وجدانی ابدی از درسنخواندن روزگار بگذرانم. هیچ وقت آرزوی شریفی بودن نداشتم اما حالا که حکمت و تقدیر و مصلحت دست به دست هم دادهاند تا من دانشجوی شریف باشم، نباید این سه را شرمنده کنم و دانشجوی بدی برای شریف باشم. میانمایگی را شاید تحمل کنم اما شکست را هرگز. گشت و گذار تعطیل میشود و تقریباً تمام وقتهای آزاد بین کلاسم را در سالن مطالعه طبقه همکف کتابخانه مرکزی دانشگاه میگذرانم. درس و درس. ریاضی1و فیزیک1. شهشهانی و هالیدی. عدد مختلط و گشتاور. این وسط نقشهکشی و برنامهنویسی هم هست. به هیچ کار دیگری نمیرسم. نه ورزشی را شروع میکنم و نه کار فوقبرنامه هدفمندی را. ماجرای تدریس نصفه-نیمهام در مدرسه هم قوز بالای قوز شده و رفته روی اعصابم. تنها راه نجات از حالهای بد و خیالهای بد، گرفتن یکی-دو نمره خوب در امتحانات پیشرو است.
آذر به میانه رسیده و برگریزان پاییز به انتها. اینجا شریف است و تمام آبان و آذرش، بنا به سلیقه و میل اساتید، موسم میانترم است. سه-چهار میانترم بعدی را پس از گذراندن یک دوره آمادهسازی جدی و با کمی استرس میگذرانم. نتایج، به طرز قابل قبولی بهتر از آن افتضاح اول آبان شده. از یکسوم پایانی بیرون میآیم. حالا حدود چهار هفته وقت دارم تا کمی نفس تازه کنم و برای امتحانات پایانترم آماده شوم. چند اردو و حضور جدیتر در بسیج حاصل همین مدت است.
ترم اول که تمام میشود، یک معدل خوب بدست آوردهام. خوب و نه چیزی بیشتر یا کمتر. بدترین نمره تاریخ دوران تحصیلم هم البته در همین ترم به ثبت میرسد و امیدوارم دیگر تغییر نکند. بهمن که از راه میرسد، اولین تعطیلات بیندوترم عمرم را تجربه میکنم. مفصل به اندازه تعطیلات نوروز و شاید به همان اندازه لازم و حالخوبکن. فرصت خوبی پیش آمده برای ایستادن و نگاه کردن به عقب. دقیق که بررسی میکنم، میبینم این یک ترم، دور تند همه این 18 سال زندگی بوده برایم. اردوی مشهدش را بگیر تولد، مهرماهش را بگیر سرخوشیهای دوران کودکی، میان ترم اول آباناش را فرض کن اولین روز دور شدن از خانواده و رفتن به مدرسه. آبان و آذرش را تمام 12 سال دویدن و دویدن های دبستان و راهنمایی و دبیرستان. میانترمهای آذر شبیه کنکور سراسری و تعطیلات تمیز زمستانی معادل زمان اعلام نتایج کنکور. چهار ماه اول دانشگاه، خود خود زندگی بود برایم. با سرخوشیها و شکستها و پیروزیهایی که از پی همه شان، یک تصویر خوب برای آدم باقی میماند. خوب و نه چیزی بیشتر یا کمتر.
وسط صحن گوهرشاد نشستهام و دارم از خودم و گنبد در نماهای مختلف سلفی میگیرم. احتمالاً خیلی از ورودیهای 96 دانشکده مهندسی صنایع، دارند به رفاقت یک روزهشان با من و دوستانم فکر میکنند. به اینکه چند دقیقه دیگر باید از حرم بیرون بیایند و در محل قرار حاضر باشند تا برویم اشترودل بخوریم. آمدهام اردو تا فوت و فنهای زندگی کردن در شریف را نشانشان بدهم. چیزهایی که از میانمایگی بیرونشان بیاورد. حالشان را خوب کند و سال اولشان را شیرین. آنها یکی دو روز دیگر، وقتی این سفر تمام شود، متولد میشوند. غول شریف دعوتشان میکند به یک چالش تازه. یک ترم که از سرخوشی شروع میشود و به سرخوشی ختم میشود. درست مثل خود خود زندگی.
انتهای پیام/چ
دیدگاه شما